800 سال وقفه در تفکر تولیدی ایران
محمدرضا اصلانی از «هویت ملی» و بحران تاریخی تولید در فرهنگ ایرانی میگوید
«اعتماد»: ششمین جلسه از سلسله نشستهای عصر شنبههای مجله بخارا به کوشش علی دهباشی برگزار شد. محمدرضا اصلانی در این نشست درباره مقوله «هویت ملی» صحبت کرد. جایی که به گفته او ترجمه اشتباه اصطلاحات فرنگی تاثیر عمیقی بر معادلات فرهنگی در ایران از عصر مشروطه تا امروز داشته و با واکاوی و ارایه تعریف دقیقتر واژههای «هویت» و «ملی» میتوان دریافت کدام تولیدات هنری «هویت ملی» یک کشور را حمل یا نمایندگی میکنند. اصلانی از این منظر دریچهای به سوی سینمای اروپا و سینمای امریکا هم گشود؛ بهویژه با درنظر گرفتن فرآیند تولید (گردش اقتصادی، ارزش افزوده هنری و…) و سپس مقایسهای ساده با وضعیتِ تولید در ایران انجام داد. جایی که موجب شد در مقاطعی حتی اینطور بیان کند که با توجه به تعریف هویت ملی از منظر یاد شده، بسیاری آثار ایرانی نهتنها دارای هویت ملی نیستند، بلکه ضدملی نیز محسوب میشوند. متن کامل سخنان او را در ادامه میخوانید.
ما با چند مساله طرفیم که با همه معروفیتشان هنوز به یک اجماع جمعی در تعریف آنها نرسیدهایم و معمولا با تعاریف گنگ مواجه هستیم. این نکته هم وجود دارد که وقتی میگوییم «سینما» هر کدام از ما در ذهن خود تصوری از سینما دارد یا وقتی میگوییم «هویت» یک تعریف جامع در جهان ایرانی لااقل وجود ندارد. در مورد امر «ملی» نیز اوضاع بر همین منوال است. بنابراین فکر میکنم کمی در مورد این چند موضوع به صورت تعریفمندتری (شاید از نظر خود من باید با یک تعریف مشخصی) با یکدیگر برسیم و سپس ببینیم چه میخواهیم بگوییم؟ چه میشود کرد و چه باید کرد؟ اگر به اصطلاحِ «هویت» بپردازیم، این کلمه در مقابل Identité فرانسوی آمده است. معادلسازیای که جای بحث دارد؛ چون اصطلاح Identité به معنای «مشخصه» و «هم ذات شدن» است.
Edentitificasion از دو کلمه Edentiti و
ficasion که ficasion به معنای برساخته شدن است و از ساخت و دوباره ساختن میآید. در مجموع به معنای خود را برساختن است. واژه هویت با این معنا یک فاصلهای دارد. بسیاری از معادلهایی که از دوران مشروطیت و ماقبل آن معادلسازی کردهایم، چنین فاصلههایی وجود دارد و کسی هم توجه نمیکند، به همین خاطر ما دچار اغتشاش تعریفی و عملکرد هستیم.
