میم مثل معلم – چهار کلمه حرف حساب
ياسمن زاده گلپايگان
ميم اول را از (ما) ميگويم. ما دستاندركاران آموزش كشور -از معلم و دبير و مدير گرفته تا برنامهريزان آموزشي و عوامل برنامه ميم مثل معلم- همگي به دنبال روزنهاي از نوريم تا ذرهبين تخصص روي آن بيندازيم و آتشي به پا كنيم كه گرمابخش قلبها باشيم. قلبهايي كه مخاطبينش ميتوانند درباره اين برنامه خاص -يعني ميم مثل معلم- كودكان و نوجوانان باشند. همانها كه نام نسل زد و آلفا را يدك ميكشند. دانشآموزاني كه گويا همگان بر متفاوت بودنشان متفقالقولند. بنابراين اگر امروز و در اين مقاله با مطالبي روبهرو شديد كه به نظرتان عجيب و غريب بود، بگذاريد به پاي يك جوان نسل زدي كه پاي لپتاپ نشسته و دانه دانه حروف را انگشتي نگاشته تا ردي از قلمش را در صفحه كلاسي به وسعت ايران پررنگتر كند و البته اگر حمل بر خودستايي نگذاريد و احيانا ما را گودزيلا -يا چيزي شبيه به آن- خطاب نكنيد، احتمالا بتوان دو نگاه مخاطب و مجري را توامان در اين نوشته لمس كرد. البته ميدانم اين وصلههاي برچسبزني به كارشناسان امر تربيت كمتر ميچسبد، زيرا كه چون شما اساتيدي به چون ما نسل زديهايي زندگي آموختيد و جرات داديد تا نقش بگيريم و ايفا كنيم. به احترامتان تمام قد ميايستم و به احترامتان مينويسم.
بياييد به (ما) برگرديم. ما دستاندركاران آموزش كشور هر كدام با دغدغههاي رنگارنگي دور ميز پذيرايي شبيه به حرف ميم دايرهوار گشتيم تا به هدفهايي از كلان تا جزء برسيم كه دنباله دارند.
آمده بوديم براي عدالت آموزشي. آمده بوديم الگوهاي جديدي براي آموزش ارايه دهيم. آمده بوديم تا ترفندهاي فناورانهتر شدن فرآيند تدريس را براي همه نمايش دهيم. آمده بوديم تا ثابت كنيم حرفي براي گفتن داريم و در جامعهاي كه كمبود گردش اطلاعات زيسته و خلاقيتها را از آفتهاي بزرگش برميشمريم، پيشگام پيشكش نتايج ساليان تلاشمان باشيم.
ميم مثل معلم تريبون همه ما بود و همه به آن اميد بسته بوديم كه اولين مسابقه استعداديابي معلمي در جهان با ۷۲ شركتكننده از سراسر كشور زربارمان ايران بتواند گامي براي پيشبرد اهدافمان و افزايش انگيزههايمان براي مسير پرفراز و نشيب زندگي حرفهاي بردارد. حالا و پس از حدود دو سال بدو بدو! جوانه جديدي از معلمي در رسانه ملي زده شد كه در نوع خود مبتكرانه و شجاعانه بود و حالا بيش از هر زماني نياز به نگهداشت و مراقبت دارد. كاري كه بيشتر از اصحاب رسانه برميآيد تا عصاي كهنسال آموزش باشند. به راستي كه اگر ما معلمان پتانسيل كنشگري علوم تربيتي را در كنار درس و مشق و زندگي به پشت نيمكتنشينان زمان خود آموخته باشيم، حالا برايمان خورشيد ميشوند تا بتابيم بر هر آنچه تا امروز در تاريكي غبار گرفته بود. ما در حال نظاره نتيجه تربيت يك نسل هستيم و شايد پيامي بزرگ، شوكبرانگيز و خارج از توانمان باشد كه حافظ بگويد: گر تو نميپسندي، تغيير كن قضا را!
به راستي امروز سيستم آموزشي چقدر در آموزش زندگي موثر بوده و تا آنجا كه عصا بسازد چند فرسخ لنگلنگان راه دارد؟ اصلا بگذاريد عينِ علم معلمي را از همينجا آغاز كنيم كه آيا از منظر يك نسل زدي، سيستم آموزش كلان كشور رشد كرده است؟
ما روي سند خوبيم! خيلي هم خوب
با يك نگاه اجمالي به ميزان مشاركت مربيان پيش از دبستان، آموزگاران و دبيران در خواهيم يافت كه پرچم دبستانيها بار ديگر برافراشته شده و با عرض تبريك به سياستگذاران عرصه كودكپروري بايد اذعان داشت كه اين يعني ما دو عرصه مهم، ضروري و كليدي را كم انگاشتهايم يا به آنچه بايد در آن پرداخت يا نپرداختهايم. اولي زمان طلايي مهم تربيت پيش از دبستان است و دومي دبيرستانها كه پر از نوسانهاي هورموني و دوره بلوغ و نبوغ و خودشناسي است.
اگر فرض را بر اين بگيريم كه ساز و كارهاي پايش و اطلاعرساني همه اركان آموزش با عدالت در مقاطع تحصيلي همراه بوده است، گمان ميرود آموزش دبستان از يك طرف بام و آموزشهاي ديگر از آن طرف بام افتادهاند. گويي كودك با هر تجربه زيسته كه در هفت سال اول زندگي خود مواجه بوده به يكباره وارد فضاي شاد، پر از ابزارهاي آموزشي و رنگ ميشود و در ادامه همزمان با ورود به سالهاي حساس نوجواني به دبيرستاني پاي مينهد كه كمتر از آن در كلاسي به وسعت ايران به تماشا نشستيم.
