نظم مدرسه از جان دانشآموزان گرامیتر است
نگاهي به مساله خودكشي دانشآموزان و چالشهاي پيشروي آموزش و پرورش
فاطمه كريمخان
پيرمرد به نظر شصت، هفتاد ساله ميآيد و شايد بيشتر. خاطرهاش ولي زنده پيش چشمش حاضر است: «ما بچههاي خيلي كوچكي بوديم. خيليهايمان غذايي نداشتيم كه در خانه بخوريم، خيليهايمان خوابآلود بوديم. خيليهايمان كارگر قاليبافي بوديم، ولي اوضاع ما از خيليهاي ديگري كه به مدرسه نميآمدند، بهتر بود. يك بار يكي از اين ما چنان گيج و خسته بود كه صداي معلم را وقتي صدايش ميكرد، نشنيد. معلم فكر كرد كه او از بيمحلي و بياعتنايي جوابش را نميدهد و چنان عصباني شد كه بچه را زير باد كتك گرفت. از دهن و دماغش خون بيرون زده بود و هيچكس نميتوانست معلم را متوقف كند. معلم كه خودش هم اوضاع بهتري از ما نداشت. آخرش دو نفر از معلمان ديگر آمدند زير بغلش را گرفتند و بردند. بچه هم همانطور بيجان افتاده بود كف زمين. اينها همه قبل از طرح ترومن بود. تازه وقتي طرح ترومن اجرا شد، با آرد و غذايي كه بين مردم پخش ميكردند، آن گرسنگي هميشگي و همگاني كمي بهبود پيدا كرد و بچهها در مدرسه رنگ و رويي پيدا كردند، معلمها ديگر آنطور در توفان عصبانيت گم نشدند؛ ولي قبلش، هر كسي كه به ياد دارد، ميتواند بگويد كه اوضاع بچهها و معلمها در مدرسه چطور بود.»
خاطرات اينچنين از مدارس چند دهه پيش كم نيستند. در طول سالها، سيستم آموزشي تلاش كرده با ارايه و تضمين حداقلي از رفاه و امنيت براي دانشآموزان و كادر آموزشي، از بروز خشونت بين كادر آموزشي و دانشآموزان كم كند. با اين حال، همانطور كه در سالهاي جنگ جهاني دوم و كمبود مواد غذايي در ايران، همه چيز دراختيار آموزش و پرورش نبود، حالا هم همه چيز دراختيار آموزش و پرورش نيست.
خودكشي دانشآموزان؛ مسالهاي فردي
يا بحران نهادي؟
طي هفتههاي گذشته، سه دانشآموز در كلاسهاي مختلف مقطع متوسطه خودكشي كردهاند؛ آرزو خاوري، آيناز كريمي و سوگند زمانپور، هر سه پيش از آنكه وارد دوران بزرگسالي شوند، جان خود را گرفتهاند. در گزارشهاي مربوط به مرگ آنها، هرچند دلايل متفاوتي در مورد اين رسيدن به نقطه خودكشي ذكر شده است كه ما به دليل عدم دسترسي به تمام منابع اطلاعات در مقام تاييد يا تكذيب آنها نيستيم.
دانشآموزان ميگويند وضعيت عادلانه نيست
ريحانه؛ دانشآموز كلاس يازدهم در يك هنرستان در مورد تجربه خودش ميگويد: «شايد سختترين سال تحصيل من و شايد سختترين سال تحصيل خيلي از بچهها كلاس دهم باشد. ناظم، معاون، مدير و باقي كادر مدرسه نسبت به بچههاي كلاس دهم بسيار تند هستند، سر آنها داد ميزنند، آنها را جلوي در نگه ميدارند، به كوچكترين كار آنها پيله ميكنند. براي من هم همينطور بود، تازه من كه دانشآموز خوبي هستم و هيچوقت هيچ حاشيهاي نداشتم، اما باز هم در كلاس دهم چيزهاي وحشتناكي را تجربه كردم. آنها (كادر مدرسه) سر بچههاي دهم داد ميزنند، آنها را تحقير ميكنند، يا مرتب آنها را تهديد به اخراج ميكنند. هر كاري كه ميكنند به آنها ميگويند كه شأن مدرسه را زير سوال بردهاند و لياقت ندارند كه در مدرسه باشند و چيزهايي از اين دست. حالا ممكن است مساله به سادگي و مسخرگي اين باشد كه كسي لاك زده يا جوراب سفيد پوشيده يا كمي از موهايش بيرون است. يا اينكه مثلا مانتويش از سر زانويش كوتاهتر است و اين چيزها. ممكن است كسي يك روزي هم چند دقيقه دير به مدرسه برسد، ولي اين برخوردها بچهها را اذيت ميكند. يك بار مثلا يادم هست كه يك ناظم آنقدر سر يك بچهاي داد زد كه بچه در همان سالن نشست روي زمين و نميتوانست از جايش بلند شود. بعدا گفتند كه در دستشويي مدرسه غش كرده و بچهها رفتند از دستشويي بيرونش كشيدند. چرا بايد اينقدر سر كسي داد بزنند كه برود در دستشويي مدرسه گريه كند؟ اين چه كاري است كه بچهها را اينقدر تهديد كنند كه بچهها هر روز استرس داشته باشند؟ يا اينقدر ترسيده باشند كه نتوانند حرف بزنند و زبانشان بگيرد؟»
مهديس؛ دانشآموز كلاس دوازدهم از تجربهاي شبيه تجربه آرزو حرف ميزند: «سال گذشته بعد از هزار بار خواهش و درخواست و التماس كردن موافقت كردند كه ما را به اردو ببرند. اولش براي ما شرط گذاشتند كه هيچكس حق ندارد لباس غيرفرم بپوشد و هيچكس حق ندارد لباسش را در بياورد يا مقنعهاش را بردارد يا اينكه گوشي با خودش بياورد، يا اينكه عكس بگيرد، يا حتي دكمههاي مانتويش را باز كند. هر كسي هم كه در طول سال يك بار لاك زده بود يا مقنعهاش عقب بود يا اندازه مانتويش كوتاه بود يا هر چيز ديگري مثل اينها را خط زدند و گفتند آنها را به اردو نميبرند. وقتي به اردو رفتيم بالاخره يك نفر هم گوشي موبايل را در آورد و بچهها با هم عكس يادگاري گرفتند. اصلا اگر قرار نيست عكس يادگاري بگيريم چرا بايد به اردو برويم؟ بعد كه يكي ما را ديد و به معاونمان گفت كه بچهها عكس گرفتهاند. همه ما را به صف كردند، تمام وسايل ما را گشتند، تمام گوشيها را بردند، بعد يكييكي بچهها را صدا كردند كه گوشيهايشان را باز كنند، تمام گالري بچهها را نگاه كردند، تمام عكسهاي شخصي و خانوادگي بچهها را نگاه كردند، گوشيها را هم پس ندادند، عكسهاي همه را پاك كردند، بعد هم اولياي همه را خواستند مدرسه، چند نفر را تهديد كردند كه اخراجشان ميكنند. كار را به جايي رساندند كه ما ميگفتيم خوش به حال آنها كه از اول به اين اردو نيامدند، ما چقدر اشتباه كرديم كه با اينها به اردو آمديم. همه اينها كه هر روز بروي مدرسه و اذيتت كنند يك طرف، فكر كنيد كه پدر و مادر بچهها اگر گير باشند و بخواهند با مدير و ناظم همدست بشوند و بچهها را اذيت كنند، اوضاع صد برابر بدتر ميشود. بچهها مگر چه گناهي كردهاند؟ حالا فرضا كه ما دو تا عكس گرفتيم، مگر چه كار كرديم؟ فرار نكرديم كه، ميخواستيم از دوستانمان يادگاري داشته باشيم. اين چه جرمي است كه بايد اينقدر به خاطر آن ما را تحقير كنند و سر ما داد بزنند و جلوي همه ما را ضايع كنند؟»
آيليس؛ يك دانشآموز دبيرستاني ديگر ميگويد: «مدرسه ما جزو مدارس خيلي خوب شهر است، به سختگيري هم معروف است، ولي پدر و مادرها هم هميشه از حق بچههايشان دفاع ميكنند. با اين حال معلمها، معاون و ناظم هميشه يك داستاني دارند. مثلا مدرسه ما پله زياد دارد و واقعا چارهاي غير از استفاده از آسانسور نيست. بعد اگر ببينند كه لاك زدهايد يا مثلا مانتوتان كوتاه است، جريمهتان ميكنند كه از پلهها برويد. يا بدون اينكه به ما بگويند به اوليا خبر ميدهند كه در مدرسه چه شده. بعد بچهها بايد جلوي پدر و مادرشان از خودشان دفاع كنند. اين كارها خيلي زشت است و توهين به بچهها و شعور آنهاست، ولي چون مدرسه خوبي است به ما ميگويند كه بايد مراقب باشيم و اداره اين چيزها را از ما ميخواهد.»
