ملی شدن نفت تا پرونده هسته ای
علی شکوریراد در گفتوگو با «اعتماد» تحولات سیاسی منتج به کودتای مرداد 32 و تحولات امروز کشور را بررسی میکند
علی شکوریراد: ابتدا باید به نیازهای مردم برای رفاه و پیشرفت توجه شود و بعد تحقق عدالت جهانی
مهدی بیکاوغلی
آیا شباهتی میان ماجرای ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28مرداد 32 با تحریمها و پرونده هستهای وجود دارد؟ دستاورد نظام سیاسی کشور طی بیش از 60سال گذشته از تجربه کودتای 28مرداد چه بوده است؟ نقش گروههای تندرو در شکلگیری مشکلات دیروز و امروز ایران چیست؟ آیا قدرت نظامی در جهان امروز، تضمینکننده ثبات و توسعه یک کشور خواهد بود ؟و… این پرسشها و پرسشهایی از این دست، بخشی از محتوایی است که به مناسبت کودتای 28مرداد32در جریان گپ و گفت «اعتماد» با علی شکوریراد فعال سیاسی اصلاحطلب تلاش شد ابعاد گوناگون آن مورد کنکاش قرار بگیرد. رخدادی که باعث شد، دولت دموکرات محمد مصدق سقوط کرده و تبعات برآمده از آن طی دهههای متمادی فضای داخلی کشور و منطقه را تحتالشعاع قرار دهد. مدتها طول کشید تا فعالان سیاسی، هنرمندان، شعرا، نویسندگان و در کل مردم ایران بعد از پاییز کودتا در سال32 بتوانند سر بلند کرده، از پیله تنهایی خود به در آمده و برای آینده این کشور رویابافی کنند. سالها گذشت تا اینکه نیمقرن پس از کودتا (سال82) و در سالهای ابتدایی هزاره جدید میلادی نیز پرونده تازهای باعث شکلگیری تقابل تازهای میان ایران و غرب بر سر استفاده از انرژی هستهای شد. تقابلی که برخی از افراد و جریانات آن را با پرونده ملی شدن صنعت نفت مقایسه میکنند. پروندهای که اینبار به جای کودتا، ایران را اسیر تحریمهای کمرشکنی ساخته که تبعات آن تا سالهای متمادی کشور را درگیر خود ساخته است. علی شکوریراد، اما معتقد است که جدای از برخی شباهتهای ظاهری بهطور بنیادین نمیتوان، نقطه اشتراکی میان پرونده ملی شدن صنعت نفت و پرونده هستهای پیدا کرد. او همچنین با نقد صحبتهای اخیر سعید لیلاز در «اعتماد»، بنیان اصلی پیشرفت و توسعه در دنیای جدید را نه قدرت نظامی صرف، بلکه افزایش مشارکتهای عمومی، اقتصاد رو به رشد و مردمسالاری برمیشمارد. شکوریراد با بازخوانی بزنگاههای کودتای سال32 و تطبیق آن با شرایط امروز کشور تلاش میکند دریچه تازهای از تجربیات گذشته به سمت افقهای فردا بگشاید.
وقتی به عنوان یک ایرانی، ماجرای کودتای 28مرداد32 و رخدادهای قبل و بعد آن را مرور میکنیم، به نظر میرسد، برخی شباهتهای شکلی، میان کودتای سال32 و پرونده هستهای امروز وجود دارد. تلاش برای دستیابی به یک حق عمومی در بخش انرژی، شکلگیری دوگانه مذاکره – توافق در یک طرف و تحریم- جنگ در سوی دیگر و همچنین نقشآفرینی گروههای افراطی، خشونتطلب و تندرو در بطن ماجراها از جمله این تشابهها است. شما به عنوان فعال سیاسی آیا نسبتی میان این دو پرونده میبینید؟
هرچند نشانههای مشابهی در هر دو پرونده میتوان جست اما به این نحو که شما اشاره کردید، شباهت وجود ندارد. به این دلیل که در ماجرای کودتای 28مرداد32، پای «نفت» در میان بود که محمد مصدق تلاش برای ملی کردن آن را در دستور کار قرار میدهد. امروز اما «انرژی هستهای» را نمیتوان معادل نفت فرض کرد، البته دستیابی به دانش و تکنولوژی هستهای، حق ایران است، اما سرمایه ایران نیست. موضوعی که چالش ایجاد کرده آن است که قدرتهای بزرگ جهانی، این موضوع را تهدیدی علیه خود میبینند. آنها نگرانند که در استفاده از این حق، انحرافی صورت گیرد، سلاح هستهای تولید و نظم نوین جهانی تهدید شود. هرچند این نظم عادلانه نیست اما همین نظم، باعث ایجاد یک آرامش نسبی در جهان شده است و وجود آن بهتر از نبود آن است. از منظر طرفهای مقابل، این ایران است که رفتاری را مرتکب میشود که باعث نگرانی قدرتهای جهانی میشود. من نمیگویم این نگرانی جهانی بحق است، اما چون زور دارند و قدرتمند هستند از قدرت و زور و امکانات خود استفاده میکنند تا نگرانی خود را برطرف کنند.
