گالیله دانش سیاست
هابز و سیاست مدرن: به مناسبت 434امین سالروز تولد او
مسعود آذرفام
در تاریخ اندیشه سیاسی غالبا ماکیاولّی را نخستین فیلسوف سیاسی مدرن دانستهاند و مراجعی همچون لئو اشتراوس نیز بر این تلقی صحه گذاشتهاند. با این حال، بررسی دقیق اندیشه ماکیاولّی حاکی از آن است که او همچنان پای در سنت داشته و نمیتوانسته تمامی لوازم سیاست مدرن را دریابد و نظریهای اساسا مدرن را بپروراند. او برای نخستینبار پیوند دیرین سیاست و اخلاق را گسست و سیاست را به مسیری یکسره نو سوق داد، اما جهان را همچنان از چشمانداز سنت میدید. برداشت دُوری از زمان و حضور مفهومی چون «فورتون» در اندیشه او که تاثیر ژرف اختربینی رنسانس و اخلاط اربعه را نشان میدهد، ماترک جهانبینی پیشامدرن هستند. ماکیاولّی بر این باور بود که پیروزی شهریاران اساسا ماحصل هماهنگی اقدامات آنها با وضعیت اجرام سماوی یا اخلاط بدنشان بوده و اگر اقدامی با وضعیت اجرام سماوی یا خلط بدن هماهنگ نباشد محکوم به شکست است. به عنوان مثال، او دلیل موفقیت یولیوس دوم در اموراتش را هماهنگی خلط سوداوی او با زمانهاش میدانست. هرچند این تفسیر طبیعتگرایانه در برابر ایده مشیت مسیحی قد علم میکند و بدیلی برای آن است، اما از آنجا که اراده آزاد انسان و عاملیت قوای او را به رسمیت نمیشناسد، به لحاظ کارکردی فرق چندانی با ایده مشیت ندارد.
با این وصف، هابز که پا در جای پای گالیله در علم طبیعی میگذارد و متاثر از نگرش مکانیکی او به عالم است، میکوشد دلالتهای همین نگرش را به سیاست بسط دهد و از این رو از تلقی قدیم از کیهان و سیاست میگسلد. گرچه هابز نیز به نوعی از موجبیتگرایی دفاع میکند، اما ضرورتی که او از آن سخن میگوید نه ضرورت عاملی فراسوی جهان طبیعی و اجتماعی، بلکه علیتی درونماندگار در خودِ جهان است. به باور هابز، همانطورکه میتوان پدیدههای هندسی را بدون نیاز به قلمرویی متعالی تبیین کرد، پدیدههای سیاسی نیز بدون ارجاع به هرگونه امر متعالی تبیینپذیرند. البته برخی پژوهشگران هابز را به دلیل آنکه نخستین صورتبندی علمی را از جامعه و سیاست به دست داده است پدر جامعهشناسی میدانند. اما باید توجه داشته باشیم که جامعهشناسی علمی معطوف به پدیدههای اجتماعی به معنای دقیق کلمه است و از آنجا که نومینالیسمِ نیرومندی بر تفکر هابز سیطره دارد و از این رو او نتایج اجتماعی و سیاسی را نه از استقرای تجربی که از قیاس ریاضیاتی میگیرد، اطلاق عنوان جامعهشناس به او کمابیش بیمورد است. هابز سلسلهای از مفاهیم را به پدیدهها اطلاق میکند، اما این مفاهیم فقط در دایره خودشان با هم مرتبطند و بدینسان هابز برخلاف جامعهشناس که پدیدههای اجتماعی را دنبال میکند صرفا در پی دلالتهای مفاهیم خویش است.
هابز اصل حاکم بر جهان را ماده در حال حرکت میداند و هر چیزی، حتی انفعالات ذهنی انسان را به ماده در حال حرکت احاله میکند. انسان دو نوع حرکت دارد: حرکت غیرارادی که ضربان قلب، گردش خون، تنفس و … را در بر میگیرد و حرکات ارادی که منشا آنها اراده انسان است. حرکات ارادی خود یا حرکت از چیزی هستند یا حرکت به سوی چیزی. هابز حرکت به سوی چیزی را میل و حرکت از چیزی را نفرت میخواند. انسان به چیزی که برایش لذتبخش است میل دارد و از چیزی که مایه رنج است نفرت دارد. بر همین اساس، مفهوم سعادت نیز دگرگون میشود. سعادتی که در نظامهای یونانی و مسیحی از مسیر فضیلت ممکن میشد، حال از توالی ارضای امیال حاصل میگردد. به بیان دیگر، انسان هر کاری که میکند یا در جهت تکثیر لذت است یا تقلیل رنج. همین تلقی انقلابی است در تفکر انسان غربی که تاثیر ژرفی بر اندیشه مابعد هابز میگذارد و بنیاد فلسفه سوژه را بنیان مینهد. در حقیقت از سنت سودگرایی انگلیسی گرفته تا صورتبندی مفهوم «میل»، «بهرسمیتشناسی» و «نبرد تا پای جان» در فلسفه هگل و تا «اراده معطوف به قدرت» نزد نیچه، از تاثیر انسانشناسی هابز حکایت دارند.