زهرا؛ يك دانشآموز دبيرستاني ديگر هم از چيزهايي شبيه همين ناراضي است: «بعضي بچهها هستند كه مدام در مدرسه و در هر جاي ديگري كه هستند، دراما درست ميكنند. هميشه در حال دعوا يا ايجاد مساله هستند. يا درس نميخوانند، يا كارهايي ميكنند كه مدرسه آنها را قبول نميكند. مدرسه هم با اينها مرتب برخورد ميكند، جلوي در نگه ميدارد و از كلاس بيرون ميكند، يا ميگويد بروند خانه و از اين چيزها. ولي بعضي از بچهها هستند كه ناظم و معلمها براي اينكه آنها را درس عبرت كنند با آنها شديدتر برخورد ميكنند. مثلا يك دانشآموزي كه هيچوقت دير نميآيد را اگر يك بار دير بيايد ميخواهند تنبيه كنند. يا كسي كه هميشه مرتب و منظم است را اگر يكبار لباسش كوتاه باشد يا شلوار جين پوشيده باشد، خيلي بيشتر اذيت ميكنند تا آن دانشآموزي كه هميشه دراما درست ميكند و همه در جريان مشكلاتش با مدرسه هستند. اصلا هيچ احترامي براي ما قائل نيستند و هيچ دركي نشان نميدهند. فقط ميخواهند حرف خودشان را به كرسي بنشانند و بعد با بچههايي كه هميشه به حرف كادر مدرسه گوش ميكنند خيلي بدتر رفتار ميكنند تا بچههايي كه بينظم هستند. هيچ عدالتي در مدرسه وجود ندارد. هر كاري كه خودشان بخواهند انجام ميدهند، ما هم نميتوانيم اعتراض كنيم. اگر اعتراض كنيم ميگويند پررو و بيادب هستيد و باز بدتر ميكنند.»
معلمان هم دلهاي پر و توان محدودي دارند
طرف ديگر اين درگيري كه هيچ دانشآموزي نيست كه خاطرهاي از آن نداشته باشد، مسوولان مدارس هستند كه در توصيف بچهها، ناعادلانه، تند و بيملاحظه رفتار ميكنند. تلاشهاي ما براي صحبت با بسياري از مقامات مدارس بينتيجه بوده است. اغلب كساني كه از مصاحبه خودداري كردهاند، گفتهاند كه اجازه صحبت ندارند يا مايل نيستند در مورد موضوع خشونت سيستماتيك در مدارس صحبت كنند. يك معاون مدرسه با بيش از دو دهه سابقه كه در يكي از مناطق جنوب شهر تهران كار ميكند، از اين قاعده همكارانش مستثني بود و تن به مصاحبه در مورد وضعيت حاكم بر مدارس داد. او در اين مورد ميگويد: «از نظر بچهها، اوليا دانشآموزان، اداره و حتي افكار عمومي، معاون و ناظم مدارس هميشه در هر موضوعي مقصر اول هستند. بچهها و اوليا توقعات بسيار زيادي از مدارس دارند. اوليا به خصوص در مناطقي كه از نظر اقتصادي ضعيفتر هستند، اغلب بچهها را در سنين ده، دوازده سالگي ديگر به كلي به حال خود رها ميكنند و انتظار دارند مدرسه آنها را برايشان بزرگ كنند. بچهها هم كه اغلب تك فرزند هستند، هيچ آمادگي اجتماعي در خانههايشان كسب نميكنند. آنها كه از خانههاي متعارف ميآيند، معمولا بسيار طلبكار هستند، آنهايي هم كه از خانههاي از هم گسيخته ميآيند، هيچ نظمي را نميپذيرند و با همه سر جنگ دارند. فكرش را بكنيد كه هر سال 100 تا 300 دانشآموز داريد كه هر كدام هزار و يك مشكل دارند، اينها نهتنها با خانه، خانواده، شهر و همهچيز مشكل دارند، بلكه به دنبال آن با كادر مدرسه هم مشكل پيدا ميكنند. از اين طرف همكاران ما هم تحت فشارهاي بيروني ازجمله فشارهاي اقتصادي و اجتماعي هستند. هم ناچار هستند مدارس و بچهها را كنترل كنند تا بتوانند كار خودشان را پيش ببرند. نگاه كنيد، بچهها تحت فشار، معلمها و كادر مدرسه تحت فشار، اينها در مدرسه به هم ميرسند و هيچ كدام فشاري كه ديگري تحمل ميكند را يا نميداند يا به رسميت نميشناسد. اين ميشود زمينه درگيري و برخورد. يك وقتهايي هست كه همكار من به جوراب سفيد يا لاك يا موي يك بچه پيله ميكند. من نميتوانم به او بگويم كه اين بچه با اين مشكلات خانوادگي همين كه هنوز از مدرسه فرار نكرده و هر روز صبح بيدار ميشود و به مدرسه ميآيد، ما بايد شكر كنيم. نميتوانم به او بگويم كه در اين وضعيتي كه اين بچه دارد، جوراب سفيد يا اينكه لاك زده باشد، اصلا اهميتي ندارد. من هم ناچار هستم براي اينكه بتوانم نظم را حفظ كنم، طرف همكارم را بگيرم. اين است كه بچهها مدام احساس تنهايي بيشتري ميكنند و اين مساله باعث ميشود كه واكنشهاي تندتري هم نشان بدهند. اگر لايحههاي حفاظتي براي بچهها در برابر جامعه و خانواده وجود داشته باشد، حالا يك تشر هم به بچه بزنند، از مدرسه فرار نميكند، يا نميرود خودش را بكشد. اما چون اين لايهها وجود ندارد، بچهها هم وقتي احساس فشار ميكنند تصميم آخر را ميگيرند. همه ميخواهند در اين وضعيت معلمان را متهم كنند، چون آنها آخرين حلقه هستند. معلماني كه يك بيمه درست ندارند، اگر مريض بشوند بايد تمام هزينههاي درمانشان را خودشان پرداخت كنند تا شايد بعدا بتوانند مبلغي از آن را پس بگيرند. معلماني كه با هزار چالش اقتصادي و اجتماعي روبهرو هستند و هميشه در معرض اين هستند كه مورد برخورد اداري قرار بگيرند. با حداقل حقوق كار ميكنند و بايد پاسخگوي بسياري از چيزهايي كه هيچ ربطي به آنها ندارد، باشند. اين وسط معلمان و كادر مدرسه هستند كه بيشتر از همه شاهد از دست رفتن بچهها هستند. بچههايي كه ميتوانند بسيار بهتر عمل كنند، چون پول ندارند، چون كسي از آنها مراقبت نميكند، چون نميتوانند درست و غلط را از هم تشخيص بدهند، مدام در مسيرهايي ميافتند كه بعد هم نميشود آنها را متوقف كرد. كسي اينها را نميبيند. اما همه ميگويند اگر آن معلم آن حرف را به آن بچه نميزد، شايد خودكشي نميكرد. خوب چرا نميگوييد اگر آن بچه، پدر و مادر مراقبي داشت خودكشي نميكرد؟ چرا نميگوييد اگر آن بچه اينقدر نااميد و ترسخورده نبود، خودكشي نميكرد؟ چرا نميگوييد اگر آن بچه جايي را داشت كه به آنجا فرار كند و در آنجا پناه بگيرد، خودكشي نميكرد؟ من ميخواهم در اينجا به اين مساله تاكيد كنم كه حتما مشكلاتي وجود دارد، اما مدرسه به تنهايي نميتواند اين مشكلات را حل كند. مشكلات ما ساختاري است و بايد ساختاري هم حل شود. در اين وضعيت مدرسه چه كاري ميتواند بكند؟»
