جایگاه آتش در اندیشه ایرانیان باستان به مناسبت جشن آذرگان
يكي آتشي بر شده تابناك
علي نيكويي
چيزي كه امروزه پيرامون واژه جشن در ذهن انسان متبادر ميگردد؛ شادي، سرور، پايكوبي و از اين دست واژهها است، اما آيا در ايران پيش از اسلام دقيقا همين معني براي جشن در ذهن باشندگان ايران خطور مينمود يا نه؟
جشن، واژهاي است كه به شكل «يسن» (يسنه)؛ در زبان پهلوي، يزشنه (يزشن) و در سانسكريت بهصورت ينجه و در كل به معناي ستايش و نيايش است؛ اما بايد اين اصل را در ذهن داشت كه پيوند ايرانيان باستان با خداي خود [اهورامزدا] نه همواره بر پايه ترس بلكه بر دوستي و مهر استقرار داشت. جامعه به يزشن (نيايش به دور از زاري) ايشان ميپرداخت و هديه و قربانيهايي پيشكشش ميكرد تا براي مبارزه با جلوههاي بد آسماني (ضد اهورامزدا) نيرو و آمادگي بيابند. گريه و زاري گناه شمرده ميشد، [گفته ميشود در مواقع مرگ فردي، مردم و بستگان او گريه نميكردند امروزه نيز زردشتيان در مرگ عزيزان خود لباس سپيد ميپوشند و مويه و ناله كردن نزد ايشان براي مردگان كاري بس نادرست است] جامعه بايد با خشنودي در عرصه روشنايي به ستايش و نيايش اهورامزدا ميپرداخت. (1) شايد محصول رواني چنين نيايشي شادي بود كه اين شادي پايگاه ارجمندي نزد ايرانيان پيش از اسلام داشت و بزرگترين شهريار ايران باستان يعني داريوش بزرگ هخامنشي (۵۵2 – ۴۸۶ پ.م) را واداشت در اولين بند سنگنگارهاي كه فرمان داده براي آرامگاهش در نقشرستم چنين بنويسند: «خداي بزرگ (است) اهورامزدا كه اين زمين را آفريد كه آن آسمان را آفريد كه مردم را آفريد كه شادي مردم را آفريد كه داريوش را شاه كرد.»(2)
جشنهاي باشندگان ايران باستان بر پايه گاهشماري بود كه امروزه ما ايرانيان نيز قسمت بزرگي از آن را حفظ نموده و به عنوان تقويم خود ميشناسيم؛ اينجا لازم است تاريخچهاي بسيار كوتاه از اين تقويم آورده شود.
در فرماني كه در فروردين ۱۳۱۴ دوران سلطنت رضاشاه پهلوي صادر شد، الزامي بود كه در تمام نوشتهها و معاملات رسمي تنها تاريخ خورشيدي ذكر شود و از نوشتن ديگر گاهشماريها خودداري شود؛ اما اين تاريخ چگونه بود؟! پاسخ اين است كه گاهشماري بر حساب تقويم جلالي بود. تقويم جلالي اصلاحيهاي بر تقويم يزدگردي ساساني بود كه به فرمان سلطان جلالالدين ملكشاه سلجوقي هياتي متشكل از عبدالرحمن خازني، حكيم ابوالعباس لوكري، ابوالمظفر اسفزاري، ميمون بن نجيب واسطي، ابن كوشك بيهقي، بهرام و عمر خيام نيشابوري مامور اصلاح تقويم يزدگردي شدند. ترتيب نام ماههاي تقويم جلالي و ترتيب بروج دوازدهگانه آن عبارتند از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو و حوت. [هماكنون در كشور افغانستان از همين نامها براي ماههاي سال استفاده ميشود]؛ اما در دستوري كه در دوران رضاشاه داده شده بود نميبايست از نام ماههاي تقويم جلالي استفاده ميشد، بلكه سالشماري با تقويم جلالي بود و نام ماهها از تقويم اوستايي. در نامگذاري ماههاي تقويم اوستايي كه قدمت آن به دوران اواخر شاهنشاهي داريوش اول هخامنشي ميرسيد، از يكي از القاب اهورامزدا يعني دي و يازده تن از فرشتگان و ياوران اهورامزدا استفاده شد. [همان فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير و… اسفند] با اين احتساب اكنون در ماه آذر از تقويم اوستايي و در سال ۱۴۰۳ از احتساب گاهشماري جلالي هستيم؛ اما در تقويم ايران باستان روزها با شماره گفته نميشد! بلكه هر كدام از روزها نيز نامي براي خود داشت از قرار زير:
