درگذشت فیلسوف ایرانشهر
مروری کوتاه بر زندگی و اندیشههای سید جواد طباطبایی
محسن آزموده
سید جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایرانی و نظریهپرداز ایرانشهر، سهشنبه دهم اسفند در بیمارستانی در کالیفرنیا، پس از یک دوره طولانی تحمل بیماری سرطان دار فانی را وداع گفت. طباطبایی استاد پیشین اندیشه سیاسی دانشگاه تهران و از اندیشمندان برجسته و تاثیرگذاری در دهههای اخیر بود که در حوزههای گوناگونی از علوم انسانی جدید، اعم از فلسفه، علم سیاست، تاریخ و علوم اجتماعی دیدگاههایی تازه و اثر داشت. آشنایی او با زبانهای متعددی چون عربی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی به او این توانایی را داده بود که با اندیشههای متفکران و جریانهای فکری به زبان اصلی و مستقیم مواجه شود و با ذهن بازی که داشت، از این اندیشهها اولا برای نقد رادیکال و تند آثار متفکران و روشنفکران ایرانی بهره میگرفت و ثانیا میکوشید نظریهای جدید برای ایران تاسیس کند. انتقادهای صریح و بیپرده طباطبایی از روشنفکران و صاحبنظران معاصر ایرانی اعم از علی شریعتی، جلال آلاحمد، عبدالکریم سروش، سید حسین نصر، احمد فردید و… همواره به مباحثات تند و تیز در فضای روشنفکری ایران دامن میزد. دفاع او در یک دهه اخیر از اندیشه ایرانشهری همچنین به بحثهای فراوانی در میان گروهها و جریانهای سیاسی منجر شد.
از تبریز تا پاریس
سید جواد طباطبایی زاده 23 آذر سال 1324 تبریز بود، در یک خانواده بازاری. پدرش را در هشت سالگی از دست داد. در کودکی همزمان با تحصیلات رسمی، زبانهای عربی و فرانسوی را نیز آموخت. یادگیری زبان عربی به او کمک کرد که بتواند به یادگیری فلسفه اسلامی در حوزه علمیه تبریز بپردازد. طباطبایی پس از پایان دوره متوسطه برای تحصیل در رشته حقوق به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رفت و همزمان نزد جواد مصلح، از فیلسوفان ایرانی و شارحان برجسته ملاصدرا، خوانش فلسفه اسلامی را ادامه داد. همچنین در سمینارهای هانری کربن، فیلسوف و مستشرق شیعهشناس فرانسوی حاضر شد. از نخستین آثار او ترجمههایی از رسالهها و کتابهای هانری کربن است که از آن میان میتوان به ترجمه فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی (چاپ نخست 1365) و تاریخ فلسفه اسلامی هانری کربن (چاپ نخست 1367) اشاره کرد.
طباطبایی پس از اخذ مدرک کارشناسی، در دوره سربازی در سپاه ترویج، به طور جدی به تقویت زبانهای انگلیسی و فرانسوی مشغول و موفق به اخذ بورس تحصیلی از دانشگاه پاریس شد. طباطبایی در پاریس دانشگاه خود را تغییر داد و برای تحصیل در رشته فلسفه سیاسی به دانشگاه سوربن رفت. طباطبایی در پاریس ضمن تحصیل در درسگفتارهای لوئی آلتوسر، فیلسوف چپگرای فرانسوی و فرانسوا شاتله فیلسوف هگلی-مارکسی به مطالعه آثار و اندیشههای گئورگ ویلهلم فردریش هگل مشغول شد. درنهایت در سال 1363 با نگارش رسالهای با عنوان «تکوین اندیشه سیاسی هگل جوان» درجه دکترای دولتی در رشته فلسفه سیاست را از دانشگاه سوربن گرفت و به ایران بازگشت و به عضویت هیات علمی دانشگاه تهران در آمد و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی شد. همزمان سردبیری نشریه همین دانشکده را به عهده گرفت، اما بعد از مدتی به اتهاماتی چون «سکولار بودن» و «ناسیونالیست بودن» از دانشگاه اخراج شد. طباطبایی پس از اخراج برای کار علمی و پژوهشی به خارج از ایران رفت و در مراکز علمی-پژوهشی فرانسه و آلمان و امریکا مشغول به کار شد.
نظریهپرداز زوال اندیشه
آثار طباطبایی در حوزه اندیشه سیاسی در اسلام و ایران از اواخر دهه 1360 و اوایل دهه 1370 به بحثهای عمیق و گسترده و دامنهداری در فضای روشنفکری و فکری ایران دامن زد و همزمان در فضای آکادمیک علوم انسانی، واکنشهای فراوانی را بر انگیخت. او در آثاری چون درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران (1367)، زوال اندیشه سیاسی در ایران (1373)، ابن خلدون و علوم اجتماعی (1374)، خواجه نظامالملک (1375)، به بازخوانی جدی و انتقادی اندیشه و فلسفه سیاسی در ایران پرداخت و ضمن بحث از زوال فکر سیاسی در ایران، نظریه امتناع شرایط تفکر در ایران پروراند. ویژگی بحثهای طباطبایی در این دوره، نگاه متفاوت، فلسفی و اندیشهمحور و انتقادی به متفکران و جریانهای فکر سنتی در ایران بود. او در این آثار به بازخوانی جدی و انتقادی فیلسوفان و متفکرانی چون فارابی، ابن سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه نظامالملک طوسی، خواجه رشیدالدین فضلالله، ابنخلدون و… پرداخت و نگاهی تازه و متفاوت به این متفکران را طرح کرد. طباطبایی در ویراستهای بعدی این آثارش همین نگاه انتقادی را به متفکر-ادیبانی چون سعدی و حافظ طرح کرد و نشان داد که این متفکران-ادیبان را نه صرفا به عنوان شاعر و نویسنده که به عنوان متفکر ایرانی باید مورد نقد و بررسی قرار داد. او همچنین در مقدمهها و موخرههای مفصلی که بر این آثار مینگاشت، به نقد بیپروا و صریح روشنفکران ایرانی اعم از آنها که در دهههای پیش از دنیا رفته بودند (مثل شریعتی و آلاحمد) و معاصران (مثل عبدالکریم سروش) میپرداخت.