آیا همین امر نشاندهنده تعیینکننده بودن قدرت نظامی و دانش هستهای نیست؟ از سوی دیگر آیا اساسا تفاوتی میان قدرتها در خصوص پرونده هستهای ایران وجود دارد؟
کشورهای بزرگ در این باره که ایران نباید به سلاح هستهای دست پیدا کند، موضع مشترکی دارند. فرقی میان امریکا، اروپا، روسیه و چین نیست، هیچکدام از این کشورها، تمایلی به استفاده ایران از دانش هستهای سطح بالا که نهایتا منجر به تولید سلاح شود، ندارند. در این شرایط باید دید مصلحت کشور ما چیست.
شما بگویید مصلحت ما چیست؟
برای درک این موضوع، باید به بنیانهای انقلاب بازگردیم. هرچند یکی از گزارههای مهم انقلاب ایرانیان، مقابله با ظلم در ابعاد داخلی و خارجی بود اما نباید فراموش کرد که انقلاب وعدههای دیگری نیز به مردم داده بود که در زمره اولویتهای انقلاب قرار میگیرند. وعدههایی چون، توسعه، ایجاد رفاه برای مردم، آرامش و همزیستی مسالمتآمیز در داخل کشور، تحقق رضایتمندی عموم مردم، مدارا، آزادی و…. این وعدهها هم اصول انقلاب است. به نظر میرسد در حال حاضر دوراهی در ایران شکل گرفته که مبارزه با بیعدالتی در جهان اولویت اصلی است یا اینکه عدالت، توسعه اقتصادی، ایجاد رفاه، تحقق آزادی و… برای مردم باید اولویت اساسی محسوب شوند. اصلاحطلبان معتقدند ابتدا باید نیازهای مردم مورد توجه قرار گیرد و بعد به سایر گزارهها پرداخته شود، اما اصولگرایان و گروههایی که اسم خود را انقلابی گذاشتهاند، میگویند ابتدا باید با بیعدالتی در سطح جهان مقابله کرد. بنابراین معتقدم هرچند ممکن است وجه تشابهی میان مذاکرات امروز و رخدادهای سال32 وجود داشته باشد، اما در آن روزگار، تمام ایران خواستار ملی شدن صنعت نفت در برابر انگلیس و سایر قدرتهای جهانی بودند، امروز در داخل کشور اما این دیدگاه وجود دارد کشوری که قصد دارد در برابر بیعدالتی در سطح بینالمللی بایستد، ابتدا باید عدالت و رفاه را در سطح داخلی محقق کند. بسیاری از جریاناتی که از ضرورت مقابله با بیعدالتی در سطح جهان سخن میگویند در داخل کشور، رفتارهای تندی دارند و حقوق مردم را پایمال میکنند. به همین دلیل مردم به این بیعدالتیها اعتراض میکنند. مبتنی بر این واقعیتها است که میگویم، تقارن همهجانبهای میان ماجرای کودتای 28مرداد32 و پرونده هستهای وجود ندارد.