روز ۱: اورمزد (نام خداوند) روز ۲: بهمن (منش نيك) روز ۳: ارديبهشت (بهترين راستي) روز ۴: شهريور (شهرياري) روز ۵: سپندارمذ (عشق و فروتني) روز ۶: خرداد (كمال ايزدي) روز ۷: امرداد (بيمرگي و ناميرايي) روز ۸: ديبهآذر (آفريدگار) روز ۹: آذر (آتش) روز ۱۰: آبان (آب) روز ۱۱: خور (خورشيد) روز ۱۲: ماه (ماه يا قمر) روز ۱۳: تير (ستاره تير و ايزد باران) روز ۱۴: گوش (هستي و زندگي) روز ۱۵: ديبهمهر (آفريدگار) روز ۱۶: مهر (نگهداشتن پيمان) روز ۱۷: سروش (ايزد پيامرسان به زرتشت) روز ۱۸: رشن (دادگري) روز ۱۹: فروردين (روان رفتگان) روز ۲۰: بهرام (پيروزي) روز ۲۱: رام (رامش و آشتي) روز ۲۲: باد (باد) روز ۲۳: ديبهدين (آفريدگار) روز ۲۴: دين (وجدان بينش دروني) روز ۲۵: ارد (خوشبختي دارايي) روز ۲۶: اشتاد (راستي) روز ۲۷: آسمان (آسمان) روز ۲۸: زامياد (زمين) روز ۲۹: مهراسپند (گفتار نيك) روز ۳۰: انارام (روشنايي بيپايان)
با اين حساب هر روزي كه نامش با نام ماه برابر ميشد روز جشن تلقي ميگشت؛ روز ۹ از ماه ۹ هر سال برابر است با «روز آذر از ماه آذر» و اين روز، روز جشني است بهنام «آذرگان.»
نور مقدس
در كتابهاي مقدس اديان بزرگ جهان حضرت حق آنجايي كه پيرامون چيستياش سخن ميراند خويش را نور مينامد؛ براي مثال در مزامير جناب داوود از عهد عتيق (۱: ۲۷) آمده: «خداوند نور و نجات من است…» يا در انجيل يوحنا (۵: ۱) آمده: «اين است پيغامي كه خدا به ما داده است تا به شما اعلام نماييم: خدا نور است و ذرهاي تاريكي در او وجود ندارد…» و در قرآن اين آخرين كلام خداوندگاري با انسان در آيه ۳۵ سوره نور آمده [ترجمه محمدمهدي فولادوند]: «خدا نور آسمانها و زمين است. مثل نور او چون چراغداني است كه در آن چراغي و آن چراغ در شيشهاي است…»
ايرانيان پيش از اسلام كه عموما پيروان آيين زرتشت پيامبر بودند، آنها بر تقدس نور و روشنايي كه مظهر خداوندگاري بود باورمند بودند و عنصر نور چنان نزد ايشان پر اهميت بود كه نمازهاي پنجگانه خود را به سوي نور ميخواندند؛ به باورشان نزديكترين نور به آن نور متعالي در بامدادان در سوي شرق و پس از ظهر در سوي غرب [جهت طلوع و غروب خورشيد] و شبها در سوي ماه يا نوري كه از آتشي افروخته حاصل ميگشت؛ از اين روي ايشان آتش را [بسان آب، باد، خاك] بسيار گرامي ميداشتند و در پرستشگاههاي خود آتشي را همواره افروخته داشتند كه آن را در مهر (خانه خورشيد) ميناميدند و چنان در گرامي داشتنش ميكوشيدند كه برخي از بدخواهانشان آنها را آتشپرست ميناميدند! اما بر بزرگان و پژوهندگان علم و ادب پرواضح بود كه اين سخني ناروا بر ايرانيان زرتشتي است؛ چنانكه حكيم بزرگ طوس جناب فردوسي آورده است:
به يك هفته بر پيش يزدان بدند | مپندار كآتش پرستان بدند
كه آتش بدان گاه محراب بود | پرستنده را ديده پرآب بود (3)
يا جناب شهابالدين سهروردي فيلسوف بزرگ اسلامي در كتاب حكمت اشراق مينويسد: شرف آتش در اين است كه بالنسبه به ديگر عناصر، حركت آن از همه بالاتر و شباهت آن به مبادي مجرد نوري، نظر به نوريتي كه در آن است، از همه بيشتر است، ازاينرو است كه سهروردي آتش را به عنوان برادر نور مجرد نفساني «نور اسپهبد انساني» ناميد. (4)
در يسنا [نام يكي از نسكهاي (نسك به معني فصلي از كتاب) اوستا است كه در اين مراسم مذهبي خوانده ميشود] ۱۷ فقره ۱۱ آتش را به پنج گونه تقسيم مينمايد:
1- بزرسوه: آتشي كه در پرستشگاهها روشن است.