نظریه انحطاط ایران
طباطبایی در دهه 1380 ضمن فعالیت در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، همزمان دو پروژه فکری را پیش برد. یعنی از یکسو به بازخوانی و معرفی رادیکال و انتقادی اندیشه سیاسی غربی در ایران پرداخت و خوانشهایی را که از این متفکران در ایران صورت گرفته، به طور جدی نقد کرد. او در این زمینه آثاری چون مفهوم ولایت مطلقه در اندیشه سیاسی سدههای میانه (1380) و جدال قدیم و جدید در ایران (1382) و نظامهایی نوآیین در اندیشه سیاسی (1393) را نگاشت و همزمان در موسسه مطالعات سیاسی و اقتصادی و سپس موسسه پرسش به برگزاری درسگفتارهای متعددی درباره اندیشه سیاسی انقلاب فرانسه و معرفی اندیشه سیاسی متفکرانی چون ماکیاولی، هگل، مارکس و… پرداخت. از سوی دیگر به بحث خود درباره اندیشه سیاسی در ایران در دورههای جدید ادامه داد و به بازخوانی فکر سیاسی در ایران همسو با تحولات سیاسی و اجتماعی از دوره صفویه به بعد پرداخت. او در این زمینه آثار بحثبرانگیزی چون دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران (1380)، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی (1385) و نظریه حکومت قانون در ایران: مبانی نظریه مشروطهخواهی (1386) را منتشر کرد. یک وجه مهم این آثار توجه عمیق طباطبایی به انقلاب یا نهضت یا جنبش یا رویداد مشروطه به عنوان نقطه عطفی در طول تاریخ ایران بود. طباطبایی مشروطه را آغازگاهی نو در تاریخ ایران میدانست، اما معتقد بود روشنفکران ایرانی، در دام ایدئولوژیها گرفتار شدهاند و نتوانستهاند فهمی عمیق از مشروطیت و تحولی که به واسطه آن پدید آمده، ارایه کنند. متاسفانه هر دو پروژه طباطبایی در معرفی تاریخ اندیشه در ایران و غرب به دلایل مختلف از جمله بیمهریهایی که به او شد، بیماری و گستردگی اصل کار و وسواس طباطبایی ناتمام ماند.
نظریهپرداز ایرانشهر
جواد طباطبایی در دهههای 1390 خورشیدی از بحثبرانگیزترین متفکران ایرانی بود. بخشی از این امر مرهون حضور پررنگ او در مطبوعات و توجه برخی رسانههای مکتوب به او بود. اهمیت و قدرت نقدهای تند او و زبان صریح و بیپروایش هم در این زمینه بیتاثیر نیست. او در این سالها به نحو صریح به طرح نظریه ایرانشهر پرداخت و در تداوم آثار پیشین، ضمن ارایه ویراستهای نو از آنها با ناشران جدید، کوشید نشان دهد که تاریخ و فرهنگ ایران در طول قرون و بهرغم فراز و نشیبهای گوناگون تداوم داشته است. او معتقد بود که فهمی خاص و منحصر به فرد از ایران در میان ایرانیان به ویژه نزد متفکران و اندیشمندان ایرانی اعم از شاعران و فیلسوفان و سیاستمداران دیوانسالار وجود داشته که در طول سدهها موجب این تداوم فرهنگی و تمدنی شده است. او معتقد بود اندیشه ایرانشهری، زمینهساز نوعی از ملیگرایی ناهمزمان و خلاف آمد عادت در ایرانیان است که میتواند به تاسیس ایرانی نو کمک کند. او در آثاری چون ملت، دولت و حکومت قانون: جستار در بیان نص و سنت (1398) کوشید مختصات این نظریه را روشن و بدفهمیهای صورت گرفته از آن -بهزعم خود- را نقادی کند. طباطبایی سنتگرا یا باستانگرا نبود و میکوشید فهم خود از ایرانشهری را با الزامات جهان مدرن، همراه و همسو کند. البته منتقدان تندرویش او را به ناسیونالیسم افراطی متهم میکردند و معتقد بودند که نظریه ایرانشهر او صورتی دیگر از ایدئولوژی ملیگرایی افراطی است. دیگر وجه مهم کار طباطبایی نقد دانشگاه و نظام آموزشی ایران و انتقادات صریح و بیپرده از اساتید علوم انسانی اعم از فلسفه و علوم سیاسی و جامعهشناسی بود. برخی از این انتقادات در آثاری چون تاملی در ترجمه متنهای اندیشه سیاسی جدید: مورد شهریار ماکیاولی (1392) و ملاحظات درباره دانشگاه (1398) بازتاب یافته است. طباطبایی سالها از بیماری سرطان رنج میبرد و در سالهای اخیر برای درمان به امریکا سفر کرده بود، اما تا واپسین لحظات درباره ایران و سرنوشت آن به تامل میپرداخت و در شبکههای اجتماعی، اندیشهها و دیدگاههای خود درباره تحولات اخیر ایران را منعکس میکرد. نوشتهها، درسگفتارها، مقالات و آثار فراوانی از او ناتمام مانده که امید است توسط شاگردان، بازماندگان و دوستداران او تکمیل و منتشر شود. با امید.
مساله و میراث جواد طباطبایی در گفتوگویی کوتاه با محمد قوچانی
آرزوی او تاسیس ایرانشهر نوین بود
دکتر سیدجواد طباطبایی تا سالهای پایانی دهه 1370 بیشتر نزد اهل فکر و اندیشه شناخته شده بود و عمده علاقهمندان به مباحث روز سیاسی و اجتماعی و فرهنگی
به طور جدی با او و آثاری که تا پیش از آن نوشته بود، آشنا نبودند. ورود جدی و پربسامد او به حوزه عمومی و طرح اندیشهها و افکارش در میان اکثریت کتابخوان در حوزههای مختلف فلسفه، تاریخ، علوم سیاسی و جامعهشناسی به واسطه مطبوعات صورت گرفت. در این میان نقش محمد قوچانی، روزنامهنگار شناخته شده و دانشآموخته علوم سیاسی که علاقهای آشکار به مباحث اندیشه داشت، در معرفی طباطبایی به حوزه عمومی بسیار اهمیت دارد. محمد قوچانی و همکارانش در روزنامهها و مجلاتی که کار میکردند، به طرح و بسط و نشر اندیشههای طباطبایی پرداختند، با گفتوگوهایی که با او کردند یا با نوشتن نقد و بررسی مقالاتی درباره او یا گفتوگو با منتقدان همدل یا مخالف طباطبایی.
به مناسبت درگذشت طباطبایی با محمد قوچانی گفتوگو کردیم. او در این گفتوگو به وامداری خود به اندیشههای طباطبایی اذعان میکند و میکوشد به اختصار دلایل اهمیت فیلسوف ایران را برشمرد.
در ابتدا به سابقه آشنایی خودتان با دکتر طباطبایی اشاره کنید و علت علاقهمندی خودتان به اندیشه و آثار ایشان را بفرمایید.
از شما متشکرم که به این موضوع میپردازید. در کشور ما رسم نیست که به فیلسوفان و متفکران توجهی که به سلبریتیها و افراد مشهور در حوزههای هنری و اجتماعی میشود، صورت بگیرد و اینکه روزنامه اعتماد به بزرگداشت دکتر طباطبایی میپردازد، ارزشمند است. من بیش از بیست سال است که به عنوان یک روزنامهنگار و علاقهمند به اندیشه سیاسی با دکتر طباطبایی در ارتباط بودم. اولینبار در سال 1379 در قالب ویژهنامهای که برای روزنامه همشهری به عنوان ضمیمه منتشر میکردیم، خدمت ایشان رسیدم، در دورانی که او به تازگی بخش دوم پروژه اندیشه سیاسی خودش را در باب نظریه انحطاط ایران و نوزایش شروع کرده بود. من با معرفی آقای دکتر علیرضا رجایی خدمت ایشان رسیدم و مصاحبه مفصلی برای همان ضمیمه با ایشان انجام دادم. ما نسلی تحت تاثیر روشنفکران دینی به خصوص دکتر سروش بودیم. آشنایی با دکتر طباطبایی افق جدیدی را پیش روی ما باز کرد. من به عنوان دانشجوی علوم سیاسی هرگز این افتخار را نداشتم که در کلاس درس دکتر طباطبایی باشم، اما سهمی که ایشان بر دیدگاههای من داشته، قابل قیاس با هیچ کدام از اساتید علوم سیاسی نیست. افرادی مثل دکتر حمید عنایت و دکتر حسین بشیریه و خود ایشان، حق بزرگی بر گردن اندیشه سیاسی در ایران معاصر دارند. هر کدام از ایشان دیدگاهی داشتند و این دیدگاهها در مقاطعی موجب حرکتهای اجتماعی قابلتوجهی در بخش روشنفکری و حوزه عمومی داشت.