اما واژه «هویت» در معادلسازی فارسی مشتق از «هو» است؛ هویت اینجا معنای «او» بودن میدهد. تصور ما همیشه این است که هویت یعنی «من» بودن. هویت به معنای استقرار متقابل در مقابل «او»های دیگر است. این واژه «من» خود را در مقام «او» بودن التفات میکند، «من» از خود فاصله میگیرد و با این فاصله که ساز و کار شناسایی است، خود را طرح میکند. فرد از خودش فاصله میگیرد و خودش را شناسایی میکند. با چنین فاصله گرفتنی، من به او تبدیل میشود که این مرحله آگاه شدن به خود و نگریستن به خود یا به حد است. اینجا یک حیث التفاتی نسبت به خود شکل میگیرد و «هویت» خود را متعین کردن و وجودی قابل شناسایی است. این واژه از خود یک معنای شناخت شناسانه دارد. هویت مستلزم التفات به خود است و جدا شدن از خود برای دیدن متعین خود و فهم احراز وجود که لاجرم در تقابل با احراز دیگری و جدا شدن از دیگرها صورتبندی میشود. هویت منیت یا انانیت نیست. «هو» وجود مطلق غیرشخصی است؛ به معنای خود و ضمیر مشترک، نه ضمیر اول شخص. بههمین لحاظ در عین منفرد و تک شدن امر کلی و جامع است. کلیتی را شکل میدهد که عناصر هم از هم تفکیک ناپذیرند و به هیچ روی همذات شدن درنمیافتند. همذات شدن با دیگری نیست، بلکه همذات شدن با خود است. در عربی واژه هو و ترکیب هو هو و هی هی که مونثاش میشود به معنای اتحاد یا انطباق به ذات است. بیانگر ماهیت وجود در خود همان ذات است. از همین روست که به گفته برخی اساتید از جمله دکتر ستاری این هویت شامل وضع، وضع مقابل و وضع جامعه است.
این تفاوت بین Edentitificasion و «هویت» در اینجا خودش ما را دچار یک معارضه با جهان میکند. چون در Edentitificasion هم برساختن خود و همذات شدن با جهان است، در حالی که در هویت تو با جهان همذات نمیشوی بلکه از جهان فاصله میگیری. همین مساله به یک نحوی در اصطلاح ملی و ملیت هم وجود دارد. کلمه ملیت در برابرNation گذاشته شده است که متناقض است، چراکه Nation به معنی نژاد یک قوم است و یک مشارکت جمعی نژادی در آحاد یک مجموعه وجود دارد. اما در ملیت این مساله به نحو دیگری است. کلمه ملت در ادبیات فارسی و عربی ریشه ایدئولوژیک دارد و به معنی گروه بودن در پیوستگی به یک عقیده یا ایمان به یک ایده برتر و پیوسته بودن به صاحب آن ایده است. ما میگوییم ملت ابراهیم یعنی اینکه آحاد مشترک العقیدهای هستند که به حجت ابراهیم پیوستهاند. این پیوستگی مرز جغرافیایی و نژادی ندارد. همه جهان یکی است. این آحاد مشترکالایمان در هر نقطه جهان، هر سرزمین و مرز جغرافیایی و سیاسی که باشند ملت محسوب میشوند. من ایرانی با من یمنی با من شمال آفریقایی با من امریکایی با من استرالیایی که ایمان به بت شکنی ابراهیم داریم، یک ملتیم، به همین جهت کلمه «ملت» به معنی Internationale و نه nationale این تناقض غریب را ایجاد میکند. این معنا البته فقط واژگانی نیست بلکه ماهوی است. ما با کلمه همه جهانی، مفهوم انحصار قومی را در نظر میگیریم. یعنی ما با کلمهای که مفهوم جهانی دارد، مفهوم قومی و انحصاری استنباط میکنیم. این به یک نحوی هُزوارشخوانی است که تناقض پروگراماتیک را در رویکرد ملیواره به ظهور میرساند. تفکر ایدئولوژیک ایمانی و همه جهانی با عملکرد ناگزیر مبتنی با نظام مناطق سرزمینی چالشی است که هنوز حل نشده است، به همین جهت ما دایما در این چالش هستیم. میتوانیم سرزمین را فراموش کنیم و در عین حال با ایدههای بعد از مشروطیت به سرزمین هم پیوسته باشیم و این دو، همواره یک چالشی در ما به وجود میآورد. پس به اینجا میرسیم که اگر Nation به معنای ملی است، نباید معنای بومی بودن بدهد، چون هر انسان بومی یا جمعیت و قوم بومی ملی نیست. «ملی» بودن وقتی متحقق میشود که بتواند امر بومی را به امر جهانی بدل کند، یا در امر جهانی حاضر باشد و سهمی از جهان داشته باشد، نه در بومی بودن خود متوقف شود. بومی بودن، ملی بودن نیست و ملی بودن در واقع مشارکت همارز و همارزش با جهان موجود است و اگر نتواند خودش را در جهان موجود متحقق کند، فقط یک امر بومی است و حتی امر ضد ملی میتواند باشد. در واقع ملی بودن سهم داشتن از جهان است، اینکه ما چه سهمی از ثروت، اعتبار و فرهنگ جهان داریم؟ آن سهم ما را میتواند به ملی بودن احراز کند. همین مساله در باب فرهنگ هم هست. چون امر ملی از امر فرهنگ جدا نیست. دو چیز در امر ملی نقش بنیادین دارد: یکی اقتصاد و دیگری فرهنگ. ما بدون سازوکار فرهنگ و اقتصاد نمیتوانیم امر ملی را حتی تصور کنیم. اگر ملی را به معنای Nation بگیریم نه به معنای ملتی که انترناسیونال است.