2- وهوفريان: آتشي كه در جسم مردم و جانوران است.
3- اوروازشت: آتشي كه در گياهان نهفته است.
4- وازشت: آتشي كه در ابر است. [صاعقه]
5- سپنشت: آتشي كه در بهشت نزد اهورامزدا ميسوزد.
در ايران ساساني سه آتشكده و نيايشگاه بزرگ براي سه كاست [طبقه] جمعيتي ايران قرار داشت كه عبارت بودند از:
1- آتشكده آذرگُشنسپ: محل نگهداري «آتش ارتشتاران» بود؛ بناي اين آتشكده واقع در استان آذربايجان غربي ايران است كه در قرنهاي پيش از حمله اعراب مهمترين مركز ديني مذهبي شاهنشاهي ساساني بود. اين آتشكده به طبقه جنگجويان و سپاهيان و شاهان اختصاص داشته است.
2- آتشكده آذر برزين مهر: محل نگهداري «آتش واستريوشان (كشاورزان)» بود؛ بناي اين آتشكده واقع در خراسان در نزديكي درياچه سوور كه بسان آتشكده آذربرزين مهر پيش از حمله اعراب يكي ديگر از مراكز مهم ديني و مذهبي شاهنشاهي ساساني بود. اين آتشكده به طبقه كشاورزان اختصاص داشت.
3- آتشكده آذرفرنبغ: محل نگهداري «آتش اسورنان (موبدان)» بود؛ بناي اين آتشكده واقع در مسير كاريان، از دهستان هرم، شهرستان جويم در استان فارس و در چهل و دو كيلومتري جنوب غربي جويم در نيمهراه بندر سيراف و داراب گرد بود. اين آتشكده نيز پيش از حمله اعراب يكي ديگر از مراكز مهم ديني و مذهبي شاهنشاهي ساساني بود. اين آتشكده به طبقه روحانيون و موبدان اختصاص داشت.
ابوريحان بيروني در آثارالباقيه درباره جشن آذرگان نوشته است: «روز نهم آذر، عيدي است كه به مناسبت توافق دو نام آذر جشن ميگويند و در اين روز به افروختن آتش نيازمند است و اين روز جشن آتش است و به نام فرشتهاي كه به همه آتشها موكل است ناميده شده. زرتشت امر كرده در اين روز آتشكدهها را زيارت كنند و در كارهاي جهان مشورت نمايند.» (5) ايرانيان در دوران ساساني آذرگان را روزي خجسته ميدانستند و در خانهها و بامها آتش افروخته و آن روز را با شادي و شادماني و خواندن نيايشها و گستردن سفره آييني با خوراكيهاي گوناگون در آتشكدهها كه آذينبندي شده بودند، جشن ميگرفتند. به هنگام جشن، بر آتش چوبهاي خوشسوز و خوشبو مينهادند و آنگاه به مناسبت آغاز سرما، از آتش فروزان در آتشگاه، هر كس اخگري به خانه برده و آن آتش تا پايان زمستان در خانهها فروزان بود و نميگذاشتند خاموش شود و آن را نيكفرجام و فرخنده ميدانستند. يكي از نيايشهايي كه در آذر روز هر ماه و از جمله در آذر روز از آذرماه خوانده ميشود «آتش نيايش» نام دارد كه پنجمين نيايش از پنج نيايش
«خرده اوستا» است. (6)
گل جشن آذرگان
در كتاب پهلوي «بندهش» آنجا كه درباره چگونگي گياهان سخن به ميان ميآيد، از ميان گلها «آذريون» گل ويژه آذر معرفي شده و آمده است: «… اين را نيز گويد كه هر گلي از آن امشاسپند (7) ي است؛ و باشد كه گويد: آذريون آذر را…» در متون فارسي گل آذريون را با نامهاي ديگري همچون «آذرگون»، «گل آتشي» يا «گل آتشين» نيز ناميدهاند؛ چنانكه امير معزي، صائب و واعظ قزويني در اشعار خود آن را گلي با رنگ سرخ آتشين