ویژگی دکتر طباطبایی در میان این اساتیدی که نام بردید، چه بود؟
مهمترین ویژگی دکتر طباطبایی این بود که انسانی در حال تحول بود و برخلاف برخی از متفکران ما، اهل یکجا ایستادن، در جا زدن و تکبر نبود. به یاد دارم اصولگرایان او را از دانشگاه تهران بیرون کردند. او معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود و در تنظیم درسنامهها و برنامه درسی نقش بسیار مهمی داشت. او را با یک اتهام واهی از دانشگاه اخراج کردند. البته آن اتهام امروز شرف ایشان است. به او گفتند ناسیونالیست و سکولار هستی. اعتراضاتی در همان زمان از سوی دانشجویان صورت گرفت. من آن موقع دانشجوی دانشکده دیگری بودم، اما این اعتراضات را میدیدم. آن اعتراضات، از اولین اعتراضاتی بود که در مقام دفاع از علم صورت میگرفت. هنر بزرگ طباطبایی این بود که آکادمی را به بیرون از دانشگاه برد، اول با درسگفتارهایی که در موسسه پرسش داشت و بعد با کارهای تحقیقاتی که میکرد و اهمیتی که به مطبوعات میداد. او هیچگاه روزنامهنگار نبود اما به اهمیت روزنامهنگاری اندیشه در انتقال فکر واقف بود. به همین جهت ما در مقاطع مختلف در مطبوعات از او استفاده کردیم. در یک دورهای ضمن آنکه مشاور مهرنامه بود و بدون هیچگونه چشمداشت سیاسی و مادی در بسیاری از موضوعات به ما خط و جهت میدادند. این درحالی بود که روزگار سختی داشت و جز کار در مرکز دایرهالمعارف اسلامی و حقالتالیف کتابهایش، منبع درآمدی دیگر نداشت. در یک دورهای هم به درخواست من رییس شورای علمی مجله سیاستنامه شد. ما اساسا مجله سیاستنامه را برای این منتشر کردیم که این آرا و اندیشهها و تفکرات دکتر طباطبایی مطرح شود.
در مورد آثار و اندیشههای دکتر طباطبایی بسیار میتوان صحبت کرد. اما اگر بخواهید در این میان اصلیترین و مرکزیترین دغدغه ایشان را بر شمارید، آن دغدغه چه بود؟
من ایشان را برای خودم با عبارت «فیلسوف ایران» تعریف میکنم. اولینبار هم در روزنامه شرق این تعبیر را به کار بردم و بسیاری از افراد مشهور هم معترض شدند. متاسفانه ما در زمان حیات افراد از این ابا داریم که آنها را در جایگاه اصلیشان بشناسانیم. یک ویژگی دکتر طباطبایی این بود که غرب را به خوبی میشناخت. این آشنایی به عنوان یک بیگانه نبود. به غرب رفته بود و سالها در آنجا زندگی و کار کرده بود. دوران تحصیل او در فرانسه به لحاظ دانشگاهی که درس خوانده و پایاننامهای که نوشته، درجه یک بود. برخلاف اکثر ایرانیانی که در خارج از ایران درس میخوانند و پایاننامههایشان درباره ایران است و به همین دلیل آنجا اهمیت پیدا میکنند، دکتر طباطبایی در پایاننامهاش درباره ایران صحبت نکرده و درباره اندیشه سیاسی جدید غربی بحث کرده بود. اما دغدغه اصلی او ایران بود. دکتر طباطبایی با همه فرقههای روشنفکری در ایران تفاوت داشت. یک جریان سنتگرایی داریم که فکر میکند اگر به سنت برگردیم ایران بهشت میشود. یک جریان تجددگرایی به معنای غربی کلمه هم داریم که میگوید اگر ما از سر تا پا غربی شویم، سعادتمند میشویم. یک جریان روشنفکری دینی هم داریم که فکر میکند ما میتوانیم از غرب گزینشهایی کنیم و آنها را با سنتمان بیامیزیم و آن را تبدیل به خودمان کنیم. دکتر طباطبایی با روشها و مفاهیمی که این جریانها به کار میبستند، مخالف بود. او میگفت وقتی مفاهیم به ورطه ایدئولوژی میافتند، دچار خطا میشوند. جالب است که بسیاری از روشنفکران دینی دکتر طباطبایی را نزد ما به عناوین متعددی متهم میکردند و همان چیزهایی را که اصولگرایان میگفتند، درباره او میگفتند. مثلا میگفتند او سکولار و سلطنتطلب است. الان خود این افراد مرزهایی را در نوردیدند که عجیب و غریب است. طباطبایی یک راه چهارمی بود. او میگفت تا زمانی که ایرانی فکر نکنیم و درباره ایران فکر نکنیم، اصلا دانشگاه نیستیم و اندیشکده نیستیم و نمیتوانیم تئوریپردازی کنیم.
اساس اندیشه او چه بود؟
او دو پروژه موازی را پیش میبرد. یکی اندیشه سیاسی غرب و دیگری اندیشه سیاسی ایران. اندیشه سیاسی غرب متاسفانه به دلیل وضعیت بیماری او و به این علت که نتوانست حمایت لازم برای پژوهش را پیدا کند، ناتمام ماند. دکتر طباطبایی به دلیل اینکه به زبانهای متعددی مسلط بود و به این علت که خطیب و منبری نبود، وقتی به متفکر یا اندیشهای میپرداخت، حتما متون اصلی و محوری راجع به آن متفکر و اندیشه را به زبان اصلی با دقت میخواند و به متون اصلی و دست اول ارجاع و استناد مستقیم میکرد. برخلاف بیشتر روشنفکران ما که بیشتر سخنرانی میکنند و رفرنسی در کارهایشان وجود ندارد. کارهای دکتر همیشه رفرنس داشت، به همین خاطر پروژه معرفی اندیشه سیاسی غرب تا حدودی متوقف شد و ایشان نتوانست در توضیح اندیشه سیاسی غرب قبل و بعد از انقلاب فرانسه تا جایی که میخواست، برسد. اما بخش دیگر پروژه او اندیشه سیاسی ایران بود. این هم در دو مقطع بیان شد، یکی بحث نظری پیرامون انحطاط ایران بود. این بحث را با کتابهای زوال اندیشه سیاسی در ایران و کتابهای آغازینش در دهههای شصت و هفتاد مطرح کرد. ویراستهای متعددی از این کتابها منتشر شد. اصولگرایان در همانجا ماندند و بعضی از شاگردان ایشان هم که اکنون بر کرسیهای علوم سیاسی تکیه زدهاند، در همان سطح ماندهاند و فکر میکنند طباطبایی فقط راجع به زوال و بدبختی و نگونساری ایران صحبت میکند. مقطع دوم که اهمیت بیشتری دارد و بخش دوم اندیشه سیاسی ایران نزد او را تشکیل میدهد، مطالعاتی که راجع به نوزایش نوین ایران انجام داده است.
