نظم نوین انقلابی!
علی شکوهی
تصویر سیاسی جهان که تغییر کرد طبعا باید سیاست خارجی ایران هم متناسب با آن تغییر میکرد اما چنین نشد. در نظام دوقطبی، دو ابرقدرت با تمامی توان اعتقادی، سیاسی و نظامی در مقابل یکدیگر صف بسته بودند ولی جنگ جدی میان آنها رخ نداد و هر چه بود جنگهای نیابتی بود که در بسیاری از مناطق جهان جریان داشت و دست دو ابرقدرت به نوعی در ایجاد و تداوم آن جنگها قابل مشاهده بود. با سقوط شوروی تصویر سیاسی جهان درهم ریخت و امریکا تلاش کرد پیروزی در جنگ سرد را به ابزاری برای تاسیس نظام تکقطبی بینالمللی تبدیل کند که در عمل موفق نشد. از این مقطع جمهوری اسلامی داوطلبانه هویت خود را با ضدیت با امریکا تعریف کرد و چنین القا شد که جمهوری اسلامی در عمل جایگزین شوروی شده و تعارض سیاسی امریکا و ایران از این پس به عنوان اصلیترین تعارض در مناسبات جهانی قابل اشاره است. بسیاری از تحلیلگران معتقدند امریکا بعد از سقوط شوروی به یک دشمن نیاز داشت تا بودنش در بسیاری از کشورها و مداخلاتش در بسیاری از امور کشورهای دیگر توجیه داشته باشد و به همین دلیل نظریهپردازان و تصمیمسازان غربی تلاش کردند «اسلامهراسی» را دامن بزنند و تعارض لیبرالیسم غربی و اسلام انقلابی را به مثابه اصلیترین نزاع اعتقادی و تضاد امریکا و ایران را به عنوان جدیترین تعارض سیاسی جایگزین کمونیسم و شوروی کنند. براساس این تحلیل، نجات اسراییل هم به عمده شدن این تعارض وابسته بود زیرا با تبدیل جمهوری اسلامی به یک تهدید منطقهای، بسیاری از متحدان عرب امریکا، مجبور بودند مشکل خود با اسراییل را حل کنند و به تدریج این رژیم را به مثابه یک کشور بهرسمیت بشناسند. طرفداران این نظریه معتقدند رهبران جمهوری اسلامی در این دام افتادند و گمان کردند ایران ظرفیت و توان تبدیل شدن به یک ابرقدرت ایدئولوژیک و سیاسی را دارد و میتواند نظم ظالمانه حاکم بر مناسبات جهانی را با مقاومت خود به چالش کشیده و آن را با همراهی دیگر ملتها و حرکتهای اسلامی تغییر دهد.
البته پیروزی انقلاب اسلامی مساله کوچکی نبود و به همین دلیل در بسیاری از دانشگاههای غربی مطالعات جدی درباره تاثیر این رخداد بر مناسبات بینالمللی در دستور کار قرار گرفت و مشخصا مطالعات وسیعی درباره تفاوت انقلاب اسلامی با دیگر انقلابهای معاصر انجام شد. در حوزه روابط بینالملل هم نمایندگان سه سنت متفاوت موجود (سنت واقعگرایی، سنت انقلابیگری و سنت خردگرایی) وارد میدان شدند تا تاثیر انقلاب اسلامی را بر نظریهپردازی در این حوزه بررسی کنند. در مقابل در درون جبهه فکری معتقد به انقلاب اسلامی هم مطالعات مشابهی انجام شد. متاسفانه این مطالعات بیش از آنکه واقعبینانه باشد به شکل جدی تحت تاثیر هنجار مورد قبول محققان قرار دارد و بزرگنمایی در زمینه تاثیر انقلاب اسلامی بر مناسبات جهانی در این تحقیقات قابل مشاهده است. در غالب این مطالعات بر موضوعاتی مانند ماهیت فراملی انقلاب اسلامی، موقعیت بینالمللی ایران، اهمیت راهبردی خاورمیانه و خلیجفارس، احیای اسلام و بیداری اسلامی و تقویت