تصوير كردهاند و گفتهاند كه گرچه سرخ است؛ اما گل سرخ نيست و خوشبو هم نيست. اما در برخي ديگر از منابع آن را گلي زرد دانستهاند. پس چنانكه پيداست در زمانهاي گوناگون نام «آذرگون» را بر گلهاي مشابه نهادهاند. در همين مورد در لغتنامه دهخدا زير واژههاي آذريون و آذرگون آمده است: «گلي باشد زرد كه در ميان زغب و پرزي با ريشههاي سياه دارد و خوشبوي نيست و ايرانيان ديدار آن را نيك دارند و در خانه بپراكنند.» چنانكه در آذرگون گفته شد آذريون معرب آذرگون است و اقوال فرهنگنويسان مانند شعرا در معني آن نهايت مختلف و مضطرب است و آن را خيري و نوعي بابونه و سطرديقون و اقحوان و زبيده و كخله و گاوچشم و هميشهبهار و نوعي از شقايق و گل آفتابپرست و امثال آن گفتهاند. صاحب تحفه گويد: «نباتي است ميان شجر و گياه بهقدر ذرعي برگش بيزوايد و نرم بهقدر برگ جرجير و با اندك زغبيت و گلهاي او بزرگ و پهن و مدور و زرد و رخشنده و در وسط او برگهاي ريزه سياه مايل به سرخي و بهغايت خوشمنظر و هميشه رو به آفتاب دارد و به حركت او دور ميكند… و تشويش اقوال مولف اختيارات بر ارباب بصر پوشيده نخواهد بود…» و از اين تعريف روشن ميشود كه آذريون همان گل است كه اكنون آفتابگردان نامند و آذريون از حسد رخسار آتش رنگ او رخ بزرآب فروشست و بسان غمگينان از اوراق گلناري چهره زعفراني بنمود. از امثله فوق و نيز از مندرجات فرهنگها و لغتهاي طبي چنين مستفاد ميشود كه آذرگون را قدما بهدرستي نميشناختهاند يا اين كلمه در امكنه و ازمنه مختلف معاني مختلف ميداده است. از معنايي كه براي اين كلمه آوردهاند هميشهبهار، خجسته، قسمي از شقايق كه اطرافش خيلي سرخ و وسطش نقطه سياه دارد، لاله، شقر، لاله دختري، آردم، گل آفتابپرست، گاوچشم، خيري، كحله و زبيده است و گفتهاند نوعي از گل است كه بعضي به سرخي زند و برخي به زردي …و اما لامعي گرگاني (از شاعران دوران ملكشاه سلجوقي) نيز در ابياتي آذرگون را با گلبرگهايي زرد با ميانه سياه تصوير كرده است:
دو چشم خويش برافكن به چشم آذرگون | در اين زمان و بر آماق او گمار آماق
به چشم بر مژه زرد اگر نكو نبود | نكو بود سيه اندر ميان چشم احداق
به اين ترتيب اگرچه در برخي فرهنگهاي گياهشناسي گاه آذرگون را به عنوان صفتي براي گلهايي همچون شقايق، لاله، سيكلامن و هميشهبهار كه به سرخي ميگرايند نيز به كار بردهاند؛ اما از آنچه در متون كهن فارسي درباره گل آذرگون يا آذريون برجايمانده چنين ميتوان نتيجه گرفت كه اين گلي است گرد و بزرگ با گلبرگهاي زرد كه گاهي نيز به سرخي ميزند و باتوجهبه شواهد موجود به نظر آذرگون يا آذريون مورد اشاره در متون كهن ايراني گونهاي از آفتابگردان است كه در اندازههاي گوناگون و با رنگهاي زرد يا سرخ يا تركيبي از زرد و سرخ در طبيعت وجود دارد. (8)
پاورقي:
1- شعباني، رضا. 1382. مباني تاريخ اجتماعي ايران. تهران. نشر قومس. ص: 32
2- نگاه كنيد به كتاب: شارپ، رلف نارمن (۱۳۸۴). فرمانهاي شاهنشاهان هخامنشي. تهران: پارينه.