منظور از نوزایش نوین ایران چیست؟
ایشان به من میگفت ما باید یک روز پرچم ملیگرایی نوین را در ایران برافراشته کنیم. این ملیگرایی با ناسیونالیسم به معنای کلاسیک و غربی آن تباین داشت. ایشان ابا داشت که از هر کدام از «ایسم»ها حتی ناسیونالیسم استفاده کند. او در رساله دولت، ملت و حکومت قانون که از آخرین آثار اوست، سعی کرد پروژهای را که متاسفانه به علت بیماری نمیتوانست تکمیل کند، خلاصه کند و عصاره و چکیده آن را به صورت مانیفستی برای ایران تبدیل کند. او در این پروژه به تفکر فلسفی راجع به ایران میپردازد و ضمن نشان دادن ریشههای تداوم و بقای ایران به این پرسش میپردازد که چرا ایران توانسته با گذشت بیش از سه هزار سال دوام داشته باشد. متاسفانه بسیاری چه در جریان اصلاحطلبی و چه در جریان انحلالطلبی، وارد حوزه خصوصی افراد میشوند. من البته با حوزه خصوصی دکتر طباطبایی آشنا هستم. اما آنچه برایم مهم است، اندیشه او در حوزه عمومی است. در حوزه عمومی نگاه او به دین آن را به عنوان جزیی از فرهنگ ملی ایران درنظر میکرد، همچنانکه به زبان فارسی. توجهی که به آخوند خراسانی و میرزای نایینی داشت و در آنها پروژه مشروطیت را دید و مشروطیت را به عنوان حاکمیت قانون میدید، بسیار مهم بود. آخرین دغدغه ایشان احیای مفهوم ایرانشهر بود. طباطبایی مفهوم ایرانشهر را برخلاف تمام جفاکاریها و بیانصافیهایی که در انتساب ایشان به ناسیونالیسم افراطی و راسیسم میدهند، مطرح کرد. او در مفهوم ایرانشهر تلقی فرهنگی و تمدنی از تاریخ ایران داشت. من البته نمیخواهم دکتر طباطبایی را قدیس کنم. گاهی به عنوان شاگرد کوچک نکاتی را به ایشان منتقل میکردم و میگفتم این نکاتی که میگویید را میتوان به زبان و بیان دیگری هم بیان کرد. او در درونش انسان بسیار صاف و زلال و فروتنی بود، اما در اندیشه با کسی شوخی نداشت.
در پایان بفرمایید به نظر شما میراث طباطبایی چیست؟
در این دورانی که مفهوم وطن بیمعنا شده و درخواست آزادی به آزادی شخصی فروکاسته میشود، دغدغهای که ایشان برای رستگاری ایران داشت، به عنوان یک مفهوم کلی مهمترین مطلبی است که از دکتر طباطبایی باقی میماند. در دورهای که بخشی از روشنفکران ما فقط به تجدد و غرب پناه میبرند، او گفت تجدد در تاسیس است نه در تقلید. ما باید تجدد را از درون فرهنگ خودمان ایجاد کنیم، این پروژه او اساسا با پروژه روشنفکری دینی تضاد داشت. با سنتگراها و جهان وطنها هم مخالف بود. در یک کلمه در دوره جهان وطنی رسیدن به یک مفهومی از ایران که همه ایران باشد، کار اصلی دکتر طباطبایی بود، ایرانی که در درونش فرهنگ، تمدن، دیانت ملی و زبان و حکومت قانون لحاظ شده باشد. آرزوی دکتر طباطبایی ساختن ایرانشهر نوین بود، ساختن ایرانشهری که در آن نسبت دین و دنیا، دین و تجدد، ملیت و معنویت متوازن است، چنانکه در اندیشه سیاسی ایران کهن و ایران باستان و ایران نوین چنین است. دکتر طباطبایی یک باستانگرا نبود، یک ملیگرا به معنای مرسوم نبود، یک میهندوست واقعی بود.
در این دورانی که مفهوم وطن بیمعنا شده و درخواست آزادی به آزادی شخصی فروکاسته میشود، دغدغهای که ایشان برای رستگاری ایران داشت، به عنوان یک مفهوم کلی مهمترین مطلبی است که از دکتر طباطبایی باقی میماند.
در دورهای که بخشی از روشنفکران ما فقط به تجدد و غرب پناه میبرند، او گفت تجدد در تاسیس است نه در تقلید. ما باید تجدد را از درون فرهنگ خودمان ایجاد کنیم.