معادل غلطاندازِ Culture
همین تناقض را در مورد فرهنگ داریم. در مقابل اینکه ما این را معادل Culture گذاشتهایم. یک چنین نظیرهای باز جای بحث دارد، چون Culture به معنای کاشت، پرورش و رشد دادن جهان گیاهی است. اما فرهنگ یک ترکیب ایده آلیستیک است؛ یعنی در واقع Culture تولید یک امر بنیادین است و از تولید برمیخیزد. در حالی که فرهنگ از کلمه «فر» و «هنگ» میآید. «فر» به معنای امر متعالی و «هنگ» به معنای اراده است؛ یعنی اراده به متعالی شدن و این ربطی به تولید ندارد. امر مادی و تولیدی نیست و امر ایدهآلیستیک است و در عین حال میتواند امر ایدئولوژیک باشد. این نظر در مورد انسان متعالی است، نه درباره عمل تولیدگرانه انسان. این واژه مترادف با رفتار و حرف، عرف و عادات اجتماعی نیست، بلکه نظر به جامعه انسانی آرمانی دارد و اراده متعالی شدن و متعالی بودن و در این وجه پیوسته و منوط به آیینمندی است. میتوان گفت فرهنگ در معنای متعالی خود آیینمند شدن رفتار اجتماعی است و به تولید یا Culture نظر ندارد. به همین جهت است که ما شاید قرنها است تولید را دست دوم اعلام کردهایم. نزدیک به هشتصد سال است در ایران تفکر تولیدی دچار وقفه است. به هر حال اگر بخشهای اجتماعی تولید و روابط و ضوابط آیینمند نشود، فرهنگ نیست و Culture فقط در تولید معنا پیدا میکند. بنابراین میتوانیم بگوییم دو واژه هویت و فرهنگ در ایران با دو رویکرد متفاوت با هم معادل شدهاند که به گمانم از زمان پیشامشروطیت توسط روشنفکران این دوران معادلسازی شده و این معادلسازی و هویتیابی یک ناخودآگاهی است که حضور پیدا کرده است. چون جامعه ما و نظام سامان یافته ناخودآگاه قومیمان طوری است که این مساله در ما ریشه دارد و این نیست که این واژهها فقط به صورت دلبخواهی انتخاب شده باشند، بلکه از درون یک ناخودآگاه قومی برخاسته و هر قدر آن واژهها مادی و عملکردی هستند، این واژهها درونگرا و اخلاقیاند. به هر حال این را گفتیم که این تناقض به رویکرد به اصطلاح تناقض تفکر و رویکرد در روشنفکری و روشنگری ما هم هست. در طول بیش از صد سال اخیر روشنفکری ما به هر لحاظ که به آن نگاه کنید پیوسته مترصد روابط فرهنگ، سنت و ملیت بوده است. چه از دیدگاههای نظام و مدیریت جامعه نظامها و چه دیدگاههای سیاسی-اجتماعی به معنای تشخص وجودی و قابل دفاع یک جامعه در برابر جهان. قصد داشتم بگویم این «هویت ملی» در ایران بسیار امر معضل و حل ناشدهای است که از مشروطیت به بعد همچنان ادامه دارد و مورد منازعه است. چه روشنفکری و چه نظامهای مدیریتی اغلب با هم بر سر این مساله درگیر و دچار اختلافنظر هستند.