به باور هابز گرچه انسان از عقل برخوردار است و اساسا تفاوت او با سایر موجودات نیز در برخورداری از قوه عقل است، عقل صرفا ابزاری در خدمت میل است و صرفا میکوشد بر لذت بیفزاید و از رنج بکاهد. عقل که زمانی فصل ممیز انسان به شمار میرفت و تجلی لوگوس کیهانی و روح الهی بود، اکنون نقشی ابزاری پیدا میکند و به استخدام میل انسان در میآید. انسانها با همین عقل است که قانون طبیعی را کشف میکنند و در مییابند که بقایشان در گرو ترک وضع طبیعی و آفریدن جامعه مدنی است. البته جامعه مدنیای که هابز از آن سخن میگوید جامعه مدنی به معنای مدرن کلمه نیست و مراد هابز از جامعه مدنی چیزی جز commonwealth یا civitas نیست.
هابز به لحاظ سیاسی در سنت قرارداد اجتماعی میاندیشد و نظریه قرارداد اجتماعی دو دلالت بنیادین دارد. هابز برخلاف ارسطو و پیروانش انسان را مدنیالطبع نمیداند. اگرچه ارسطو نیز باور داشت که جامعه در برههای از زمان تاسیس میشود، اما به زعم او انسان دارای قوایی است که نه در خانواده یا روستا که صرفا در پُلیس یا به بیان اندیشمندان مسلمان در مدینه فعلیت مییابند. از همین روست که او کسی را که بیرون از پلیس میزید یا حیوان میداند یا خدا. در مقابل، هابز بر این باور است که جامعه به هیچوجه امری طبیعی نیست، بلکه انسان بنابه ضرورت شرایط محیطی خویش در آن پای میگذارد. اگر اضطرار بقا در کار نبود، انسان ممکن بود هرگز زندگی اجتماعی را تشکیل ندهد و عزلت را به همزیستی ترجیح دهد. این نگرش زندگی اجتماعی را از یک ضرورت به یک انتخاب آگاهانه بدل میسازد و گامی دیگر در فهم سوبژکتیویستی از حیات اجتماعی انسان است.
دلالت دیگر نظریه قرارداد اجتماعی این است که حکومتی مشروع است که بر اصل رضایت اتباع بنیان نهاده شده باشد. این در برابر نظریه حق الهی شاهان قرار میگیرد که حکومت را مُلک طلق پادشاه میداند و هرگونه حق تمرد و طغیان در برابر پادشاه جابر را از اتباع او سلب میکند. بیتردید هابز مدافع نوعی حکومت مطلقه است و همین امر او را متهم به طرفداری از خودکامگی کرده است. اما باید در نظر داشته باشیم که هابز با تجربهای که از جنگهای داخلی انگلستان دارد، مینویسد و برای پروراندن نظریهای برای صلح حتی حاضر است به لویاتان عهدین نیز توسل جوید. او برای اینکه قدرت مطلقه لویاتان را توجیه کند و باب را بر هرگونه طغیانی ببندد، باید وضع طبیعی را وضع جنگ همه علیه همه تصویر کند. لویاتانِ دولت با امکانات تفوقناپذیرش این جنگ را فرومینشاند و صلح را به ارمغان میآورد. صیانت نفس برای هابز مهمترین ارزش است و دولت مادامی که از نفوس صیانت میکند میتواند هرچه خوش دارد، بکند.