3- نگاه كنيد به: شاهنامه، فردوسي؛ از «جنگ بزرگ كيخسرو با افراسياب» بخش 23 ابيات: 67 و 68
4- محمدي، حسين؛ 1380. جشنهاي ايرانباستان. انتشارات جهاد دانشگاهي تربيت معلم. تهران. ص: 130
5- بيروني، 1363: 344
6- نگاه كنيد به: محمدي، 1380: از ص126 الي 135
7- امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند كه هر كدام داراي مفهومي است كه بخشي از عظمت خداوند يكتا را به آدمي ميشناسانند و با شناخت و پيروي از اين مفاهيم و ايزدان ميتوان اهورامزدا را درك كرد. مطابق باورهاي مذهبي زرتشتي، امشاسپندان، خداوند را در زمين براي گسترش صلح و عدالت ياري ميكنند و هركدام مسووليت محافظت از چيزي را برعهده دارند. امشاسپندان كه واسط بين خالق و مخلوق هستند راهبر نيكوكاران به بهشت نيز بهشمار ميآيند. ويژگي امشاسپندان به گونهاي است كه به مجردات معنوي و اخلاقي دلالت دادهشده و گاهي مفهومي انتزاعي را دربر ميگيرند. گاهي در تفسيرهاي جديد ديني امشاسپندان را صفات اهورامزدا دانستهاند. در عقايد امروزي زرتشتيان امشاسپندان مفهوم اساطيري خود را ندارند و تنها به عنوان صفات و فروزههاي اهورامزدا نامشان ياد ميشود.
8- نگاه كنيد به كتاب: گل و گياه در هزار سال شعر فارسي، دكتر بهرام گرامي، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۶ خورشيدي.
ناگريزي اسطورهها
محسن آزموده
9 آبان امسال به مناسبت انتشار مقاله دوست فاضل و دغدغهمندم علي نيكويي درباره آب و ايزدبانوي آبها در ايران باستان با عنوان «آناهيد و جشن آبانگان» در همين صفحه انديشه، يادداشت كوتاهي نوشتم با اين عنوان كه «چرا اسطوره را بايد جدي گرفت؟» در آن يادداشت سعي كردم در حد سواد ناچيزم درباره واژه و مفهوم اسطوره و كاركرد آن به اختصار بنويسم و به سوالي كه مطرح كردم، پاسخ بدهم. اكنون علي لطف كرده و به مناسبت جشن آذرگان، مقاله خوبي درباره جايگاه آتش در انديشه ايرانيان باستان نوشته. دلم نيامد در صفحهاي كه نوشتار سودمند و خواندني او منتشر شده، حضور نداشته باشم. از طرفي تكرار مكررات را نميپسندم و فكر كردم بهتر است از تجربه اندك خودم در شناخت اسطورهها بنويسم.
من هم مثل شما بدون اينكه بدانم، در جهاني مملو از اسطورهها و نشانهها و باورهاي اساطيري به دنيا آمده و پرورش يافتهام. در بهمن ماه متولد شدهام، نوروز را با خانواده در كنار سفره هفت سين گذراندهام، از اينكه زباله در آتش بيندازم، منع شدهام، ياد گرفتهام كه بايد به نان و آب احترام گذاشت، شنيدهام كه به جاي «مرداد» بايد گفت «امرداد»، كه روان مردگان تا روز سوم در اطراف آنهاست و… آن زمان نميدانستم كه هر يك از اين مفاهيم و باورها ريشههاي اساطيري دارد.
بعدها كه به فلسفه علاقهمند شدم، از جهان اسطورهها فاصله گرفتم. گوشه و كنار مقالات يا كتابهايي درباره اسطورهها و معنا و كاركرد آنها ميخواندم، اما در كتابها نوشته بودند كه فلسفه زماني آغاز شد كه بشر كوشيد از تفكر اسطورهاي فاصله بگيرد و به جاي «ميتوس» (اسطوره)، «لوگوس» (عقل) را بنشاند و براي جهان و هستي، توضيحي عقلاني ارايه كند، يعني مثلا به جاي اينكه روايتي اسطورهاي از آفرينش جهان بسازد و بگويد اهورامزدا اول آسمان را به اين شكل و به آن شكل پديد آورد و بعد آب را و بعد زمين را و بعد گياه و حيوان و آدم را، بگويد اصل و منشا (در يونان ميگفتند آرخه) همه موجودات آب است (تالس) يا آتش (هراكليتوس) يا اعداد (فيثاغوريان) يا هوا (امپدوكلس) و براي اين ادعا توجيهاتي عقلپسند ارايه كند.