براي حل مشكل اول بايد آن را بهرسميت شناخت
فاجعه كه رخ ميدهد، وقتي جسدي بر آسفالت خيابان ميافتد و كودكي از دست ميرود، احساسات عمومي دچار غليان ميشود. همه همزمان ميخواهند همه را متهم كنند و از خودشان سلب مسووليت كنند. كادر مدارس به صراحت ميگويند براي آنها حفظ وضعيت از تغيير آن اولويت بيشتري دارد. «حالا هزينه آن هر چه كه ميخواهد باشد.» وجدان جمعي و افكار عمومي هم هرچند تفاسير مختلف سياسي و احساسي از اين حوادث استخراج كند، در نهايت اين مرگها را هم مثل بسياري مرگهاي ديگر فراموش خواهد كرد. حتي داغ بچههاي كشته شده، پروندههاي جنايي كه گفته ميشود در مورد آنها باز شده است، بازخواستهايي كه گفته ميشود قرار است انجام شود، همه در خفا به فراموشي سپرده خواهد شد. خون بچهها در زمين فرو ميرود و تمام كساني كه حفظ وضعيت موجود را به تغيير آن ترجيح دادند، هم در نهايت با گفتن اينكه «مجبور بوديم» وجدان خود را آسوده خواهند كرد.
هزينههاي انساني، اغلب آن بخشي از هزينهها هستند كه در حساب و كتاب هيچ كسي جايي ندارند. يكي از بچهها افغاني بوده و مهم نيست، يكي ديگر ميخواسته از مدرسه فرار كند و مهم نيست، ديگري زودرنج بوده و مهم نيست، ديگري ديرفهم بوده و مهم نيست. اولويت در حال حاضر براي كساني كه مديريت منابع را دراختيار دارند، جايي به غير از حفظ امنيت و جان دانشآموزان، جايي به غير از بازانديشي در مورد خشونت سيستمي در نهاد آموزش ابتدايي كشور قرار دارد و تا آن زمان به غير از پاسخهاي فردي به مشكلات جمعي، كار چنداني از دست كسي بر نميآيد. معاون مدرسهاي كه با من صحبت كرده است، ميگويد: «هم كادر آموزش و پرورش و هم دانشآموزان نياز به مراقبتهاي بهداشت روان بسيار بيشتري دارند. خيلي از اعضاي كادر آموزش و پرورش زير فشارهاي موجود له شدهاند و واقعا نياز به استراحت دارند. اما در مورد بچهها بايد فكر ديگري كرد. نهاد مشاوره كه الان در مدارس كار ميكند، بيشتر يك مساله است تا يك راهحل. آنها با بچهها دوست نيستند. با كوچكترين ناراحتي بچهها را به هستههاي مشاوره اداره ميفرستند كه باعث ايجاد پرونده براي دانشآموزان ميشود و هزينههاي بعدي خيلي بيشتري به همراه دارد. با اين وضعيت كسي نميتواند از بچهها مراقبت كند، كادر هم كه به امان خدا رها شده است و مساله به سمت اصلاح شدن پيش نميرود.»
پيرمرد به نظر شصت، هفتاد ساله ميآيد و شايد بيشتر. خاطرهاش ولي زنده پيش چشمش حاضر است: «ما بچههاي خيلي كوچكي بوديم. خيليهايمان غذايي نداشتيم كه در خانه بخوريم، خيليهايمان خوابآلود بوديم. خيليهايمان كارگر قاليبافي بوديم، ولي اوضاع ما از خيليهاي ديگري كه به مدرسه نميآمدند، بهتر بود. يك بار يكي از اين ما چنان گيج و خسته بود كه صداي معلم را وقتي صدايش ميكرد، نشنيد. معلم فكر كرد كه او از بيمحلي و بياعتنايي جوابش را نميدهد و چنان عصباني شد كه بچه را زير باد كتك گرفت. از دهن و دماغش خون بيرون زده بود و هيچكس نميتوانست معلم را متوقف كند. معلم كه خودش هم اوضاع بهتري از ما نداشت. آخرش دو نفر از معلمان ديگر آمدند زير بغلش را گرفتند و بردند. بچه هم همانطور بيجان افتاده بود كف زمين. اينها همه قبل از طرح ترومن بود. تازه وقتي طرح ترومن اجرا شد، با آرد و غذايي كه بين مردم پخش ميكردند، آن گرسنگي هميشگي و همگاني كمي بهبود پيدا كرد و بچهها در مدرسه رنگ و رويي پيدا كردند، معلمها ديگر آنطور در توفان عصبانيت گم نشدند؛ ولي قبلش، هر كسي كه به ياد دارد، ميتواند بگويد كه اوضاع بچهها و معلمها در مدرسه چطور بود.»
خاطرات اينچنين از مدارس چند دهه پيش كم نيستند. در طول سالها، سيستم آموزشي تلاش كرده با ارايه و تضمين حداقلي از رفاه و امنيت براي دانشآموزان و كادر آموزشي، از بروز خشونت بين كادر آموزشي و دانشآموزان كم كند. با اين حال، همانطور كه در سالهاي جنگ جهاني دوم و كمبود مواد غذايي در ايران، همه چيز دراختيار آموزش و پرورش نبود، حالا هم همه چيز دراختيار آموزش و پرورش نيست.
خودكشي دانشآموزان؛ مسالهاي فردي
يا بحران نهادي؟
طي هفتههاي گذشته، سه دانشآموز در كلاسهاي مختلف مقطع متوسطه خودكشي كردهاند؛ آرزو خاوري، آيناز كريمي و سوگند زمانپور، هر سه پيش از آنكه وارد دوران بزرگسالي شوند، جان خود را گرفتهاند. در گزارشهاي مربوط به مرگ آنها، هرچند دلايل متفاوتي در مورد اين رسيدن به نقطه خودكشي ذكر شده است كه ما به دليل عدم دسترسي به تمام منابع اطلاعات در مقام تاييد يا تكذيب آنها نيستيم.