نظریهپردازِ حفظ یکپارچگی ایران
احمد نقیبزاده
سیدجواد طباطبایی، تحصیلاتِ آکادمیکِ خود را در دانشکده حقوق و علوم سیاسیِ دانشگاه تهران آغاز کرد و در ادامه برای گذران تحصیلات تکمیلی به فرانسه رفت و تز خود را در دانشگاه سوربن درباره «هگل» نوشت، بنابراین زبان آلمانی هم آموختند، سپس به ایران بازگشتند و مدتی در «دایرهالمعارف اسلامی» و «دایرهالمعارف دهخدا» مشغول به کار شدند. سالهای 71 – 70 بود که به دانشکده حقوق آمدند و مشغول به تدریس شدند، دانشجویان هم در کلاسهای ایشان حضور پررنگ داشتند، متاسفانه دانشگاه چندان که باید قدرشان را ندانست، به هر ترتیب روحیه او به گونهای بود که هر طور فکر میکرد، همان عقاید را به زبان میآورد، رویکردی که قاعدتا به مذاق عدهای خوش نمیآمد. همین امر موجب شد دانشگاه را ترک کنند و مدتی در موسسههای خصوصی کلاسهایی داشتند که آنجا هم با استقبال مواجه شد. موضوع مهمی که نباید از نظر دور داشت، اینجاست که آقای دکتر در حوزه سیاست و اندیشه سیاسی ایران بسیار کوشا بودند و حال به واسطه فقدان رخ داده یک خلأ ایجاد خواهد شد که من نمیدانم چه کسی میتواند این جای خالی را پر کند. همه میدانیم که ایشان در زمینه اندیشه «ایرانشهری» تاکید داشت و معتقد به یک استمراری بین ایران قبل از اسلام و ایران بعد از اسلام بود، تاکید این بود که همین حفظ سنتها موجب حفظ و حراست از ایران شد و اجازه نداد «ایران» در امپراتوریهای دیگر ازجمله «عباسیان» و «عثمانی» هضم شود، یعنی همواره هویت خود را حفظ کرد و این منجر به حفظ یکپارچگی شد. بر همین اساس هم بود که روی نظریات «نظامالملک» کار کرد؛ درسنامهها و سیاستنامههایی که قبلا در ایران معمول بوده طبق همین سنت ادامه پیدا کرد و به صور مختلف در سپهر سیاسی ایران باقی ماند. من خودم این سنت را مطالعه کردهام و آنچه متوجه شدم، این بوده که شهرهای حاشیه کویر و نقاط دوردستِ ایران، همچنین ایلیاتیها و عشایر کوچروِ ما ذخیرهگاهِ مهمی برای حفظ اندیشه ایرانی بودهاند، چراکه همواره از دسترس مهاجمان خارج و دور ماندند و سرزمینهایشان هم چندان جلب توجه نکرد. درنتیجه شهرهایی مانند نایین، اردکان و کاشان به حال خود رها شدند، به همین دلیل شاهد هستیم اهالی این شهرها و روستاهای حاشیه کویر همچنان به زبان فارسی میانه و دوره ساسانیان صحبت میکنند. میدانیم آیینهای زرتشتی نیز در این نقاط رواج دارد و بجا آورده میشود. در هر صورت از آنجا که عربها هم از سنت سیاسی ایران تقلید کردند و بالاخره وصیتنامه اردشیر را ترجمه کرده و به کار بستند، میشود به محک عقل پذیرفت که چنین استمراری برقرار بوده. ما همچنین کدهای مشابهی را در روزگار پس از اسلام مشاهده میکنیم. مقصودم این است که آقای طباطبایی به نیکی دریافتند چنین استمراری وجود داشته و در آثارشان سعی کردند این نکته را اثبات کنند. متاسفانه ما اندیشمندان زیادی نداشتهایم که راجع به این مقوله کار کرده باشند. چنانکه میدانیم سالها اگر در این زمینه کاری صورت میگرفت، معمولا از زمانه مشروطیت به این سو را مدنظر قرار میداد. ایشان هم به این دوران بسیار توجه کردند و در نتیجه یک رویکرد تجویزی برای خوانندگانشان داشتند. دیگر آنکه، آقای دکتر طباطبایی از سرزمین آذربایجان بلند شدند که میدانیم در دویست سال اخیر بسیار در تحکیم وحدت و هویت ملی موثر بوده و چهرههای مهمی به جامعه معرفی کرده است، بهطوری که افرادی از این خطه همواره در تمام رویدادهای ملی حضور چشمگیر داشتهاند. هنوز هم اگر جایی پیدا کنیم که در سنتهای ملی به چشم بیاید، مانندِ سنتِ «پهلوانی» و «راستی و درستی» در همین سرزمین سرآمد است. از نظر خلقیات من همواره آقای طباطبایی را به کسروی تشبیه کردهام، فردی که مقداری بیان گزنده داشت و در عین حال راستی و درستی در گفتار ایشان مشاهده میشد، نکتهای که بعضا موجب میشد عدهای از ایشان برنجند. در حقیقت آقای دکتر طباطبایی هر جا چیزی میدیدند که از نظرشان دچار انحراف و کجفهمی بود، این را به صراحت بیان میکرد، بسیار هم به نکات ظریف توجه داشت و به نیکی هم مواردی را نسبت به گوینده به کار میگرفت. شایسته است دکتر طباطبایی به عنوان فردی که خدمات زیادی کرده مورد توجه قرار گیرد، گو اینکه بعضی خلقیات شخصی مسائل را تحت تاثیر قرار داده است. باید در نظر داشت، شاعر اگر دارای خصوصیات شخصی است که کسی نمیپسندد، به معنای این نمیشود که ما به شعر او توجه نکنیم، نپسندیم و خودمان را از این ذوق و شوق محروم کنیم. چنانکه عدهای نسبت به مرحوم «سایه» مواردی مطرح میکردند، از چپروی گرفته تا اومانیسم در اشعارش که این به معنی فاصله گرفتن از کیفیت شعری ایشان نیست. امیدوارم دوستان به خاطر اینگونه برخوردها عملکرد دکتر طباطبایی را تنزل ندهند، فقدان ایشان بسیار چشمگیر و تاثربرانگیز است.
چگونه میتوان ایرانی بود؟
مرتضی ویسی
مرگ سید جواد طباطبایی اندیشمند سیاسی بهانهای است برای واکاوی و بازخوانی متفکری مهم و تاثیرگذار در تاریخ ایران. لازم است در آغاز این تاکید را داشته باشم که صاحب این قلم همواره از منتقدان پروژه سید جواد طباطبایی و اطرافیان او بوده و هست و همواره خود را منتقدی تمام عیار علیه مواضع فکری ایرانشهری، راستاندیشانه، دولتخواه و ضد چپ سید جواد طباطبایی بوده و هستم. برای من هیچوقت سید جواد طباطبایی معرف و نماینده متفکر هگل نبوده و نیست. شیوه مواجهه او با تاریخ را نمیپسندیدم، چراکه تاکید او بر فهم ایدهآلیسم از تاریخ باعث میشد همواره اشتباهات فاحش تاریخی داشته باشد و عدم استفاده او از منابع دسته اول تاریخی نمیتوانست وی را یک مورخ دسته اول و تاریخشناس معرفی کند.با همه اینها در این لحظه که به کارنامه او میاندیشم، میبینم جایگاه شخصیت اندیشمندی مثل سید جواد طباطبایی آنقدر بالاست که نتوان دستاوردها و خدمات او را به جامعه فکری و سیاسی ایران نادیده گرفت.
برای معرفی گوشهای از این خدمات موردنظر سعی میکنم با تکیه بر یک خاطره شخصی مساله را باز کنم. روزگاری که دانشجوی سال اول لیسانس رشته تاریخ بودم بهطور اتفاقی در خیابان انقلاب آقای طباطبایی را دیدم و شناختم. با جسارت جوانی که داشتم به حضور ایشان رفتم و اتفاقا با برخوردی بسیار گرم از سوی او مواجه شدم. از او خواستم راهنماییام کند چگونه دانشجوی موفقی در رشته تاریخ باشم. دقیقا پاسخ او در ذهن من حک شده است: «به یک سوال منتسکیو بسیار بیندیش؛ ایرانی کیست و چگونه میتوان ایرانی بود؟» در میان کارهای بزرگی که سید جواد طباطبایی برای جامعه فکری ایران انجام داده است این کار یعنی مساله کردن مفهوم «ایران» یکی از بزرگترین کارها بود. مساله شدن مفهوم ایران فارغ از اینکه چه پاسخی به آن بدهیم، میتواند سوالی عمیق و تاثیرگذار باشد. اینکه ایرانی کیست و با چه مولفههای میتوان ادعای ایرانی بودن کرد، مقدمه سوالات بسیاری است که برای پاسخ آن به ابزارهای فکری و نظری بسیاری مسلح بود. این سوال شیوه مواجهه با تاریخ و دادههای تاریخی را تغییر داده و متفکر را وادار به اندیشیدن میکند.