با اینکه هابز نظریهای ساخته و پرداخته برای سلطنت عرضه کرد که میتوانست به عنوان ایدئولوژیای سیاسی در خدمت سلطنتطلبان انگلیسی قرار بگیرد، اما حضور عناصر نیرومند آتئیستی در اندیشهاش بسیاری را از رو کردن به او دلسرد کرد. همین امر باعث شد که سلطنتطلبان برای دفاع از ایدئولوژی سلطنت به ناگزیر رو به اثر کممایه رابرت فیلمر، پاتریارکا (پدرسالار) بیاورند که جان لاک در رساله نخست در باب حکومت استدلالها آن را در هم میکوبد. البته باید در نظر داشته باشیم که هابز، چه از سر صداقت و چه از سر حزم، وجود خدا را نفی نمیکند و حتی در بخشهایی از لویاتان برای اثبات دعاویاش استدلالهایی از کتاب مقدس نیز میآورد. اما از آنجا که در نظر هابز جوهر نام دیگر ماده است و جوهر مجرد نمیتواند وجود داشته باشد، خدایی که او تصور میکند از اِتِری فراگیر فراتر نمیرود که در بند ضرورت علّی میماند.
باید بگوییم که گرچه هابز با پرداختن به علومی چون ریاضیات که تبحری هم در آن نداشت و اصرار بر دیدگاههای آشکارا نادرستش در این علم، از جمله ادعای امکان تربیع دایره، ضربات گهگاه سهمگینی بر اعتبار علمی خویش وارد کرد، اما ابداعاتش در فلسفه، اخلاق، فلسفه زبان و بهطور خاص اندیشه سیاسی تاثیری چنان ژرف بر جهان مابعد خود گذاشت که استدلالهایش حتی پس از گذشت بیش از سه سده هنوز جدی و تاثیرگذارند. کتاب هابز نوشته مکدانلد راس میتواند مدخل خوبی برای آشنایی دانشجویان و علاقهمندان با کلیت اندیشه هابز باشد و میراث او را به آنها معرفی کند.
پژوهشگر فلسفه
کتاب هابز نوشته مکدانلد راس میتواند مدخل خوبی برای آشنایی دانشجویان و علاقهمندان با کلیت اندیشه هابز باشد و میراث او را به آنها معرفی کند.
درباره ژورنالیسم اندیشه
مورد توماس هابز
محسن آزموده
ژورنالیستی شدن مباحث فکری و اندیشه به معنای طرح ایدهها و افکار متفکران و فیلسوفان و نظریهپردازان در رسانههای عمومی و مطبوعات، به ویژه روزنامهها و خبرگزاریها، مخالفان و موافقان زیادی دارد. ایراد اصلی مخالفان این موضوع، عمدتا سطحی شدن مباحث و تقلیل اندیشهها و انعکاس نادرست آنهاست، ایشان معتقدند که پرداختن جدی و عمیق به موضوعات فکری و فلسفی، ماهیتا مستلزم تامل و درنگ و مداقه فراوان و مطالعات گسترده و صرف زمان کافی است و طرح «فست فودی» آنها در رسانههایی چون روزنامه که ذاتا شتابزده هستند، گمراهکننده است و به جای آگاهی، توهم آن را در مخاطب ایجاد میکند و به اصل فکر و اندیشه متفکر خیانت. ضمن آنکه بسیاری از روزنامهنگاران برای اهداف و مقاصد خود، اندیشههای متفکران را مصادره به مطلوب میکنند و آنچه را خود میخواهند، در دهان ایشان میگذارند. از سوی دیگر موافقان ژورنالیستی شدن اندیشهها بر آن هستند که بیان ساده و روان اندیشهها در حوزه عمومی، برای ارتقای سطحآگاهی و فرهنگعمومی نه فقط لازم که ضروری است. متفکران نباید در برج عاج بنشینند و به مباحث بیش از حد انتزاعی و تخصصی بپردازند. از دید ایشان الگوی آرمانی اندیشمند راستین، سقراط است که در کوچه و خیابان با مردمان عادی گفتوگو میکرد و با آنها درباره مسائل عمیق فلسفی منتها به زبانی قابل فهم به مباحثه میپرداخت. ژورنالیستی شدن اندیشهها هم اگر به معنای کاری باشد که امثال برایان مگی و آلن دو باتن باشد، نه فقط ضرری ندارد که بسیار هم مفید و سودمند است.