دانشآموزان ميگويند وضعيت عادلانه نيست
ريحانه؛ دانشآموز كلاس يازدهم در يك هنرستان در مورد تجربه خودش ميگويد: «شايد سختترين سال تحصيل من و شايد سختترين سال تحصيل خيلي از بچهها كلاس دهم باشد. ناظم، معاون، مدير و باقي كادر مدرسه نسبت به بچههاي كلاس دهم بسيار تند هستند، سر آنها داد ميزنند، آنها را جلوي در نگه ميدارند، به كوچكترين كار آنها پيله ميكنند. براي من هم همينطور بود، تازه من كه دانشآموز خوبي هستم و هيچوقت هيچ حاشيهاي نداشتم، اما باز هم در كلاس دهم چيزهاي وحشتناكي را تجربه كردم. آنها (كادر مدرسه) سر بچههاي دهم داد ميزنند، آنها را تحقير ميكنند، يا مرتب آنها را تهديد به اخراج ميكنند. هر كاري كه ميكنند به آنها ميگويند كه شأن مدرسه را زير سوال بردهاند و لياقت ندارند كه در مدرسه باشند و چيزهايي از اين دست. حالا ممكن است مساله به سادگي و مسخرگي اين باشد كه كسي لاك زده يا جوراب سفيد پوشيده يا كمي از موهايش بيرون است. يا اينكه مثلا مانتويش از سر زانويش كوتاهتر است و اين چيزها. ممكن است كسي يك روزي هم چند دقيقه دير به مدرسه برسد، ولي اين برخوردها بچهها را اذيت ميكند. يك بار مثلا يادم هست كه يك ناظم آنقدر سر يك بچهاي داد زد كه بچه در همان سالن نشست روي زمين و نميتوانست از جايش بلند شود. بعدا گفتند كه در دستشويي مدرسه غش كرده و بچهها رفتند از دستشويي بيرونش كشيدند. چرا بايد اينقدر سر كسي داد بزنند كه برود در دستشويي مدرسه گريه كند؟ اين چه كاري است كه بچهها را اينقدر تهديد كنند كه بچهها هر روز استرس داشته باشند؟ يا اينقدر ترسيده باشند كه نتوانند حرف بزنند و زبانشان بگيرد؟»
مهديس؛ دانشآموز كلاس دوازدهم از تجربهاي شبيه تجربه آرزو حرف ميزند: «سال گذشته بعد از هزار بار خواهش و درخواست و التماس كردن موافقت كردند كه ما را به اردو ببرند. اولش براي ما شرط گذاشتند كه هيچكس حق ندارد لباس غيرفرم بپوشد و هيچكس حق ندارد لباسش را در بياورد يا مقنعهاش را بردارد يا اينكه گوشي با خودش بياورد، يا اينكه عكس بگيرد، يا حتي دكمههاي مانتويش را باز كند. هر كسي هم كه در طول سال يك بار لاك زده بود يا مقنعهاش عقب بود يا اندازه مانتويش كوتاه بود يا هر چيز ديگري مثل اينها را خط زدند و گفتند آنها را به اردو نميبرند. وقتي به اردو رفتيم بالاخره يك نفر هم گوشي موبايل را در آورد و بچهها با هم عكس يادگاري گرفتند. اصلا اگر قرار نيست عكس يادگاري بگيريم چرا بايد به اردو برويم؟ بعد كه يكي ما را ديد و به معاونمان گفت كه بچهها عكس گرفتهاند. همه ما را به صف كردند، تمام وسايل ما را گشتند، تمام گوشيها را بردند، بعد يكييكي بچهها را صدا كردند كه گوشيهايشان را باز كنند، تمام گالري بچهها را نگاه كردند، تمام عكسهاي شخصي و خانوادگي بچهها را نگاه كردند، گوشيها را هم پس ندادند، عكسهاي همه را پاك كردند، بعد هم اولياي همه را خواستند مدرسه، چند نفر را تهديد كردند كه اخراجشان ميكنند. كار را به جايي رساندند كه ما ميگفتيم خوش به حال آنها كه از اول به اين اردو نيامدند، ما چقدر اشتباه كرديم كه با اينها به اردو آمديم. همه اينها كه هر روز بروي مدرسه و اذيتت كنند يك طرف، فكر كنيد كه پدر و مادر بچهها اگر گير باشند و بخواهند با مدير و ناظم همدست بشوند و بچهها را اذيت كنند، اوضاع صد برابر بدتر ميشود. بچهها مگر چه گناهي كردهاند؟ حالا فرضا كه ما دو تا عكس گرفتيم، مگر چه كار كرديم؟ فرار نكرديم كه، ميخواستيم از دوستانمان يادگاري داشته باشيم. اين چه جرمي است كه بايد اينقدر به خاطر آن ما را تحقير كنند و سر ما داد بزنند و جلوي همه ما را ضايع كنند؟»
آيليس؛ يك دانشآموز دبيرستاني ديگر ميگويد: «مدرسه ما جزو مدارس خيلي خوب شهر است، به سختگيري هم معروف است، ولي پدر و مادرها هم هميشه از حق بچههايشان دفاع ميكنند. با اين حال معلمها، معاون و ناظم هميشه يك داستاني دارند. مثلا مدرسه ما پله زياد دارد و واقعا چارهاي غير از استفاده از آسانسور نيست. بعد اگر ببينند كه لاك زدهايد يا مثلا مانتوتان كوتاه است، جريمهتان ميكنند كه از پلهها برويد. يا بدون اينكه به ما بگويند به اوليا خبر ميدهند كه در مدرسه چه شده. بعد بچهها بايد جلوي پدر و مادرشان از خودشان دفاع كنند. اين كارها خيلي زشت است و توهين به بچهها و شعور آنهاست، ولي چون مدرسه خوبي است به ما ميگويند كه بايد مراقب باشيم و اداره اين چيزها را از ما ميخواهد.»
زهرا؛ يك دانشآموز دبيرستاني ديگر هم از چيزهايي شبيه همين ناراضي است: «بعضي بچهها هستند كه مدام در مدرسه و در هر جاي ديگري كه هستند، دراما درست ميكنند. هميشه در حال دعوا يا ايجاد مساله هستند. يا درس نميخوانند، يا كارهايي ميكنند كه مدرسه آنها را قبول نميكند. مدرسه هم با اينها مرتب برخورد ميكند، جلوي در نگه ميدارد و از كلاس بيرون ميكند، يا ميگويد بروند خانه و از اين چيزها. ولي بعضي از بچهها هستند كه ناظم و معلمها براي اينكه آنها را درس عبرت كنند با آنها شديدتر برخورد ميكنند. مثلا يك دانشآموزي كه هيچوقت دير نميآيد را اگر يك بار دير بيايد ميخواهند تنبيه كنند. يا كسي كه هميشه مرتب و منظم است را اگر يكبار لباسش كوتاه باشد يا شلوار جين پوشيده باشد، خيلي بيشتر اذيت ميكنند تا آن دانشآموزي كه هميشه دراما درست ميكند و همه در جريان مشكلاتش با مدرسه هستند. اصلا هيچ احترامي براي ما قائل نيستند و هيچ دركي نشان نميدهند. فقط ميخواهند حرف خودشان را به كرسي بنشانند و بعد با بچههايي كه هميشه به حرف كادر مدرسه گوش ميكنند خيلي بدتر رفتار ميكنند تا بچههايي كه بينظم هستند. هيچ عدالتي در مدرسه وجود ندارد. هر كاري كه خودشان بخواهند انجام ميدهند، ما هم نميتوانيم اعتراض كنيم. اگر اعتراض كنيم ميگويند پررو و بيادب هستيد و باز بدتر ميكنند.»