هویت بدون تاریخ هویت نیست
کلمه فرهنگ با کلمه ملیت یک ارتباط تنگاتنگ دارد. در عین حال هم مساله فرهنگ و هم مساله هویت هر دو یک امر تاریخی است و تاریخ نقش اساسی در هویت دارد. هیچ هویتی بدون تاریخ، هویت نیست. حتی یک کودک که متولد میشود، ژنش تاریخش است. هر عملی که انجام میدهد تبدیل به تاریخی میشود که او را به هویت میرساند. او را از خود دور میکند و در واقع در آیینه خود، خودش را میبیند. هویت با اینکه امر وجودی است، به نوعی به اپیستمولوژی تاریخی وابسته است، انسان به مثابه امر تاریخی. البته تاریخ به معنای امر جامع خود، نه کرونولوژی که تاریخ نیست، این همچنان در تاریخنگاری ما از معضلاتی است که به وجود آمده. ما کرونولوژی را با تاریخ اشتباه گرفتهایم.
اما در سینما هم دچار یک مشکل اساسی هستیم. سینما از کلمه «kinema» به معنای حرکت میآید و ذات حرکت در سینما بنیادیترین اصلی است که آن را از دیگر هنرها متمایز میکند. البته با رقص یک ارتباط تنگاتنگ دارد. چون رقص مبتنی با حرکت است ولی سینما برآیند همه هنرهاست. نمیتوانیم بگوییم سینما یک هنر مستقل و خودساخته مثل نقاشی است. ادبیات وابسته به کلام است، رقص وابسته به بدن و تئاتر وابسته به نوعی دراما و نمایش صحنهای است، اما سینما همه اینها را در خود دارد. موسیقی، ریتم، تصویر، صدا و کلام و همه اینها در مجموع سینما را میسازند. ما بدون یکی از اینها نمیتوانیم بگوییم سینمایی وجود دارد. سینما مجموعه هنرها نیست، بلکه برآیند هنرهاست. در قرنی که سینما اختراع شد، در واقع همه هنرها وجود داشتند و تصور همه هنرهای دیگر در سینما هست که آن را میزاید؛ از تکنولوژی گرفته تا هنرهای مختلف. این تکنولوژی حرکت، ذاتی است که درون سینما متحقق میشود. به این ترتیب میتوان گفت سینما ترکیبی از تکنولوژی و هنرهاست. سینما هم هنر است هم صنعت. اما نظامهای مختلف هر کدام رویکرد خاصی در صنعت سینما دارند. سینمای امریکا صنعت است، چرا؟ امریکا کشوری است که بیش از دویست سال تاریخ ندارد و فرهنگش فرهنگ قرض گرفته از کل جهان است. اما امریکا امروزه مادر صنعت و تکنولوژی جهان است. تکنولوژی برای امریکا یک امر ملی است و فقط یک امر قدرت یا یک دستاورد نیست. به همین جهت هالیوود همواره تلاش میکند که سینمایش، سینمای تکنولوژیک و صنعتی باشد. چون این ملیت امریکا را مطرح میکند و وابسته به تکنولوژی است و تکنولوژی برایش یک افتخار ملی است، نه فقط یک دستاورد یا وسیله قدرت. در واقع هر امریکایی یک تکنوکرات است، اما هر ایرانی یک تکنوکرات نیست، بلکه یک شاعر است. شاعر بودن در امریکا یک امر استثناست در حالی که تکنوکرات بودن یک امر عمومی است. به همین جهت اگر سینمای امریکا ملی است، یکی در تکنولوژی هست به همین جهت هالیوود هر ده سال به ده سال تکنولوژی سینماتوگرافی خود را ارتقا میدهد و چیزی را به جهان از لحاظ تکنولوژی ارایه میکند که جهان شگفتزده شود. مثل فیلمهای «هری پاتر» که اینقدر در آن تکنولوژی هست که تو شیفته و حیرتزده میشوی و بعد از مدتی این تکنولوژی کهنه میشود. بلافاصله چیز دیگری را عرضه میکند، چون ماموریت دارد که مدنیت، هویت و ملی بودن خود را در این تکنولوژی احراز کند و همیشه حاضر باشد.