اين ميل به عقلانيت و توجيه عقلاني باعث شد كه از جهان اسطورهها فاصله بگيرم و حتي نسبت به آنها بدبين شوم و فكر كنم ميتوان آنها را كنار گذاشت يا اينكه بايد اين كار را كرد. اما هر چه سن و سالم بيشتر شد و در كنار خواندهها و شنيدهها و ديدهها، تجربياتم افزون، فهميدم كه قضيه به اين سادگي هم نيست و گسست كامل و كنار گذاشتن اسطوره، حتي اگر مطلوب هم باشد، ممكن نيست.
اسطورهها، چنانكه در يادداشت قبلي هم نوشتم، كاركردهايي فراتر از معرفتبخشي دارند و به همين علت اگر آنها را از در بيرون كنيم، از پنجره به خانه زندگي آدمها بر ميگردند، به علل و دلايل مختلف فرهنگي و سياسي و اجتماعي و حتي ميتوان گفت فلسفي. آدميزاد موجودي صرفا عقلاني نيست كه همه كرد و كارهايش را با دو دو تا چهارتاي عقل و با ابزار علم به انجام برساند. او مجموعهاي از احساسات و عواطف و اميال و نيازهاست و اسطورهها خواسته يا ناخواسته و آگاهانه يا ناخودآگاه، برآورنده بسياري از نيازهاي او هستند. حتي در همين جهان به ظاهر تحت سيطره علم و تكنولوژي هم براي فهم بسياري از كارهاي بشر، خواه در سطح فردي و خواه در سطح اجتماعي، بايد به اسطورهها مراجعه كرد. مثلا در همين دنياي ما يك قومي باوري اساطيري دارد، مبني بر اينكه فلانجا، ارض موعود (سرزمين وعده داده شده) ما است و براساس اين عقيده اساطيري، به مردماني ديگر زور ميگويد و آنها را ميكشد و آواره ميكند. ممكن است بگوييد اينها همهاش توجيه است. من هم انكار نميكنم اما اين را هم نميتوان انكار كرد بسياري واقعا اين باور اساطيري را قبول دارند. گو اينكه تا زماني كه اسطورهها و كاركردها و ساز و كارشان را دقيق نشناسيم، نميتوانيم اسطورهزدايي كنيم و كماكان عدهاي هستند كه براساس باور قلبي يا فريبكارانه با توجيه آنها براي ديگران دردسر درست ميكنند.
مثالي كه زدم، البته يك مورد حاد و نگرانكننده است كه متاسفانه مثل آن كم نيست. اما اسطورهها هميشه هم اينقدر خطرناك نيستند و لازم نيست با آنها خيلي تند و خشن برخورد كرد. مثلا در مورد همين جشنهايي كه علي معرفي ميكند. اين جشنها در هزارههاي دور به علل و دلايل متفاوتي پديد آمدهاند و آدمياني كه آنها را باور داشتند و پاس ميداشتند، با مفهوم «اسطوره» به معناي امروزين آن آشنا نبودند و مثلا مرادشان از آتش و آب و زمين و… نمادين و مجازي و استعاري نبود، بلكه آنها را به معناي واقعي (literal) درنظر ميگرفتند. اما امروز ما با پيشرفتهاي علمي ميدانيم كه آب و آتش و هوا معناي ديگري دارند و روند پيدايش آنها طور ديگري است. اما كماكان از اين جشنها و آيينها دفاع ميكنيم و به كاركردهاي اجتماعي و مثبت آنها در ايجاد همبستگي و القاي شادي و شادماني فكر ميكنيم.
خلاصه اينكه امروز من هم فهميدهام اسطورهها اموري بسيار پيچيدهتر از آن چيزي هستند كه در كلاسهاي ابتدايي فلسفه ميگفتند و از حضور آنها گريز و گزيري نداريم، حتي اگر دوست نداشته باشيم. از اين رو شناخت آنها نه فقط در فهم رفتارها و كردارهاي اجتماعي آدمها در سرزمينهاي مختلف ياريرسان است، بلكه به خودم هم كمك ميكند كه منشا بسياري از باورها و دانستههايم را بفهمم. راستي شما ميدانيد چرا اسامي ماههاي سال در تقويم ما فروردين و ارديبهشت و خرداد و مرداد و… است؟ ميدانيد مهر يعني چه؟ ميدانيد كلمههاي بهشت و دوزخ از كجا آمده؟
منبع؛روزنامه اعتماد 7 آذر 1403 خورشیدی