یکی دیگر از مشابهتهای این دو رخداد، عدم توانایی ایران در استفاده از شکافهای موجود در صحنه سیاست داخلی امریکاست. در زمان مصدق نیز تغییر در هیات حاکمه امریکا با حضور «آیزنهاور» جمهوریخواه به جای «ترومن» دموکرات که معتقد به مذاکرات بود، باعث شد تا روند کودتا تسریع شود. امروز هم به نظر میرسد ما قادر نیستیم از شکافهای موجود در عرصه سیاست داخلی امریکا بهره ببریم. چرا؟
این موضوع مهمی است که شما به آن اشاره کردید؛ اساسا امریکا را یکپارچه دیدن سادهاندیشی است. افراد و جریاناتی که میگویند فرقی ندارد در امریکا چه کسی روی کار باشد، موضوع را بیش از حد ساده میبینند. سیاستورزی در واقع محاسبه همه کانونهای قدرت و همه پارامترهای موثر برای ایجاد توازن است. یک ساختار معقول تلاش میکند ابتدا این پارامترها را درک و بعد در وقت لازم از آنها بهرهبرداری کند. من فکر میکنم اینکه چه دولتی در امریکا بر سر کار باشد، پارامتر مهمی است که تعیین میکند ما چقدر میتوانیم در مذاکرات به سمت احصای منافع ملی خودمان برویم. زمانی که اوباما روی کار آمد، اکثر مردم ایران و برخی طیفهای سیاسی خوشحال شدند، چرا که هم دموکرات و هم سیاهپوست بود و به عدالت گرایش داشت. رفتار اوباما هم طی 8سال ریاستجمهوری اجمالا تفاوتهایش با بوش را نشان داد. اما در آن زمان در ایران برخی اعلام کردند، فرقی میان دولتهای امریکا وجود ندارد و احتیاجی به تغییر تاکتیک نیست. همین رویکرد باعث شد نتوان از فرصت دولت اوباما بهرهبرداری حداکثری داشت. زمانی که ترامپ روی کار آمد، تازه برخی متوجه شدند که دوره اوباما یک فرصت برای ایران بود. تاسفآورتر اینکه برخی طیفهای اصولگرا در ایران از حضور ترامپ نیز استقبال کردند.
دلیل این شادمانیها از حضور ترامپ میان جناح راست به چه دلیل بود؟
شاید فکر میکردند برای مبارزه با امریکا، ترامپ چهره واقعیتری از ایالات متحده را نمایان میکند. اما این افراد و جریانات توجه نداشتند که حضور ترامپ باعث شد تا دستاورد برجام بیاثر شود. در همان 2سالی که برجام اجرا شد، ایران تنفس قابل توجهی داشت و نرخ تورم برای نخستینبار تکرقمی شد؛ ثبات نسبی در اقتصاد ایجاد شد و ایران به بازار نفت بازگشت. مردم تاثیر رفع تحریمها را چشیدند. اما با خروج ترامپ از برجام، مشکلات اقتصادی و ارتباطی فراوانی برای کشورمان ایجاد شد که تا همین امروز نیز ادامه دارد. بعد از ترامپ نیز بایدن روی کار آمد، اما باز همان جهتگیریهای سیاسی و جناحی اجازه نداد تا از فرصت حضور بایدن نیز به درستی استفاده شود. الان 1سال و نیم از دولت بایدن گذشته و 2سال و نیم فرصت باقی مانده تا بتوان بخشی از منافع ملی را محقق کرد. خوشبختانه اخبار خوشی از توافق به گوش میرسد که باید از آن استقبال کرد.
اگر قرار باشد تشابهات میان کودتای سال32 و پرونده هستهای را یک مثلث فرض کنیم، سومین ضلع این مثلث، نقشآفرینی گروههای افراطی، تندرو و رادیکال در هر دو ماجراست. هم سال 32 و هم امروز، هماهنگی عجیبی میان تندروهای ایرانی با کشورهای متخاصم مشاهده میشود؛ نقش این جریانات تندرو را چطور ارزیابی میکنید؟
تندروی گروههای افراطی هم به دلیل کمدانشی است، هم کوتهفکری و هم اینکه شاید پای منافعی در میان باشد. اخیرا توییتی در این زمینه زدم و درباره همنوایی گلدرشتی که میان طیفهای افراطی داخل کشور و مواضع رژیم صهیونیستی وجود دارد، توضیح دادم. متاسفانه دستگاه امنیتی کشور نسبت به این همنواییها، توجه لازم را ندارد. این تندروها تلاش میکنند مسائل را ساده کنند و متوجه پیچیدگیهای جهان امروز نیستند. فرصتها را میسوزانند و فشارها را متوجه ایران میکنند و به آسیاب دشمن، آب میریزند.