در اروپا که سابقه تاریخی طولانی مدتی دارد و در عین حال یونان را یدک میکشد، سینمایش بیش از آنکه تکنولوژیک باشد سینمای فرهنگی است. مباحث فلسفی و زیبایی شناسانه در سینمای اروپا چه ایتالیا و فرانسه که دو شاخصه اروپا هستند و چه انگلیس که واسط بین امریکا و اروپاست، شاخصه سینمای اروپاست. در واقع فرهنگی بودن برایش یک اصل ملی است (البته هیچ تمدنی نیست که در آن تکنولوژی نقش نداشته باشد).
اقتصاد در سینمای امریکا یک امر بنیادین است اما اقتصاد در آن به چه معناست؟ به این معنا که ارزش اضافی فقط در تولید کالا نیست و کارگزاران سینمایی به معنای کارگر سینما اگر ارزش اضافی تولید میکنند به معنای این نیست که تنها یک محصول تولید میکنند، بلکه به معنای این است که آنها هم میتوانند با این محصول اقتصاد مدرن که اقتصاد ارزی است، نه اقتصاد به قول مارکس «پول، کالا، پول»، بلکه اقتصاد کینزی است، یعنی «پول، پول، پول». اقتصاد تقابل و جنگ ارزهاست. اقتصاد ملی به این معناست که شما بتوانید ارز بیگانه را به ارز خودتان اضافه کنید. به همین جهت اگر فیلم امریکایی Aدلار در سرزمین امریکا فروش میکند باید 2A دلار در خارج از سرزمین امریکا فروش داشته باشد. چون او ارزی را به کشور خود اضافه میکند. به اینجا میرسیم که آیا سینمای ما چنین کاری را انجام میدهد یا خیر؟ تمام تکنولوژی ما و ابزارهای سینماتوگراف ما از خارج میآید. یعنی ارز پرداخت میکنیم و این ارز ما کم میشود. در سینمای ایران بهطور کلی (البته تک بارقههایی هستند که به صورت شخصی تلاش میکنند تا بتوانند سینمای خودشان را به جهان معرفی کنند یا فروش داشته باشند اما اینها استثناست) آیا یک چنین چیزی اتفاق میافتد؟ ما فیلم را در اینجا میسازیم و در همینجا هم میفروشیم. این به این معناست که ثروت ملی در یک گردش مالی حرکت میکند و در این گردش مالی از امر جمعی به امر شخصی تبدیل میشود. یعنی تکتک بلیتهایی که فروخته میشود سرمایه جمعی است که در جیب یک نفر یا در یک انستیتو و موسسه انباشت میشود. این یک امر سرمایه گردش ملی و اقتصاد ملی نیست. این گردش سرمایه است. اقتصاد ملی وقتی اتفاق میافتد که کارگران نظام صنعتی تولید سینما بتوانند از طریق این تولیدات ارز خارج و دلار و یورو را به ایران اضافه کنند نه اینکه یورو و دلار از ایران اخراج و کم شود. این یعنی ضد ملی بودن. این اولین مشکل سینمای ماست.