معلمان هم دلهاي پر و توان محدودي دارند
طرف ديگر اين درگيري كه هيچ دانشآموزي نيست كه خاطرهاي از آن نداشته باشد، مسوولان مدارس هستند كه در توصيف بچهها، ناعادلانه، تند و بيملاحظه رفتار ميكنند. تلاشهاي ما براي صحبت با بسياري از مقامات مدارس بينتيجه بوده است. اغلب كساني كه از مصاحبه خودداري كردهاند، گفتهاند كه اجازه صحبت ندارند يا مايل نيستند در مورد موضوع خشونت سيستماتيك در مدارس صحبت كنند. يك معاون مدرسه با بيش از دو دهه سابقه كه در يكي از مناطق جنوب شهر تهران كار ميكند، از اين قاعده همكارانش مستثني بود و تن به مصاحبه در مورد وضعيت حاكم بر مدارس داد. او در اين مورد ميگويد: «از نظر بچهها، اوليا دانشآموزان، اداره و حتي افكار عمومي، معاون و ناظم مدارس هميشه در هر موضوعي مقصر اول هستند. بچهها و اوليا توقعات بسيار زيادي از مدارس دارند. اوليا به خصوص در مناطقي كه از نظر اقتصادي ضعيفتر هستند، اغلب بچهها را در سنين ده، دوازده سالگي ديگر به كلي به حال خود رها ميكنند و انتظار دارند مدرسه آنها را برايشان بزرگ كنند. بچهها هم كه اغلب تك فرزند هستند، هيچ آمادگي اجتماعي در خانههايشان كسب نميكنند. آنها كه از خانههاي متعارف ميآيند، معمولا بسيار طلبكار هستند، آنهايي هم كه از خانههاي از هم گسيخته ميآيند، هيچ نظمي را نميپذيرند و با همه سر جنگ دارند. فكرش را بكنيد كه هر سال 100 تا 300 دانشآموز داريد كه هر كدام هزار و يك مشكل دارند، اينها نهتنها با خانه، خانواده، شهر و همهچيز مشكل دارند، بلكه به دنبال آن با كادر مدرسه هم مشكل پيدا ميكنند. از اين طرف همكاران ما هم تحت فشارهاي بيروني ازجمله فشارهاي اقتصادي و اجتماعي هستند. هم ناچار هستند مدارس و بچهها را كنترل كنند تا بتوانند كار خودشان را پيش ببرند. نگاه كنيد، بچهها تحت فشار، معلمها و كادر مدرسه تحت فشار، اينها در مدرسه به هم ميرسند و هيچ كدام فشاري كه ديگري تحمل ميكند را يا نميداند يا به رسميت نميشناسد. اين ميشود زمينه درگيري و برخورد. يك وقتهايي هست كه همكار من به جوراب سفيد يا لاك يا موي يك بچه پيله ميكند. من نميتوانم به او بگويم كه اين بچه با اين مشكلات خانوادگي همين كه هنوز از مدرسه فرار نكرده و هر روز صبح بيدار ميشود و به مدرسه ميآيد، ما بايد شكر كنيم. نميتوانم به او بگويم كه در اين وضعيتي كه اين بچه دارد، جوراب سفيد يا اينكه لاك زده باشد، اصلا اهميتي ندارد. من هم ناچار هستم براي اينكه بتوانم نظم را حفظ كنم، طرف همكارم را بگيرم. اين است كه بچهها مدام احساس تنهايي بيشتري ميكنند و اين مساله باعث ميشود كه واكنشهاي تندتري هم نشان بدهند. اگر لايحههاي حفاظتي براي بچهها در برابر جامعه و خانواده وجود داشته باشد، حالا يك تشر هم به بچه بزنند، از مدرسه فرار نميكند، يا نميرود خودش را بكشد. اما چون اين لايهها وجود ندارد، بچهها هم وقتي احساس فشار ميكنند تصميم آخر را ميگيرند. همه ميخواهند در اين وضعيت معلمان را متهم كنند، چون آنها آخرين حلقه هستند. معلماني كه يك بيمه درست ندارند، اگر مريض بشوند بايد تمام هزينههاي درمانشان را خودشان پرداخت كنند تا شايد بعدا بتوانند مبلغي از آن را پس بگيرند. معلماني كه با هزار چالش اقتصادي و اجتماعي روبهرو هستند و هميشه در معرض اين هستند كه مورد برخورد اداري قرار بگيرند. با حداقل حقوق كار ميكنند و بايد پاسخگوي بسياري از چيزهايي كه هيچ ربطي به آنها ندارد، باشند. اين وسط معلمان و كادر مدرسه هستند كه بيشتر از همه شاهد از دست رفتن بچهها هستند. بچههايي كه ميتوانند بسيار بهتر عمل كنند، چون پول ندارند، چون كسي از آنها مراقبت نميكند، چون نميتوانند درست و غلط را از هم تشخيص بدهند، مدام در مسيرهايي ميافتند كه بعد هم نميشود آنها را متوقف كرد. كسي اينها را نميبيند. اما همه ميگويند اگر آن معلم آن حرف را به آن بچه نميزد، شايد خودكشي نميكرد. خوب چرا نميگوييد اگر آن بچه، پدر و مادر مراقبي داشت خودكشي نميكرد؟ چرا نميگوييد اگر آن بچه اينقدر نااميد و ترسخورده نبود، خودكشي نميكرد؟ چرا نميگوييد اگر آن بچه جايي را داشت كه به آنجا فرار كند و در آنجا پناه بگيرد، خودكشي نميكرد؟ من ميخواهم در اينجا به اين مساله تاكيد كنم كه حتما مشكلاتي وجود دارد، اما مدرسه به تنهايي نميتواند اين مشكلات را حل كند. مشكلات ما ساختاري است و بايد ساختاري هم حل شود. در اين وضعيت مدرسه چه كاري ميتواند بكند؟»
براي حل مشكل اول بايد آن را بهرسميت شناخت
فاجعه كه رخ ميدهد، وقتي جسدي بر آسفالت خيابان ميافتد و كودكي از دست ميرود، احساسات عمومي دچار غليان ميشود. همه همزمان ميخواهند همه را متهم كنند و از خودشان سلب مسووليت كنند. كادر مدارس به صراحت ميگويند براي آنها حفظ وضعيت از تغيير آن اولويت بيشتري دارد. «حالا هزينه آن هر چه كه ميخواهد باشد.» وجدان جمعي و افكار عمومي هم هرچند تفاسير مختلف سياسي و احساسي از اين حوادث استخراج كند، در نهايت اين مرگها را هم مثل بسياري مرگهاي ديگر فراموش خواهد كرد. حتي داغ بچههاي كشته شده، پروندههاي جنايي كه گفته ميشود در مورد آنها باز شده است، بازخواستهايي كه گفته ميشود قرار است انجام شود، همه در خفا به فراموشي سپرده خواهد شد. خون بچهها در زمين فرو ميرود و تمام كساني كه حفظ وضعيت موجود را به تغيير آن ترجيح دادند، هم در نهايت با گفتن اينكه «مجبور بوديم» وجدان خود را آسوده خواهند كرد.
هزينههاي انساني، اغلب آن بخشي از هزينهها هستند كه در حساب و كتاب هيچ كسي جايي ندارند. يكي از بچهها افغاني بوده و مهم نيست، يكي ديگر ميخواسته از مدرسه فرار كند و مهم نيست، ديگري زودرنج بوده و مهم نيست، ديگري ديرفهم بوده و مهم نيست. اولويت در حال حاضر براي كساني كه مديريت منابع را دراختيار دارند، جايي به غير از حفظ امنيت و جان دانشآموزان، جايي به غير از بازانديشي در مورد خشونت سيستمي در نهاد آموزش ابتدايي كشور قرار دارد و تا آن زمان به غير از پاسخهاي فردي به مشكلات جمعي، كار چنداني از دست كسي بر نميآيد. معاون مدرسهاي كه با من صحبت كرده است، ميگويد: «هم كادر آموزش و پرورش و هم دانشآموزان نياز به مراقبتهاي بهداشت روان بسيار بيشتري دارند. خيلي از اعضاي كادر آموزش و پرورش زير فشارهاي موجود له شدهاند و واقعا نياز به استراحت دارند. اما در مورد بچهها بايد فكر ديگري كرد. نهاد مشاوره كه الان در مدارس كار ميكند، بيشتر يك مساله است تا يك راهحل. آنها با بچهها دوست نيستند. با كوچكترين ناراحتي بچهها را به هستههاي مشاوره اداره ميفرستند كه باعث ايجاد پرونده براي دانشآموزان ميشود و هزينههاي بعدي خيلي بيشتري به همراه دارد. با اين وضعيت كسي نميتواند از بچهها مراقبت كند، كادر هم كه به امان خدا رها شده است و مساله به سمت اصلاح شدن پيش نميرود.»