راستي چرا دبستانهايمان تا اين حد ظرفيت حضور پرشكوه خلاقيتها و مانور ايدههاي بكر و شاديآور باشد در حالي كه ديگر عرصههاي آموزش رسمي كشور خود را تا حدي حتي بينياز از اين امر ميدانند؟ نياز واقعي چه غلظتي از انگيزهورزي، هيجانطلبي و استفاده از شيوههاي متنوع آموزشي است؟
به گمان من تغييري كه در سيستم اداره دبستانهاي كشور به وجود آمده است برخاسته از نياز نوي جامعه مخاطب از جمله اوليا و كودكان است و همزمان با ورود ايشان به مقاطع بالاتر پيش خواهد رفت. بنابراين انتظار اينكه تغيير به وجود آمده را حتي با در نظر گرفتن تمام كلاسهاي ضمن خدمت امثالهم نوعي توسعه بدانيم كمي دور از ذهن است. من محصل علوم تربيتي در سطح ارشد كه اتفاقا سالهاي زيادي از دانشآموزيام نگذشته گمان ميكنم از اهداف ما در ميم مثل معلم بايد ايجاد تعادل در اين ور بام و آن ور بام باشد يعني تربيت دبستانيهاي جستوجوگر، منعطف و مستقل با دايره لغوي گسترده و تفكر تحليلي قوي كه دروس پايه را درك كرده است و تحويل آنها به عرصه تخصصيتر دوره اول دبيرستان به منظور كشف خويشتن و انتخاب مسير زندگي خود در كنار مهارتهاي حل مساله و تكنيكهاي يادگيري عميق تا براي سه سال دبيرستان متمركز روي آنچه ميخواهند با سيستمي شخصيسازي شده تلاش كنند و حمايت شوند. انشاءالله كه در مراحل بعدي صاحبنظران اين موضوع پيشنهادي را به منظور ايجاد يكپارچگي بيشتر مدنظر داشته باشند.
در اين صورت است كه ميتواند تاثير بسزايي در تربيت نسل داشته باشد و شكافهاي ايجاد شده در جامعه را قدرتمندانه همپوشاني كند. در غير اين صورت نفوذ لازم را ندارد و توقع اين تاثير چيزي بيش از توان بدنه آموزش كشوري خواهد بود كه صرفا برايش ديكته كرده باشند كه از رو بخواند و بگويد: نقطه سر خط!
لام معلم را براي لطف و عتاب كنار گذاشته بودم. ما ميميها به عنوان سردمداران سرمايهگذاري روي انسان نيك ميدانستيم كه ممكن است با كاستيها، بيبرنامگيها، كم لطفيهايي مواجه شويم دقيقا به همان ميزان كه احتمال داشت فرصتهاي رشد فردي و جمعي براي خودمان و جهان پيرامونمان فراهم سازيم.
اينكه حالا ابعاد و كاركرد اين برنامه تا چه حد به غايت القصواي هر دانه از خوشه ما نزديك است را هر كسي از ظن خود خواهد پنداشت، اما اگر استاندارد را آنچه در نظر بگيريم كه از گفته خود گروه كارگرداني گرتهبرداري شده باشد، بايد حتما يك مشاور آموزشي تخصصي در كنار تيم هنري ميبود تا به هنر ظريف معلمي رندانه سينما اضافه ميكرديم و متن را قوت ميبخشيديم و تمرين ميكرديم -آن هم گروهي، بر صحنه با محتواي ديجيتال- تا اجرايي تلويزيونيتر به مخاطب سختگيرتر امروزي ارايه دهيم كه در مرحله پخش به جان همگي ما چون چاي بعد از خستگي بچسبد.
اينها همكاري گروه كارگرداني و شركتكنندگان را توامان ميطلبيد و هيچ گروهي نبايد خدماتدهنده گروه ديگر ميبود، چراكه محتواي اصلي، اجراهايي هستند كه آبروي تمام ما ميميها بود و پرداخت به آن، تمام برنامه را پرشورتر ميكرد.
از آنجايي كه اين يك اقدام تلفيقي از آموزش و تلويزيون بود هر گروه بايد فرصت پيدا ميكرد تا ايدههاي ديگري را بشنود، درباره تناقضات بحث شود و نتيجهاي با در نظر گرفتن حساسيتهاي رسانه ساخته و پرداخته شود كه البته نميخواهم سياهنمايي كنم كه هيچ نبود، اما هر چه كه بود كاش مثل كلاس اوليها مزين به تشديدش ميكرديم.
از اينها كه بگذريم، به تيم داوري ميرسيم كه حالا بايد به نظاره بنشينند و تفكر عمومي را درباره نظراتشان با انديشه خود در آميزند و ترازو به دست حرف حسابشان را كتابت كنند.
مطمئنا اين تجربه براي عزيزان داور هم نو بوده و حتما در لحظاتي تحت تاثير هيجانات خود قرار گرفتهاند، اما به هر حال حضور اساتيد براي تكتك ما ميميها ارزنده بود و قطعا اگر معيار دقيقي براي نظردهي داشتند در نگاه مخاطب و شركتكنندگان موثرتر واقع ميشد. به قول دكتر حافظينژاد «ميشد كمي عميقتر بود» و در نظردهي به معلمان با هويت تفكر مشخصي عمل كرد.
ميم آخر را از به رسم اول هر برنامه با شعري آذين ميبندم كه « همه قبيله من عالمان دين بودند/
مرا معلم عشق تو شاعري آموخت» سعدي
كارشناس ارشد برنامهريزي آموزشي
منبع؛ روزنامه اعتماد 22 آبان 1403 خورشیدی