دوم اینکه این سینمای ملی وابسته به هویت ملی است. هویت ملی ما کجاست؟ چرا پاراجانف برای ملت ارمنستان یک پرچم ملی است؟ چرا هیچکاک برای امریکا و برسون و گدار برای فرانسه اعتبار ملی هستند؟ علت این نیست که آنها فقط به شدت فرانسوی یا امریکاییاند، علت این است که این افراد در درون نظام سینماتوگرافیک هر یک مبحث جد یدی را برای سینمای جهان طرح کردند. آنها یک آورده یا پیشنهاد جدید برای سینما طرح کردند، پس به سینما اضافه کردند به همین دلیل به اندازه اضافه کردن به سینما از سینمای جهان سهم دارند. به همین جهت اینها چهرههای ملی سینمای کشور خودشان هستند تئوریهایی که برسون برای سینمای فرانسه آورده است. ساختاری که پاراجانف برای سینما طرح میکند که از درون هنرهای به خصوص نگارگری ایرانی و ارمنی به سینما ارایه و پیشنهاد داده، در واقع سهم بزرگی در سینمای جهان به پاراجانف اختصاص پیدا کرده است و این هم سهم ملت ارمنستان است. در واقع این افراد ارزش اضافی فرهنگی تولید کردند. اگر سینمای امریکا ارز اضافی اقتصادی تولید میکند، اینها ارز اضافی فرهنگی تولید کردند. ارز اضافی فقط اقتصادی نیست، فرهنگی هم هست. ما چقدر فرهنگ تولید میکنیم؟
این مساله به معنای این نیست که ما از هنرهای خودمان تقلید کنیم. اما به معنای این است که نظام رویکردی هنرهای ما در این سینما کجاست و این نظامهای رویکردی در نقاشی، نگارگری، روایت ادبی، در سینمای ما چه نقشی دارند؟ ماجرا اینجا است که سینمای ما در روایت ارسطویی است. درحالی که اگر ابن سینا را نگاه کنید که در واقع پدر حکمت مشاء و ارسطویی است، وقتی در حی بْن یقْظان و… داستانسرایی میکند به هیچوجه از بوطیقای ارسطو پیروی نمیکند. همینطور روایتگران بزرگی چون عطار، مولوی، نظامی حتی فردوسی هیچ کدام پیرو نظام بوطیقای ارسطو نیستند، آنها نظام خودشان را دارند. نظام جدید را در روایت به وجود میآورند که این میتواند در «هزار و یک شب» ما هم مطرح باشد که ما چگونه کاراکترسازی میکنیم؟ کاراکترهای ما با کاراکترهای نوع ارسطویی چه فرقی دارند؟ روابط اجرایی این کاراکترها با هم با روابط اجرایی تراژیک یا دراماتیک ارسطویی چه فرقی دارد؟ مساله این نیست که داستانهای فردوسی یا عطار و… را عینا فیلم کنیم بلکه قرار است ساختارهای اینها را بررسی کنیم، آیا این در سینمای ما حاضر است یا نیست؟ ما چنین پیشنهادی را در ارایه فرهنگ خودمان برای جهان هنوز نداریم. به همین جهت سینمای ما میتواند اروپایی، امریکایی، هندی و… باشد. من نمیخواهم سینمایمان را تقلیل دهم. سینمای ما ارزشی دارد و فیلمسازهای ما ارزش دارند. اینها همه سر جای خودش. اما امر ملی بودن با سینمای خوب داشتن فرق میکند. اینجا مساله ما امر ملی و هویت ملی و سینمای ملی است نه سینمای خوب. یا سینمای بد. ما اصلا قضاوتی در این موضوع نداریم. قصد ما جبهه گرفتن نیست.