گزارش اختصاصي «اعتماد» از جزييات خودكشي «سوگند زمانپور» دانشآموز ۱۷ ساله در بندر ماهشهر
پايان «سوگند»
پدر سوگند زمانپور: دخترم به خاطر يك مشاجره دوستانه اين اقدام را انجام داد و عجولانه تصميم به خودكشي گرفت علي بذرافشان، روانشناس باليني و رواندرمانگر: خودكشي دومين عامل مرگ و مير در بين افراد ۱۰ تا ۲۴ سال است
بهاره شبانكارئيان
توضيح «اعتماد»: طي چند روز گذشته خبر خودكشي يك نوجوان ۱۶ ساله در مسجد سليمان واقع در استان خوزستان در فضاي مجازي سر و صدا كرده، چراكه مساله خودكشي سريالي نوجوانان در اين يكي، دو ماه اخير قوت گرفته است؛ «آرزو خاوري، آيناز كريمي و سوگند زمانپور» هر كدام به دلايلي به زندگي خود پايان دادهاند. «اعتماد» پيش از اين در شماره ۵۹۰۴ گزارشي با عنوان «خودكشي دانشآموز ۱۷ ساله به خاطر تهديد به اخراج از مدرسه» منتشر كرد و به موضوع خودكشي آرزو خاوري و آيناز كريمي پرداخته است، اما حالا مساله خودكشي «سوگند زمانپور» مطرح شده و «اعتماد» پس از انتشار خبري كوتاه در مورد خودكشي سوگند كه فقط در حد اشاره به نام و نامخانوادگي، سن و شهر سكونت اين نوجوان بوده درصدد برآمده تا آن را از خانواده او پيگيري و جزييات بيشتري در راستاي صحت و سقم این خبر منتشر كند. طبق صحبتهاي پدر «سوگند زمانپور» براي «اعتماد»آنها نه در مسجد سليمان زندگي ميكرده و نه سوگند ۱۶ ساله بوده است، بلكه سوگند ۱۷ سال داشته و آنها ساكن بندر ماهشهر بودهاند. سوگند، دختر نوجوان ۱۷ ساله، اول آذر ماه جاري به علت مشاجره با دوستان صميمي خود به زندگياش پايان داده است.
بخش اول: راوي سخن ميگويد
نميدانم از كي به فكر خودكشي افتاد. بعد از بگومگو با همكلاسيهايش؟ بعد از ۱۶ سالگي؟ وضعيتي كه برايش در مدرسه به وجود آمد چقدر در تصميمش موثر بود؟ شايد اشتباه باشد اگر بگويم خودش را تنها به خاطر فشار رواني كشت كه بعد از بحث با دوستان صميمياش در مدرسه بر او وارد آمد. آن روز زمين زير پايش داشت دهان باز ميكرد. نميتوانست افكارش را تغيير بدهد، كجا ميتوانست برود؟ ميدانست چه سرنوشتی در انتظارش است. در زندگياش هيچ نقطه اتكايي باقي نمانده بود، ولي سوگند در يك مورد اشتباه كرد؛ فكر ميكرد همه چيز هميشه همانطور ميماند؛ همان مدرسه، همان دوستان، همان موقعيت، همان افكار و همان فضاي سرد و ترس. اين بيآيندگي، بيرويايي، ناتواني از تصور زندگي به شكلي ديگر بود. تقريبا امكان نداشت، سوگند به خود دلگرمي بدهد كه اين دوران گذراست، خواهد گذشت و بايد بگذرد. فكر ميكرد وضع هميشه همان جور ميماند و نميتوان تغييرش داد. به نظر ميرسد گمان ميكرد به زندگي محكوم شده است…
بخش دوم: پدر سوگند سخن ميگويد
«حسن زمانپور» پدر سوگند است. در منطقه آزاد بندر ماهشهر در شركت نفت كار ميكند. او به «اعتماد» ميگويد: «اينكه برخي خبرگزاريها يا بعضي افراد در فضاي مجازي به اشتباه نوشتند؛ دخترم به خاطر فقر خودكشي كرده، دروغ است. وضع مالي ما خوب است و دستمان به دهنمان ميرسد. سوگند تنها دخترم بود. درست است دو پسر ديگر بعد از سوگند دارم، اما او فرزند بزرگم بود. هر چه ميخواست برايش فراهم ميكردم. سوگند خيلي عجولانه اين اقدام را انجام داد و آن لحظه نه به من و نه به مادرش و نه به هيچ چيز ديگر فكر نكرد.»
زمانپور در ادامه ميگويد: «سوگند فقط به خاطر مشاجره با همكلاسيها و دوستان صميمياش عجولانه تصميم گرفت و اين اقدام را انجام داد؛ كل داستان همين است نه ميخواهم آن را تغيير بدهم و نه چيزي را پنهان كنم. من سوگند را در ناز و نعمت بزرگ كردم. سوگند آخرين درخواستش از من لپتاپ بود كه برايش خريده بودم. حتي قرار بود از فرداي همان روز آخر، خودم به او رانندگي ياد بدهم، اما نشد. به قدري صحبت از آن روز برايم سخت است كه نميدانم چطور تعريف كنم.»
پدر سوگند در پاسخ به اينكه آن روز وقتي دخترتان از مدرسه آمد صحبتي در مورد مساله خاصي نكرده، ميگويد: «آن روز طبق معمول از مدرسه آمد و وارد اتاقش شد. هميشه عادت داشت در اتاقش را ببندد و ما هم هيچ وقت بدون اجازه وارد حريم خصوصي او نميشديم. حتي اگر در اتاقش هم باز بود ما در ميزديم و وارد اتاقش ميشديم. سوگند از ساعت ۷ تا ۱۱ شب در اتاقش بود و وقتي نگران شدم و وارد اتاقش شدم با آن صحنه وحشتناك مواجه شدم. فكر نميكنم هيچ پدري بتواند با چنين صحنهاي روبهرو شود. سوگند طناب را دور گلويش پيچيده بود… »
زمانپور در ادامه ميگويد: «از خانواده يا دوستان سوگند شكايت نكردم، چون ميدانم ماجراي خاصي نبوده و فقط يك مشاجره دوستانه بوده و مطمئن هستيم سوگند فقط عجولانه اين تصميم را گرفته است.»