در گذر از این سوال بنیادین است که شخصیتهایی مثل خواجه نظامالملک، ابنخلدون، خواجه نصیر، ناصرالملک شمایل و جایگاه متفاوتی در تاریخ پیدا میکنند و همچنین مفاهیمی مثل وطن، ملیت، قانون، مدرنیته و… معنای دیگری مییابند. اندیشیدن به ایران باعث میشود جایگاه تاریخی خود را به عنوان شخصی که در جغرافیایی خاصی زندگی میکند مورد بازخوانی قرار بگیرد و همزمان تعلق یا عدم تعلق به این جایگاه پیدا کرد. میتوان به این اندیشید آیا واقعا ایران به ذات دارایی روحی است که باید فهم شود یا همه چیز صرفا قراردادی است که ما در یک چارچوب جغرافیایی خاص، وضع میکنیم تا بتوانیم در کنار هم حیات صلحآمیزی داشته باشیم.اگر این گزاره هایدگر را بپذیریم که پرسیدن مهمتر از پاسخ است در واقع سیدجواد طباطبایی مبتکر و مبدع سوالاتی بود که بهطور کل مواجهه و نگاه ما را به تاریخ تغییر داد.
پروژه سید جواد طباطبایی دارای دو وجه بود؛ یک وجه سلبی و یک وجه ایجابی. در وجه سلبی طباطبایی به خوبی با به نقد کشیدن فضای پوسیده آکادمی و دانشکدههای غیرکارآمد توانست پنجرههای جدیدی به روی فارسیزبانان باز کند. سید جواد طباطبایی جزو اولین محققان و متفکران ایران بود که توانایی خواندن به چند زبان از جمله یونانی و آلمانی را داشت و بسیاری از متون سیاسی غرب را به زبان اصلی مطالعه کرده بود. همچنین وی توانست ضربات مهلکی به تاریخنویسی قصهگویانه دانشگاههای ایران وارد کند و اهمیت تاریخ اندیشه را به عنوان یک حوزه مهم در تاریخنگاری به دانشجویان و محققان گوشزد کند.
هر چند درنهایت این پروژه را در وجه ایجابی باید دارای نقدهای مهمی دانست. برای مثال زمانی که سیدجواد طباطبایی از ایرانشهر صحبت میکرد بهطور دقیق مشخص نبود که ایرانشهر کجای تاریخ است. فاصله علقههای ایرانشهری با علقههای فاشیستی کجاست؟ آیا واقعا در تاریخ میانه ایران ما با همان مفهومی از ایران مواجه بودیم که در جهان معاصر ایران هستیم؟ اینکه پروژههای رقیب با بیسوادی و بیاطلاعاتی مدام از ایران و تاریخ ایران نمیتوانست این خلأهای عمیق را پوشش داد.
هر چند درنهایت باید تاکید کرد سیدجواد طباطبایی جزو اولین محققان و متفکران ایرانی بود که اهمیت تاریخ را به ما و تمام کسانی که قائل به تحقیق درباره ایران هستند، گوشزد کرد. یادش گرامی.
سید جواد طباطبایی در «اعتماد»
هر ملتی باید جایی بایستد و ببیند از کجا آمده است
گروه اندیشه
روزنامه اعتماد در طول یک دهه اخیر بارها به انتشار دیدگاهها و اندیشههای طباطبایی پرداخته است و مقالات و نوشتهها و گفتوگوهای فراوانی در تبیین، تحلیل و انتقاد از اندیشههای او منتشر کرده است. در ادامه مروری بر مهمترین این مطالب خواهیم داشت که برخی از آنها، در صفحه اول روزنامه به عنوان عکس و تیتر اول منعکس شد.
1- ایران مساله من است
عصر روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت ماه سال 1393، پژوهشکده تاریخ اسلام در کتابخانه ملی جلسهای بحثبرانگیز برگزار کرد که در آن شمــاری از شناختهشدهترین موافقان و مخالفان جواد طباطبایی، در حضور خود او به نقد و بررسی دیدگاههای او پرداختند. روزنامه اعتماد گزارشی در روز شنبه 6 اردیبهشت سال 1393 گزارشی مفصل از این نشست منتشر کرد و متن سخنرانی خود دکتر طباطبایی را هم منعکس کرد. تیتر یک روزنامه در این شماره، جملهای از طباطبایی بود که در آن میگفت: «ایران مساله من است.» منتقدان طباطبایی در این نشست، حاتم قادری، هاشم آقاجری، داریوش رحمانیان و داوود فیرحی بودند و احمد بستانی، قباد منصوربخت و احمد بستانی به دفاع از طباطبایی پرداختند. طباطبایی در این نشست گفت: «من وقتی به طرح مساله ایران پرداختم، متوجه شدم که یک طرح مساله دیگری هم وجود دارد که نمیتوانیم آن را طرح نکنیم و ایران ر ا از این مجموعه جدا کنیم. مساله من نوشتن تاریخ مردم ایران یا شاهان ایران نیست، بلکه قصدم نوشتن تاریخ ایران به عنوان یک کانتسراکشن در علوم اجتماعی جدید در وعاء ذهن به عنوان یک معقول بالذات است و ربط دادن آن به یک دنیای دیگر… بحث من نه ایدئولوژی و نه برای قدرت است و نه من جایی در میان مخالفان و موافقان کنونی دارم. البته به عنوان شهروند نظری دارم اما به عنوان بحث علمی در بحثهای خودم تخصیصهایی میزنم تا دقت آنها را بیشتر کند… پرسش از اینکه ایران چیست، مساله مهم نظریه من است. اینکه کجا پیدا شد، اهمیتی ندارد. راهی طولانی در این زمینه آمدم و در این زمینه خوشهچینیهای زیادی کردم و بحث خود را به محکهای گوناگونی زدم. به تعبیر شاملو سفر سخت و جانکاه بود اما یگانه بود و به تعبیر من مخصوصا از ناجوانمردی هیچ کم نداشت. این تنها بحث من نیست. هر ملتی باید جایی بایستد و ببیند از کجا آمده است و افق پیش رویش را بنگرد. بحث ما از نگریس به نقطهای است که در آن ایستادهایم.»
