جامعه مدنی مجازی
علی ورامینی
به گمانم ما دهه شصتیها آخرین نفراتی بودیم که فعالیت حزبی به معنای کلاسیک را در ایران درک کردیم، آن هم در قواره تاریخ کار حزبی در ایران. پیشتر که هنوز فناوریهای ارتباطاتی چنین فراگیر نشده بود، با یاران موافق، به وسیله تلفنهای ثابت در سر چهارراهی یا جلو در مغازهای برای ساعتی مشخص قرار میگذاشتیم و قدمزنان و صحبتکنان به محفلهای سیاسی میرفتیم. بعضی جلسات هفتگی بود و بعضی ماهانه. در جلسات هفتگی کتابی دور هم میخواندیم. کسی که به آن حوزه مسلطتر بود، مدیریت بحث را به عهده میگرفت. همانجا شیفته قلم حسین بشیریه شدم و سروش و شبستری را شناختم و بعدتر با نگاه آبراهامیان با تاریخ ایران آشنا شدم. نام بهاالدین خرمشاهی را اولینبار در همان محفل شنیدم، دقیق خاطرم هست آن روز را. گاف بزرگی دادم و جناب خرمشاهی را مرتبط با جنبشی گمان کردم که صدسال قبلترش رخداده بود. دوستان باسوادتر تصحیحم میکردند.
ما در کار حزبی خود را عضوی از یک حزب سیاسی میدانستیم، اما جلسات ماهانه با دیگر احزاب داشتیم، جلساتی مشترک برای هماندیشی. هم ما از برنامههای آنان استقبال میکردیم و هم آنان از ما. این روند در دو سال اول دولت احمدینژاد هم ادامه داشت. کمکم عرصه تنگ شد و جلسات شفاف دور همخوانی به مذاق بعضی خوش نیامد و رفتهرفته یاران موافق همه پراکنده شدند. آنان که کماکان امکان قانونی کار کردن را داشتند، آنقدر فاصله طولانیای با مطالبات ما داشتند که ذوقی برای همآوایی نمیماند. چند باری هم که در آن محافل شرکت کردیم، گویی صحبتهای مدیر دولتی را میشنویم، نه نقدی، نه میل به آگاهی. برای من و بسیاری دیگر این وضعیت انسداد ادامه داشت. تجربه انتخابات 88 یک نابهنگام در این میان بود. دوباره شوری دمیده شد که آن هم بهزودی همان شد که میدانیم و اینبار انسداد مضاعفتری به فضای سیاسی برگشت. این انسداد رفتهرفته با تحولات ارتباطاتی هم همراه شد. کتابها و جزوههایی که به معنای واقعی با جان کندن پیدا میکردیم با ایمیل و سیدی قابلدسترستر شد.
آمدن فیسبوک نقطه تحولی بود. انحصار رسانهها شکسته شد. چه بسیار نویسندگان بااستعدادی که آنجا فرصت بروز پیدا کردند و البته با کمرنگ شدن فیسبوک در ایران آنها هم کمرنگ شدند. انقلاب شبکههای اجتماعی با آمدن گوشیهای هوشمند و فوران دادهها، فضا را به کلی دگرگون کرد. فضای سیاسی مرادم است. دیگر بسان سابق کمتر کسی حوصله گوش کردن به سخنرانیهای طولانی داشت، آن هم صحبتهایی درباره دموکراسی، نسبت حزب و توسعه سیاسی و مباحثی از این دست. خیلی از آنهایی هم که حوصله داشتند کمکم ترجیح دادند که به جای رنج طی کردن مسیر و مسافت فایل صوتی سخنرانی و محفلی را در گوشیهایشان بشنوند. همه اینها باعث شد دیگر تمرین شنیدن نکنیم، منتظر تصحیح شدن نباشیم و خود را برای گفتوگو پرورش ندهیم.
این مقدمه طولانی را گفتم که نگاهی به وضعیت امروز جامعه مدنیمان داشته باشیم. جامعه مدنی که به دلیل انسداد و گسترش فضای مجازی به مجازستان کوچ کرد. جامعه مدنی مجازی اگر هزاران سود داشته همین یک عیبش برای بیاثر شدن بس که امکان گفتوگو را از ما گرفته است. وقتی صحبت از گفتوگو میکنم مرادم وضعیتی است که فرد نه در یقین که در تردید است، گمان نمیکند آنچه میپندارد حق مطلق است، برای دیگری هم این را قائل است که صاحب حق باشد. پس نسبت به تغییر عقیده گشوده است، اگر استدلالهای قویتر بشنود و اگر استدلالهایش بتواند منطقا رد شود. آنچه فضای مجازی برای ما داشته است، جزیرههای جدا از یکدیگر است، جزیرههایی که هر کدام با جهانبینی صلب خود حول یک مراد جمع شدهایم و مشغول تایید یکدیگریم. اگر هم خدای نکرده غریبهای وارد محفل شد و سخنی مخالف گفت با شمشیر سخن و کلام به جانش میافتیم. کلابهاوس که دیگر اوج این داستان بود، اول همه ذوقزده بودند که از همه طیفها در اتاقی جمع میشوند و گفتوگو میکنند. هرچه گذشت و به هر اتاق که سر زدیم دیدیم همان جماعت انتخاب شده از طیفهای گوناگون یا مشغول پرسش از کاندیداها هستند یا پسامناظره با یکدیگر مشغول تبادلنظر، نه کسی از سخنوران کم میشد نه اضافه.
حاصل این دنیای مدنی مجازی را در انتخابات اخیر دیدیم. درست است، نارضایتیهای عمیق خشم انباشت شدهای را به وجود آورده است، اما فضای مجازی و انتقال جامعه مدنی به آن نتوانسته ما را برای تساهل و مدارا به عنوان اصلیترین هدف و البته مهمترین ابزار زیستی مسالمتآمیز تربیت کند. فقدان گفتوگو و وضعیت منتج از آن باعث صحنههایی شد که اکثر مردمی که نیت اصلیشان بهبود وضعیت است در یک قطببندی دشمن/دوست قرار بگیرند. این وضعیت بیش از هر نتیجهای در انتخابات به زیان جامعه مدنی ایرانی است.
منبع: روزنامه اعتماد 1 تیر 1400 خورشیدی