بخش سوم: يك روانشناس سخن ميگويد
«علي بذرافشان» روانشناس باليني و رواندرمانگر در مورد خودكشي نوجوانان به «اعتماد» ميگويد: «خودكشي يكي از شرايط اورژانسي در روانپزشكي و روانشناسي است و به عنوان دومين عامل مرگ و مير در بين افراد 10 تا 24 ساله رتبهبندي ميشود. به دليل برخي حساسيتها و ملاحظات، آمار خيلي دقيقي در اين زمينه منتشر نميشود، اما چيزي كه مشخص است در طول سالهاي گذشته نرخ خودكشي افزايش يافته و اين نشاندهنده لزوم اهميت و پرداختن به اين مقوله است. طبيعتا اين پديده در نوجوانان هم دردناكتر و هم پيچيدهتر است. نوجواني به دليل بروز برخي تغييرات زيستي- هورموني به توفاني تشبيه ميشود كه گذر از اين سن را دشوارتر ميسازد. در نتيجه بسيار مهم است، بررسي شود كه چرا يك نوجوان اقدام به خودكشي ميكند! معمولا وقتي با والدين و اطرافيان نوجواني كه اقدام به خودكشي كرده است صحبت ميشود، اغلب اذعان ميكنند كه نوجوانشان خيلي يك دفعهاي دست به اين عمل زده و از قبل هيچ نشانهاي مبني بر اين اقدام نبوده است، اما مطالعات در اين زمينه چيز ديگري را نشان ميدهند.»
بذرافشان در پاسخ به سوالاتي از جمله اينكه در ذهن افراد خودكشيكننده چه ميگذرد؟ آيا ميتوان پيشبيني كرد كه چه افرادي بيشتر در معرض خطر اقدام به خودكشي هستند و آيا راهكارهايي براي پيشگيري از اقدام به خودكشي در نوجوانان وجود دارد، ميگويد: «اصولا نوجوانان با مجموعهاي از عوامل پرخطر روبهرو هستند از جمله اختلالات روانپزشكي مثل افسردگي، اضطراب و تروما، همچنين عواملي مثل انزواي اجتماعي، قلدري همسن و سالها، فشار تحصيلي و … چيزي كه بيشتر در اين سالهاي اخير همكاران روانپزشك و روانشناس به آن پرداختهاند و البته به درستي نيز به آن اشاره كردهاند، وجود برخي اختلالات روانپزشكي است كه ميتواند به عنوان زمينه افكار خودكشي وجود داشته باشد. با اين حال هميشه اين نگراني وجود دارد كه به مسائلي از جمله خودكشي از يك بعد نگاه شود. به نظر ميرسد وجود اختلالات روانپزشكي به تنهايي نميتواند هميشه توضيحدهنده مناسبي براي خودكشي باشد يا بهتر است اين سوال مطرح شود كه خب براي مثال اگر فرض را بر اين بگذاريم كه علت خودكشي فردي، افسردگي است، چرا ساير افرادي كه مبتلا به افسردگي هستند دست به خودكشي نميزنند؟ چرا فقط برخي افسردهها اقدام به خودكشي ميكنند؟ به نظر ميرسد اين موردي است كه روانپزشكي از توضيح آن عاجز مانده است. از طرفي اين نگراني هم وجود دارد كه توجه بيش از حد به اختلالات روانپزشكي به عنوان تنها عامل خطر خودكشي ما را از پرداختن به برخي علل ديگر دور كند. اين در حالي است كه در سالهاي اخير اين نگراني وجود دارد كه نكند در بعضي موارد به جاي حل كردن بعضي مسائل ريشهاي، برخي مسوولان صرفا با برچسب زدن به افراد و ارجاع آنها به مراكز روانپزشكي بخواهند موضوع را سر هم بندي كنند.»
اين روانشناس باليني در ادامه ميگويد: «با اين مقدمه ميتوان به اين موضوع پرداخت كه چرا افراد اقدام به خودكشي ميكنند و در سرشان چه ميگذرد. در اين رابطه نظريات بسياري از تقريبا 120 سال گذشته وجود دارد. يكي از اين نظريات اين است كه خودكشي در حقيقت نوعي ابراز خشم يا نفرت به فرد ديگر يا جامعه است كه شخص چون نميتواند يا نميخواهد اين خشم و نفرت را به ديگري بروز بدهد، آن را نسبت به خودش ابراز ميكند و دست به اين اقدام ميزند. براي مثال نوجواني كه در برخورد با فشارهاي والدين يا مثلا سختگيريهاي محيط آموزشي يا جامعه دست به خودكشي ميزند، ممكن است در اين طبقه قرار بگيرد. اقدام به خودكشي در اين نوجوان به نوعي ابراز خشم و نفرت نسبت به اين افراد يا قوانين سختگيرانه محيط زندگي او است. پس اين ديدگاه كه ما خودكشي را يك رفتار منفعلانه بدانيم و فردي كه خودكشي ميكند را به عنوان فردي نگاه كنيم كه اهل عمل نيست، سريع جا ميزند و منفعل است و زود تسليم ميشود به هيچ عنوان درست نيست. در حقيقت فرد با اين اقدام ميخواهد به اطرافيان بگويد كه من از شما و از وضعيت موجود نفرت دارم و عصباني هستم پس خودم را ميكشم تا تو هميشه عذاب وجدان داشته باشي، تا تو داغدار باشي و تا آخر عمر از اينكه قدر مرا ندانستي در عذاب بماني! از جمله نظريات پرطرفدار و معتبر علمي، نظريه درد رواني يا رواندرد است؛ رواندرد شبيه به سردرد يا مثلا كمردرد است. در حقيقت برخي دانشمندان اين حوزه معتقدند همينطور كه ما سردرد ميگيريم و از اين درد رنج ميبريم، افرادي كه اقدام به خودكشي ميكنند نيز به نوعي در روان خود احساس درد و رنج ميكنند يا اصطلاحا روانشان درد ميكند.»
بذرافشان ميگويد: «در حقيقت خودكشي و تصميم به اقدام براي خودكشي به نوعي تلاشي است كه فرد انجام ميدهد تا از اين درد و رنج خود را خلاص كند. البته بايد چند نكته را حتما مدنظر گرفت؛ چراكه توجه به اين نكات باعث ميشود درك بهتري از اين پديده و همينطور فردي كه فكر خودكشي دارد، داشته باشيم و همين باعث ميشود كه بتوانيم اقدامات موثرتر و البته به موقعتري داشته باشيم. اولين نكته اين است كه بايد بدانيم فكر خودكشي، ناپايدار و كوتاه است؛ يعني وقتي كه فكر خودكشي به ذهن افراد ميرسد يا در اين راستا اقدام ميكنند يا پس از مدتي از شر اين فكر خلاص ميشوند. پس دانستن اين نكته به ما كمك ميكند كه بدانيم اگر بتوانيم اقداماتي انجام بدهيم كه فاصله مناسبي را بين فكر خودكشي و اقدام به خودكشي ايجاد كنيم، ميتوانيم موقتا جلوي يك فاجعه را بگيريم و وقت كافي براي اقدامات درماني بعدي خواهيم داشت. نكته مهم بعد اين است كه تمامي افراد خودكشيكننده داراي نوعي ترديد و دودلي هستند؛ هم ميخواهند اقدام كنند و هم ترديد دارند و به نوعي نميخواهند دست به خودكشي بزنند. البته اين به اين معني نيست كه ما در برخورد با فردي كه افكار خودكشي دارد به اين فكر كنيم كه خب اين افكار بياهميت هستند و اين فرد هرگز اين كار را نميكند يا فقط يك نمايش است! پس بايد دقت كرد كه اگر اين حالتهاي شك و دودلي را در فرد مشاهده كرديم بنا را بر اين نگذاريم كه نه اين فرد اگر ميخواست خودش را بكشد خب ميكشت. پس اين دودلي يعني واقعا چنين تصميمي ندارد. به همين دليل است كه شمارههاي اورژانس اجتماعي و … وجود دارند و دائما از افراد ميخواهند در صورتي كه فكر خودكشي دارند با اين شمارهها تماس بگيرند يا با متخصصهاي روانپزشكي و روانشناسي در ارتباط باشند.»