2- تحکیم وحدت ملی را دنبال کنیم
یکی از دغدغههای اصلی طباطبایی حفظ تمامیت ارزی و تحکیم وحدت ملی بود. او روز یکشنبه چهارم بهمن ماه 1394 در مجتمع فرهنگی ورزشی وزارت کشور، در دومین سمپوزیوم مناسبات ایران-قفقاز صحبت کرد و گفت: حفظ وحدت سرزمینی ایران سیاسی یک وظیفه است. او در بخشی از این سخنرانی گفت: «هر دولتی یا دولت ملی است یا دولت نیست. به این دلیل است که ایران همیشه دولت بوده است. هر اسمی روی آن بگذارید فرقی نمیکند. این ماهیت دولت است که مهم است. دولت ایران، دولت ملی است. عربستان هم چون ملی نیست، دولت نیست. چیزی که آنجا هست به راحتی میتواند آنجا نباشد، اما ایران به راحتی نمیتواند نباشد. دولت ملی دارای منافع ملی است. ما تازه میفهمیم و کشف میکنیم که منافع ملی داریم. پیشترها متوجه نمیشدیم یا به این صورت نمیفهمیدیم. اگرچه در بزنگاههایی هم وقتی که میخواستیم این کلمه را به کار نبریم، به کار بردیم. اینکه در آغاز صحبتم گفتم که ایران به یک نظریه نیازمند است و در گذشته این نظریه را ما به این صورت نداشتیم یا این ضرورت را درست نمیکردیم از اینجا میآید. تحولات اساسی که در مناسبات منطقه ایجاد شده است را ما تاکنون نمیشناختیم. تاکنون ما در مناسبات قبلی قرار داشتیم. بنابراین ایران یک تئوری بود که ما به صورت غریزی این را حفظ کرده بودیم و با آن تئوری فکر میکردیم حتی اگر دانشمندانه نمیتوانستیم این تئوری را توضیح دهیم. اما امروز این ضرورت پیدا کرده است.»
3- همچنان ایستادهام!
دی ماه 1395 در خانه اندیشمندان علوم انسانی مجلسی برگزار شد که در آن ضمن رونمایی از دو کتاب «فیلسوف سیاست: جشننامه جواد طباطبایی» و «فلسفه و سیاست: مقالات جواد طباطبایی» از جواد طباطبایی تجلیل به عمل آمد. در این جلسه که با حضور خود او و عباس آخوندی و حکمتالله ملاصالحی برگزار شد، رضا داوری اردکانی، داود فیرحی و موسی غنینژاد هم صحبت کردند. روزنامه اعتماد در تاریخ 18 دی ماه 1395 در دو صفحه مفصل گزارشی از این نشست ارایه کرد. طباطبایی در این نشست سخنرانی مهم و مفصلی راجع به دانشگاه ایرانی و انتقادهای خود به آن کرد و گفت: «من از وقتی که وارد دانشکده حقوق شدم، متوجه شدم که این دانشکده کاملا در هواست. ساختمانش بنیاد درستی دارد، اما علمش فاقد بنیان کامل است. من البته علوم سیاسی نخواندم و در دانشگاه تهران از شانس، حقوق خواندم. اما بعدا که به صورتهای مختلف در علوم سیاسی سر کشیدم، متوجه شدم که آمدنی هم نبود! یعنی گروه علوم سیاسی در بهترین حالت کارمند وزارت امور خارجه و کارمند بعضی ادارات در بدترین حالت تربیت میکرد. از این دانشکده عالم علم سیاست بیرون نیامد و نمیتواند بیرون بیاید. من را ببخشید که به صراحت میگویم، اما از همان آغاز با زیرنظر گرفتن رشته علوم سیاسی از گروه حقوق، متوجه این نکته شدم. احتمال دارد هیچ دانشجوی علوم سیاسی آن زمان متوجه این نکته نمیشد، زیرا در گروه حقوق لااقل درباره اصول بحث میشد، اما چنین اصولی در رشته علوم سیاسی نبود. این دانشگاه، دانشگاه تقلید است. اگر دانشگاه بخواهد محل دانشی باشد که مال آن دانشگاه آن کشور باشد، حتی اگر جهانی باشد، باید به مشکل آن کشور بپردازد. دانشگاه هاروارد جهانی است، اما به هر حال امریکایی است. دانشگاه ما چون ایرانی نیست، هیچوقت جهانی هم نخواهد شد و در حد تهران و حومه است. مساله این است که اگر دانش نتواند موضوع خودش را توضیح دهد و تعیین کند و نشان دهد، علم تاسیس نمیشود.»
4- چیستی دولت در ایران
دهم اسفند سال 1395، جواد طباطبایی در همایش دولتپژوهی: واکاویهای نظری، کاربردی و آسیبشناختی، در دانشگاه فردوسی مشهد، درباره دو مفهوم دولت و حکومت در ایران بحث کرد و کوشید طرحی از نظریه دولت در ایران ارایه کند. او در این گفتار گفت: «این ابهام و اینکه تاکنون نتوانستهایم این را روشن کنیم علتش این است که دولت در ایران در واقع محل دولت یا بهتر بگویم حاکمیت ملی هنوز از نظر من جایش روشن نیست که در کجاست. فکر میکنم که عمده حقوقدانهای ما هنوز به اجماعی نرسیدهاند که محل حاکمیت در کجاست. در مورد حکومت چرا، قبلا نخستوزیر داشتیم که وضع البته پیچیدهتر هم بود، چون ضمن اینکه رهبری و رییسجمهور بود، نخستوزیر هم بود و مجلس هم بود، یکی را از اینجا برداشتند. اما نکته مهم این است که میدانیم حکومت حدودا در ایران چیست، یعنی رییسجمهور، کابینه، هیات وزیران را باید بگوییم حکومت و نه دولت؛ باید به این بگوییم حکومت که
در واقع بازوی اجرایی سیاستهایی است که در سطح وسیعتر هم قوانین مشخص کردهاند هم رهبری مشخص کرده و بعد مجلس در مورد آنها دستور میدهد یا قانون وضع میکند. به نظر من حکومت روشن است که کجاست و این را باید گفت حکومت؛ برای اینکه بعد از این به تدریج جا بیفتد که ما وقتی میگوییم دولت و حکومت بدانیم که دقیقا با چه سر و کار داریم، بدانیم که این بحث ما ناظر بر چیست.»
5- پیروزی حقوق بر دیکتاتوری
عکس یک روزنامه 25 دی ماه 1396 روزنامه اعتماد، حسن روحانی رییسجمهور وقت ایران را نشان میداد که در حال دست دادن با سید جواد طباطبایی است. آیین افتتاحیه نهمین جشنواره بینالمللی فارابی بود و رییسجمهور ایران از سید جواد طباطبایی به عنوان چهره علمی برگزیده رشته علوم سیاسی و روابط بینالملل و مطالعات منطقهای در بخش گروههای علمی تقدیر کرد. احمد نقیبزاده، دوست و همکار جواد طباطبایی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در سرمقاله این شماره روزنامه با عنوان «بارقههای امید برای علوم انسانی»، ضمن تقدیر از اقدام رییسجمهور نوشت: «این اولینبار از اینکه به مراسمی نرفتهام افسوس خوردم. نمیدانستم به رفتنش و تماشای تجلیل از دکتر جواد طباطبایی میارزد و بعد از این همه سال قرار است رییسجمهور سخنانی بر زبان براند که گرچه دیرهنگام بود ولی درست و بجا میتواند بارقه امیدی در دلها بدمد. پس از قریب به سه دهه که از اخراج دکتر طباطبایی میگذرد از او تجلیل به عمل آوردند. اگر بخواهیم وقایع علوم سیاسی ایران را این مدت برشماریم مصیبتنامهای قطور خواهد شد که این سخنرانی رییسجمهور برای جبران مافات کفایت نخواهد کرد. خصوصا که هنوز هم دشمنان علوم انسانی در پناهگاههای خود سنگر گرفته و به وظیفه مقدس خود که همانا تخریب این علوم باشد پایبند و عامل هستند. من هنوز هم نفهمیدهام این نگاه خشک پوزیتیویستی به علوم انسانی که شاخصه جوامع کمونیستی بود چرا و چگونه به اینجا آمد و بر نگاه ما سیطره یافت. من همان روز که دکتر جواد طباطبایی را از دانشگاه اخراج کردند و عنان علوم سیاسی را به کف فارغالتحصیلان دانشگاه گراتز اتریش گذاشتند که 4 سال پس از دیپلم دکترا میدهد از این علم طمع ببریدم.»