جنبشهای اسلامی از سوی ایران و مواردی از این دست تاکید شده و چنین القا میشود که گویی توان ایجاد تغییر در مناسبات جهانی از سوی جمهوری اسلامی وجود دارد و ایران به کمک متحدانش میتواند نظم جدیدی را بر جهان حاکم کند. برخی افراد حتی مدعی طراحی نظریه «نظم نوین انقلابی» در برابر نظم نوین جهانی شدند. به اعتقاد آنان آرمان اصلی انقلاب اسلامی برپایی حکومت عدل جهانی است که تداوم راه انبیای الهی است. به نظر آنان «زمینهسازی برای کاربست عملی نظریه نظم نوین انقلابی با رویکرد تمدنی جز با نگاه وسیع فرامرزی و فرامنطقهای به جغرافیای مقاومت در عرصه سیاست داخلی و خارجی مبتنی بر عقلانیت راهبردی انقلابی بسامان نخواهد شد و یکی از مصادیق راهبردی عقلانیت انقلابی، دیپلماسی نهضتی است که ظرفیت متحد نمودن و یکپارچه کردن ملل ستمدیده و دُول مستقل را بر محور و مدار مقاومت بارها به اثبات رسانیده است.» نویسندگان این نظریه مدعی هستند «سیاست راهبردی انقلاب اسلامی در منطقه باید به سمت به صفر رساندن نفوذ امریکا در منطقه مدیریت و هدایت گردد که بدون توجه و اهتمام جدی به این موضوع، نظم سیاسی مطلوب انقلاب یعنی نظم نوین انقلابی در منطقه و در جهان شکل نخواهد گرفت و این مهم نکتهای است که رهبر معظم انقلاب با هوشمندی و هوشیاری تمام، صریح و صادقانه در بیانیه مهم گام دوم انقلاب به مثابه «مانیفست انقلابیگری» مورخ 22 بهمن 1397 با عنوان «برچیدن بساط نفوذ نامشروع امریکا از منطقه غرب آسیا» روی آن تاکید ویژه نموده است.» اینگونه تحلیلها و راهبردها به هیچوجه از سوی واقعیتهای موجود حمایت نمیشود ولی ظاهرا به سیاست کلان جمهوری اسلامی تبدیل شده است. با کدامین پشتوانه و با تکیه بر کدامین منابع قدرت میتوان مدعی ایجاد نظم نوین انقلابی در مقابل نظم نوین امریکایی شد؟ این یک واقعیتی است که در نظام بینالملل و در مناسبات میان دولتها، قانون و اخلاق و عقلانیت حاکم نیست و در عمل «زور» حرف اصلی را میزند. هر کشوری در تلاش است منافع خود را تامین کند و هیچ کشوری بدون برخورداری از منابع بزرگ قدرت نمیتواند مدعی ایجاد نظمی تازه برای جهان شود، زیرا هر تصمیمی از سوی یک کشور، بلافاصله با واکنش کشورهای دیگر که منافع ملی دیگری دارند، مواجه میشود و عکسالعمل متناسب با خودش خواهد داشت. منابع قدرت هم متفاوت است و در هر زمانی تغییر میکند. روزگاری داشتن برتری نظامی نشانه ابرقدرتی تلقی میشد اما با گذشت زمان، این پارامتر ضعیف شده است. امروزه برتری علمی، نیروی ماهر و دانشمند، قدرت اقتصادی برتر، توان نرمافزاری، انسجام ملی، جمعیت متناسب، رضایتمندی مردم از حکومت و مواردی از این دست را باید ملاک قدرتمندی ملی تلقی کرد. طبیعی است جمهوری اسلامی در بسیاری از این موارد فاقد قدرت کافی است و بعید است تنها با تکیه بر دیپلماسی نهضتی! بتواند ملل ستمدیده و دول مستقل را متحد کند و با اخراج امریکا از منطقه غرب آسیا، نظم سیاسی مطلوب انقلاب یعنی نظم نوین انقلابی را بر جهان حاکم سازد.
ادامه دارد
منبع:روزنامه اعتماد 27 آذر 1400 خورشیدی