بذرافشان ميگويد: «مساله مهم ديگر كه بايد به آن توجه كرد، اين است كه خودكشي يك اتفاق يا تصميم يك نفره نيست؛ يعني بعضي اوقات فرد در رابطه با شخص ديگر خودش را ميكشد. مثلا نوجواني كه از درون احساس شرم و ناكافي بودن دارد به اين فكر ميكند كه اگر من نباشم، خانواده ديگر بابت شكستها و ضعفهاي من سرافكنده نميشود يا مثلا نوجواني ممكن است فكر كند حالا كه پدر و مادر من اينقدر زحمت ميكشند و شبانهروز كار ميكنند ولي باز احساس ميكنند كه نميتوانند از پس هزينههاي زندگي بر بيايند شايد با نبودن من اين هزينهها كمتر شود و بتوانم از اين طريق كمكي به آنها بكنم. گاهي هم نوجوان فكر ميكند كه با خودكشي ميتواند احساس پشيماني و عذاب وجدان ابدي در والدين، جامعه يا مثلا پرسنل فضاي آموزشي ايجاد كند و از اين طريق خشم خود را به آنها نشان ميدهد، اما يكي از ابرنظريهها براي توضيح اينكه چرا افراد اقدام به خودكشي ميكنند، نظريه نااميدي در خودكشي است. در حقيقت طبق اين نظريه، نااميدي هسته اصلي در خودكشي است. در شكلگيري نااميدي هميشه پاي يك اتفاق منفي در ميان است؛ نوجواني كه در يك آزمون ورودي مهم شكست ميخورد، شكست و جدايي در يك رابطه عاطفي، بيماري يا مرگ عزيز، درگيري مكرر در محيط آموزشي، به هم ريختگي اوضاع اقتصادي خانواده و جامعه كه نوجوان را از رسيدن به آرزوهايش دور ميكند، جابهجايي از محله يا مدرسه مورد علاقه، مهاجرت، طرد شدن از گروه همسالان، ابتلا به بيماري و … از جمله اتفاقات منفي هستند كه ميتواند براي نوجوانان رخ بدهد.»
او در ادامه ميگويد: «بعد از اين اتفاقات منفي، سه واقعه در فرد رخ ميدهد كه نهايتا منجر به شكلگيري نااميدي و سپس هم ايجاد افكار خودكشي در نوجوان ميشود. نوجوانان به دليل عدم رشد و شناخت كافي اين اتفاق بد را دروني، پايدار و همهگير ميدانند. يعني فكر ميكند وقتي فلان اتفاق برايش افتاده به خاطر اين است كه بدبخت هست و بيعرضه يا بدشانس و به درد نخور؛ (احساسات دروني) . فكر ميكند هميشه همين اتفاقات براي او ميافتد و او هم هميشه خراب ميكند، هميشه باعث شرمندگي و سرافكندگي والدينش ميشود؛ (احساسات پايدار) . گاهي هم فكر ميكند كه در همه حوزههاي زندگياش همين قدر بيكفايت، بدبخت و بدشانس است؛ (همهگيري) . عامل ديگر كه باعث ميشود نااميدي در ذهن نوجوان شكل بگيرد، رخدادهاي بعد از اين اتفاق منفي است. يعني نوجوان وقتي يك اتفاق منفي برايش ميافتد بلافاصله به آن شاخ و برگ ميدهد و به تبعات منفي آن بهطور گستردهاي در ذهنش ميپردازد. مثلا وقتي با كادر مدرسه بر سر موضوعي به مشكل ميخورد (اتفاق منفي) به اين فكر ميكند كه چرا مدير اين رفتار را با او دارد، اصلا همه از او بدشان ميآيد، همه از او ايراد ميگيرند، فلان معلم هم از او خوشش نميآيد، در فلان جمع دوستان هم او را كنار گذاشتند و… و بعد به تبعات آن شاخ و برگ ميدهد. حالا كه اين درگيري اتفاق افتاد، حتما مدير با او لج ميكند و به بقيه معلمها هم ميگويد، ديگران هم نظرشان راجع به او عوض ميشود، بعد حتما پدر و مادر او هم از مدير طرفداري ميكنند و با مدير همراه ميشوند، فلان تنبيهها را برايش در نظر ميگيرند، تنها و بيكس ميشود، ديگر كسي را ندارد و … نهايتا سومين عنصري كه دخيل ميشود و يك اتفاق منفي را تبديل به نااميدي ميكند، احساس بيكفايتي كردن است. نوجوان احساس ميكند كه اينقدر بيكفايت و ناتوان است كه نتوانسته از پس اين اتفاق منفي بر بيايد و آن را مديريت كند و به همين دليل اين آوار بر سرش خراب شده است.»
اين روانشناس باليني همچنين ميگويد: «در نتيجه در جواب به افرادي كه ميپرسند مدير مدرسه با همه دانشآموزان فلان برخورد تند را ميكند، چرا ديگران اقدام به خودكشي نكردند و فقط فلان دانشآموز اين كار را كرد بايد اين پاسخ را داد كه وقتي شما در يك جمع بزرگ قرار داريد و فردي كه سرماخورده عطسه ميكند، همه مبتلا به سرماخوردگي نميشوند؛ فقط ممكن است يكي، دو نفر سرما بخورند. با اين حال شما نميتوانيد آن يكي، دو نفر را مقصر بدانيد و بگوييد چرا سرما خوردهايد! بلكه بايد فردي كه رعايت بهداشت را نكرده است، سرزنش كنيد. در پديده خودكشي هم به همين صورت است. بايد به عواملي توجه كرد كه باعث ميشود يك نوجوان به فكر خودكشي بيفتد. در نتيجه براي پيشگيري از اتفاقات اينچنيني ميتوان به راهكارهايي توجه كرد؛ ۱) با نوجوان بايد راجع به موضوعات سلامت رواني و مراجعه به روانشناس و روانپزشك به راحتي صحبت كرد و به آنها گفته شود كه در صورت نياز حتما ميتوانند از اين متخصصان كمك بگيرند. ۲) مسوولان آموزش و پرورش بايد در اين زمينه آموزشهاي لازم را ببينند تا بتوانند به درستي و در كوتاهترين زمان ممكن دانشآموزان نيازمند به خدمات سلامت رواني را به مراكز ذيصلاح ارجاع بدهند. ۳) روابط نزديك و توام با همدلي و درك ميتواند يكي از مهمترين عوامل محافظتكننده در نوجوانان براي پيشگيري از اقدام به خودكشي باشد. ۴) به نوجوان بايد آموزش داده شود كه شماره 123 اورژانس اجتماعي ميتواند هنگامي كه افكار خودكشي وجود دارد به آنها كمك كند. ۵) بايد وسايلي كه امكان خودكشي را سادهتر ميسازد مثل داروها، اسلحه، مواد شيميايي و … از دسترس آنها دور كرد، چراكه فكر خودكشي سريع ولي ناپايدار است. گاهي همين ايجاد فاصله زماني براي دسترسي به وسايل خودكشي ميتواند نوجوانان را از فكر خودكشي منصرف سازد. ۶) دولت بايد برنامههاي آموزشي در اين زمينه براي والدين و مسوولان محلي تدارك ببيند. ۷) دولت همچنين بايد براي برخي مسائل كلان همچون اقتصاد، قوانين سختگيرانه، محدوديتهاي اجتماعي، تبعيضهاي جنسيتي و … برنامههاي جدي تدارك ببيند و در اجراي برخي از اين قوانين بازبينيهاي جدي و فوري اتخاذ كند، چراكه نوجوانان سرمايه هر كشوري هستند و آسيب به اين سرمايهها، جبرانناپذير است.»
منبع؛ روزنامه اعتماد 17 آذر 1403 خورشیدی