برای دکتر سیدجواد طباطبایی
پژوهشگری که پرسش از زوالِ ایران را اندیشید
رحیم محمدی
خبر درگذشت استاد پیشین ما آقای دکتر جواد طباطبایی (آذر ۱۳۲۴ ـ اسفند ۱۴۰۱) پس از سالها بیماری، خبر خیلی تاثرانگیزی است. آنچه از تدریس و گفتار ایشان از اوایل دهه ۷۰ شمسی همچنان در ذهن این دانشجو برجسته مانده است، یکی دقت سختگیرانه ایشان در به کار بردن واژگان و مفاهیم بود که از همان سالها خصلتی در ذهن دانشجویانش میکاشت که در نسبت «زبان فارسی» و «علم مدرن» بسیار دقیق باشند و در این نسبت بسیار فکر کنند. دیگری فراست فوقالعاده ایشان در طرح پرسش بود، من در همه سالهای دانشجویی، کمتر استادی دیدم که مانند ایشان اهمیت پرسش و پرسیدن را به دانشجویانش القا کند.
خاطرم هست حدود ۵ سال پیش که نقد و بررسی چند تا از کتابهای ایشان در پژوهشگاه علوم انسانی در چند سمینار مورد توجه دوستان قرار گرفت، در تلگرام خبر را به ایشان دادم که معلوم شد ایشان از قبل میدانستند و ناخرسند هم بودند. از ایشان خواهش کردم اگر میتوانند چیزی در مورد این سمینارها و نقدها بنویسند تا به اطلاع دوستان برسانم، ایشان به این مضمون پاسخ دادند؛ من همه کارها را تعطیل کردهام حتی داوری یک رسالهای را که در دانشگاهی (در اروپا) پذیرفته بودم، نتوانستم انجام دهم. گفتند؛ حال من دیگر مساعد این کارها نیست. به هر حال من هم درگذشت ایشان را به خانواده و دانشجویان و دوستانش تسلیت میگویم.
شاید با احتیاط بتوان گفت؛ طباطبایی غالبا ازتوقف و زوال و توسعه و تجددِ «امر ایرانشهری» در دورههای قدیم و جدید طرح پرسش کرد که ایشان خود از آن به «مساله ایران» یاد میکرد و تعدادی از پرسشهای اساسی این حوزه را به دقت در پژوهشهای خود ایضاح کرد و مهمتر اینکه او در پژوهشهای خود، روشی از پرسیدن و پژوهیدن و اندیشیدن را باب کرد که پیش از او چندان مرسوم نبود. من این را بسان میراث اصلی طباطبایی میفهمم که در آثار اصلی او از جمله؛ خواجه نظامالملک طوسی، ابن خلدون و علوم اجتماعی، تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، زوال اندیشه سیاسی در ایران، مجموعه چند جلدی «تاملی درباره ایران»، تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، به ظهور رسیده است.
البته مدتی کسانی از اهل سیاست و رسانه که او را نمیفهمیدند و نسبتی با تفکر و پژوهشهای او نداشتند، ایشان را به ایدئولوژی و سیاست فروکاستند تا جرعهای از او را در کاسه آلوده ایدئولوژی و ناسیونالیسم سر بکشند و آنچه در حد خودشان بود از او حرف بزنند و با او معامله کنند. البته من که باشم که این کسان را مذمّت کنم و اصلا نکوهیدن چون منی چه تاثیری میتواند داشته باشد؟ اما به هر حال بهتر میبینم از اهل دانشگاه و پژوهش و تفکر خواهش کنم؛ حالا که او در میان ما نیست و خیلی از قیودات دست و پاگیر سقوط کردند، به مطالعه و تامل در «آثار اصلی و پژوهشی» طباطبایی همت کنند و کسانی که میتوانند به صراحت و به سختی به نقد و سنجش آثار و مفاهیم و نظریههای او بپردازند. من کم و بیش هنگام مواجهه با «آثار و پژوهشهای اصلی طباطبایی» متوجه این نکته شدهام که آثار او خیلی فوری پاداش هر منتقد و سنجشگری را میپردازند، شاید بتوان گفت؛ هیچ منتقدی بیبهره از خرمن افکار و یافتهها و پرسشهای او، نمیتواند از او جدا شود.
در موقعیت کنونی که «دانشگاه ایرانی» به توسط سنت و تئولوژی و ایدئولوژی و سیاست و عامیانگی به کلی محصور و محدود شده است و از دانشگاه ماشینِ بیخاصیتی به اسم «نهادِ آموزشِ عالی» ساختهاند، شاید میراثِ اصلی پژوهشهای طباطبایی میتوانند راهی به «خودآگاه شدن دانشگاه نگونبخت ایرانی» باز کنند و اصولا این انتظار از مسیر مطالعه و نقد و سنجش و گاهی حتی واسازی آثار او و کسانی مثل او ممکن میشود.
یک چیز در آثار طباطبایی اغلب به شکلهای مختلف جاری است و گاهی او را سخت خشمگین میکند، بهطوری که گاهی بانیان و بازتولیدکنندگان آن را به سختی مینوازد و آن مشکله «گریز از پرسش» است. وی در جایی به این مضمون نوشته است: باری گریز از پرسش نشانه نبودن پرسش نیست، بلکه نشانه ناآگاهی ملتی است که توان طرح خردمندانه پرسش و یافتن پاسخی به آن را ندارد… پرسشی که طرح نشده باشد پاسخی در خور نمییابد …. ایرانیان به واسطه اینکه دریافت خردمندانهای از سرشت جامعه انسانی را پیدا نکردهاند، آشکار شدن هرگونه بحرانی را همچون آسیبی اجتماعی تلقی کرده و آن را به عنوان بیماری ننگین زیر حجابی پنهان میکنند و چندان با گلاب شستوشو میکنند تا بوی الرحمان از همه ارکان آن بلند شود.
پیام تسلیت سید مصطفی محقق داماد
الباقی بعد فناء کل شیئ
بدینوسیله فقدان متفکر و نقاد گرانقدر شادروان دکتر سید جواد طباطبایی را به جامعه اهل نظر و فکر و بستگان سوگوار آن بزرگوار تسلیت عرض میکنم. برای ایشان رضوان و غفران الهی و برای بازماندگان داغدار صبر جمیل و اجر جزیل و برای کلیه عالمان کشور عزیزمان ایران طول عمر، عزت و مزید توفیق مسالت دارم.
سید مصطفی محقق داماد – 10 اسفند ماه ۱۴۰۱
منبع: روزنامه اعتماد 11 اسفند 1401 خورشیدی