سالها پس از کودتای 32 از ارتباط خاص چهرههایی مانند شعبان جعفری با کودتاچیان، پردهبرداری شد. آیا ممکن است طی سالهای آینده در خصوص ارتباط برخی تندرویهای داخلی با دشمنان کشور رونمایی شود؟
تردیدی در این امر وجود ندارد. اساسا به آگاهی خاصی نیاز نیست. رژیم صهیونیستی، رژیمی است که سیستمهای جاسوسی قوی دارد. نه فقط در ایران، بلکه در خود امریکا هم دستگاههای جاسوسی قوی دارند. اساسا هویت این رژیم بر اساس جاسوسی، خشونت و… شکل گرفته است. حوادث سالهای اخیر هم نشان داده که این رژیم در ایران آدمهای زیادی برای جاسوسی داشته است. افرادی که وارد زندانهای ایران میشوند اعلام میکنند که افراد زیادی در زندانهای ایران به جرم جاسوسی برای صهیونیستها زندانی شدهاند. حضور این افراد، گویای آن است که این رژیم نیروهای فعال دیگری دارد که هنوز شناسایی نشدهاند. هشدار این موضوع از سوی آقای یونسی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات داده شد که باید به آن توجه کرد. هیچ بعید نیست که عوامل جاسوسی دشمن در سطوح مختلف نفوذ کرده باشند و در راستای منافع دشمنان عمل کنند. این افراد ممکن است در دفاع ظاهری از نظام، رگ گردن نمایان کنند و خودشان را طرفدار انقلاب و جمهوری اسلامی نشان دهند اما عملکردشان در راستای ماموریتهای دشمنان باشد. به نظرم باید نسبت به این خطرات، نهایت هوشیاری را داشت.
حدود60سال از کودتای 28مرداد32 میگذرد؛ آیا مردم و مسوولان ایرانی از این داشتههای تاریخی درسهای لازم را گرفتهاند یا اینکه تاریخ برای این سرزمین در حال تکرار شدن است؟
تاریخ تکرار میشود اما هر بار با شکل و شمایل جدیدی. معتقدم که حاکمان ما، برآیندی از وضعیت جامعه ایرانی هستند. اگر نواقصی در حاکمان مشاهده میشود ناشی از واقعیتهای جامعه ماست. اگر ضعف، سوءمدیریت یا فسادی در ساختارهای مدیریتی مشاهده میشود از بطن جامعه منشأ گرفته است. اگر جامعه و فرهنگ ما به اندازه کافی استحکام و عمق داشت، بیتردید مدیریت جامعه نیز از آن تاثیر میگرفت. بر این اساس است که معتقدم حتما باید کارهای فرهنگی، رسانهای و حزبی دامنهداری صورت بگیرد که جامعه قدرتمند و توانمند شود. جامعه توانمند کارگزاران توانمند و کارآمدی را نیز به قدرت میرساند و منافع ملی را محقق میکنند. تاکید دارم که بگویم ضروری است نواقصی که اجازه میدهد نیروهای فاسد و ناکارآمد سکان هدایت بخشهای مختلف را به دست بگیرند، اصلاح شوند.
برخی افراد معتقدند برای دستیابی به منافع حداکثری باید از قدرت نظامی و توانایی در ساخت بمب بهره برد. اخیرا گفتوگویی در این خصوص در «اعتماد» چاپ و نظرات متفاوتی مطرح شد، آیا با سلاح میتوان رستگار شد؟
سیاست در حقیقت ملاحظه کردن همه پارامترها است. صحبتهای اخیر سعید لیلاز نشان میدهد که ایشان تنها یک بخش واقعیت را درک کرده و به همان نیز چسبیده است و جامعنگری ندارد. نه اینکه حرفش اساسا بیهوده باشد، اما اولویت کشوری مانند ایران چنین چیزی نیست. ایران در سیستم ناعادلانه جهانی باید حق خود را مطالبه کند. قدرت نظامی هم یک بخش ماجراست اما همه ماجرا نیست. ابتدا باید دید این دستاورد را به چه قیمتی میتوان کسب کرد و مهمتر از آن باید دید، آیا راهکار جایگزینی برای آن وجود دارد یا نه؟ جهان در شرایطی است که قدرت نظامی در آن در حال رنگ باختن است و قدرتهای نرم و اقتصادی در آن بیشتر نمود پیدا میکند. بسیاری از تحلیلگران معتقدند نبردهای فعلی، شاید آخرین رویاروییهای نظامی از این دست باشند و جهان به سمت رویاروییهای اقتصادی و راهبردی حرکت میکنند. ایران ابتدا باید یک وجهه مناسب از خود در داخل و خارج ارایه کند. این وجهه مطلوب به ما قدرت بازدارندگی میدهد. این مسیر در زمان اصلاحات تجربه شد، در دولت اصلاحات، ایران از منظر نظامی ویژگی چندان خاصی نداشت، اما از منظر قدرت نرم و جلبتوجه افکار جهانی، توانست گامهای بلندی بردارد و از این طریق دستاوردهای بسیاری در حوزههای اقتصادی و راهبردی خلق کرد. ایران ابتدا باید به سمت توسعه اقتصادی حرکت کند و برای مردمش رفاه ایجاد کند. بعد از توسعه و رفاه است که میتوان دستاوردهای افزونتر نظامی نیز پدید آورد.
منبع:روزنامه اعتماد 29 مرداد 1401 خورشیدی