این نیست که چون در سینمای ما فرد به زبان فارسی سخن میگویند یا لباس ملی پوشیده یا ماشینی که در آن نشسته پیکان است، پس فیلم ایرانی است، مساله ما ساختارهاست. ادبیات ما یک ساختار خیلی منسجم و قدرتمندی برای خود بنیان گذاشت. اگر تذکره اولیای عطار را ببینید 72 تذکره است که در واقع 72 novel هستند که ساختار بسیار منسجم و خاص دارند. به هیچوجه این ساختار، ساختار نوولهای سروانتس به بعد هم نیستند. گرچه سروانتس تحت تاثیر «هزار و یک شب» است. در واقع با تاثیر «هزار و یک شب» ادبیات لاتین اروپایی شروع میشود. اما در واقع آنها نیامدند متن موجود را دوباره داستان کنند، آنها داستان زندگی خود را گفتند ولی این ساختار را به وجود آوردند. ساختار روایی ما در ادبیات کجاست؟ نحوی که مولانا و فردوسی روایت میکنند، چگونه است؟ ما این نحوهای روایت در ادبیاتمان را که در واقع فرهنگ ما هم هستند چگونه میتوانیم وارد سینمای خود کنیم؟ این تو در تو بودن که در ادبیات ما نقش بنیادینی در روایت دارد و خطی نیست و سه مرحلهای ارسطو را در خود ندارد، بلکه مراحل مواج در خود دارد و موجی است، چگونه میتواند در سینمای ما نقش پیدا کند؟
سینمای معاصر ایران سعی میکند واقعگرا باشد اما واقعیت تک بعدی جامعه است. دو مساله در سینمای ما وجود دارد: یکی مساله هوش است. شما نگاه کنید در سینمای امریکا تمامی کاراکترها هوشمند عمل میکنند. یک دزد هوشمند است، منفی و مثبت هر دو هوشمند هستند و هوشها با هم مبارزه میکنند، در سینمای ما متاسفانه این اتفاق بسیار نادر است. تاکید میکنم بحث من اصلا این نیست که مثلا داستان «رستم و سهراب» را فیلم کنیم. این موضوع بیمعناست. آن هم میتواند باشد، شما میتوانید فیلم تاریخی بسازید اما مساله این است که روابط درونی که در داستان رستم و سهراب وجود دارد کجاست؟ داستان رستم و سهراب، پدرکشی و پسرکشی است؟ ما چنین چیزی نداریم. در جامعه ما پدر اگر 99.5 سالش باشد و پسرش 77 سال، میگوید پسرجان این پول را بگیر و برو زندگیت را بساز (اگر در توان داشته باشد). چیزی که در خاندانهای قدرتمند اتفاقات افتاده امر نادری است، پیوستگی خانوادگی قدرتمندی در ما نقش دارد. چرا اینطور نبینیم که مساله رستم و سهراب گریز از دانایی است؟ هر دو میگریزند از اینکه بدانند. چون این دانایی است که خطرناک است. یک امر بسیار هوشمندانهای است که فردوسی طرح میکند.
بنابراین به طور تک میتوانم بگویم سینماگرانی هستند که سینمای ملی را طرح کردهاند. این حرف خیلی ظالمانه و نامربوط است اگر بگوییم اصلا وجود ندارد، مساله ما این است که امر کلی سینمای ما به کجا باید برود.
Nation به معنای ملی است، نباید معنای بومی بودن بدهد، چون هر انسان بومی یا جمعیت و قوم بومی ملی نیست. «ملی» بودن وقتی متحقق میشود که بتواند امر بومی را به امر جهانی بدل کند یا در امر جهانی حاضر باشد و سهمی از جهان داشته باشد، نه در بومی بودن خود متوقف شود… ملی بودن در واقع مشارکت همارز و همارزش با جهان موجود است و اگر نتواند خودش را در جهان موجود متحقق کند، فقط یک امر بومی و حتی ضد ملی است.
در واقع ملی بودن سهم داشتن از جهان است، اینکه ما چه سهمی از ثروت، اعتبار و فرهنگ جهان داریم؟ آن سهم ما را میتواند به ملی بودن احراز کند. همین مساله در باب فرهنگ هم هست، چون امر ملی از امر فرهنگ جدا نیست. دو چیز در امر ملی نقش بنیادین دارد: یکی اقتصاد و دیگری فرهنگ. ما بدون سازوکار فرهنگ و اقتصاد نمیتوانیم امر ملی را حتی تصور کنیم. اگر ملی را به معنای Nation بگیریم نه به معنای ملتی که انترناسیونال است.
منبع: روزنامه اعتماد 19 اردیبهشت 1401 خورشیدی