هابز یکی از متفکرانی است که در سالهای اخیر در فضای رسانهای ایران و از سوی برخی روزنامهنگاران و تحلیلگران سیاسی بسیار مورد استناد است و به او ارجاع میدهند و نامش را طرح میکنند. عمده تاکید ایشان هم آن بحث مشهور و معروف هابز در مهمترین و مشهورترین کتابش یعنی لویاتان است. هابز در این کتاب در واکنش به شرایط نابسامان و هرج و مرج سیاسی و اجتماعی انگلستان در قرن هفدهم، از ضرورت دولتی مقتدر و استوار سخن میگوید. دولت یا حاکمیتی که بتواند ارادههای متکثر را به اراده واحد بدل کند. او این دولت را «خدای میرنده» و «لویاتان» مینامد، برگرفته از نام هیولای دریاها در عهد عتیق. از نظر هابز شکلگیری این قدرت با قرارداد صورت میگیرد و هدف آن برقراری امنیت و صلح است. از دید هابز با تمرکز قدرت و حجیت در شخص حاکم میتوان از جنگهای داخلی که انگلستان زمان او از آن رنج میبرد، خلاصی یافت. هابز متناسب با این شرایط برای حاکم حقوق خاصی قائل است، مثل اینکه حاکمیت را نامشروط و انتقالناپذیر میداند. ژورنالیستهای محافظهکار و اقتدارگرا برای توجیه دیدگاههای خود و اثبات نامحدود بودن قدرت دولت، معمولا به این بخش از دیدگاههای هابز استناد میکنند و خود را همسو با او نشان داده و میگویند، اگر قدرت دولت نامشروط نباشد، امنیت برقرار نمیشود.
خوانش اقتدارگر یا بعضا توتالیتاریستی از هابز توسط روزنامهنگاران مذکور، ضمن پنهان کردن زمینههای سیاسی و اجتماعی که نظریه هابز در آن عرضه شده، آگاهانه و ارادی یا ناخودآگاه و از سر سهلانگاری وجوه مدرن آن را از نظر پنهان میکند. اینکه دولت مقتدر هابز، سامانهای کاملا عرفی و این جهانی است و مشروعیت (legitimacy) خود را از کارآمدیاش در برقرار امنیت و آزادی در چارچوب قانون برای شهروندان میگیرد. به عبارت دقیقتر هابز هم مخالف نظریه حق الهی پادشان و هم منتقد نظریه توارث است. «حاکم» (sovereign) از دید او با «پادشاه» (monarch) متفاوت است، تفکیک ناپذیری حاکم هم به معنای تمرکز قدرت در یک فرد مثل شاه نیست. همچنین به نوشته فردریک کاپلستون، مورخ مشهور فلسفه، از دید هابز، «حاکمیت چه مقرر در یک مرد چه در انجمنی از مردان، ناشی از قرارداد اجتماعی است، نه از نصب الهی» (تاریخ فلسفه کاپلستون، جلد پنجم، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، تهران: انتشارات سروش، صفحه 62) . از همه مهمتر آنکه هابز به دنبال توجیهی مابعدالطبیعی و متعالی برای دولت نیست و میکوشد فلسفه سیاسی را روی زمین بنا کند یعنی آن را بر روانشناسی انسان و شرایط درونماندگار زندگی طبیعی او پیریزی کند.
از همه اینها گذشته، فرض کنیم که اندیشه هابز چنان باشد که ژورنالیستهای مذکور معرفی میکنند و او یک مدافع سرسخت توتالیتاریسم و دولت اقتدارگرا باشد. چه دلیلی دارد که ما امروز و در روزگاری که مزایا و فواید حاکمیت مردم بر همگان آشکار است، حرفهای او را دربست بپذیریم و به استناد به او و اندیشههایش، دولتهای اقتدارگرا و سلطنتطلب را توجیه کنیم؟ چرا وجوه مدرن و نوآورانه اندیشه او را برنگزینیم و بر آنها تاکید نکنیم و اگر به راستی چنین جنبههایی ندارد، او را کنار نگذاریم؟ طرح ژورنالیستی اندیشههای هابز، به هدف تثبیت نگرشهایی واپسگرا و توجیهگر زور و قدرت، کاری است که اقتدارگرایان تقریبا با همه متفکران و اندیشهها میکنند و تصویری واژگونه از آنها ارایه میدهند. در برابر این برداشتهای سوگیرانه وظیفه ژورنالیسمنواندیشومدرن،طرحظرفیتها و توانشهای رهاییبخش اندیشههای متفکرانی چون هابز است، کاری که با خوانش انتقادی و خردبنیاد دیدگاههای آنها امکانپذیر است.
منبع:روزنامه اعتماد 16 فروردین 1401 خورشیدی