حکم آزادیام صادر شده، اما در زندانم
اسماعیل عبدی، دبیرکل کانون صنفی معلمان از زندان کچویی با خبرنگار «اعتماد» گفتوگو میکند
مهدی بیکاوغلی|«تقاضا دارم تا مُرِ قانون در پرونده من رعایت شود.» این عبارات بخشی از اظهاراتی است که اسماعیل عبدی، دبیرکل کانون صنفی معلمان در پاسخ به پرسش «اعتماد» پیرامون اینکه مطالبه شما از دستگاه قضایی چیست؟ میدهد. چهرهای که برای پیگیری مطالبات معلمان بیش از 8سال را در زندان سپری کرده و بهرغم حکم دیوان عالی کشور در خصوص ضرورت آزادیاش، همچنان پشت میلهها، زندانی است. پدری که سال 94 و زمانی که راهی زندان شد، یک دختر 14ساله، یک پسر 7ساله و یک دختر 10ماهه شیرخواره داشت و امروز که با «اعتماد» سخن میگوید، ماندانا دختر شیرخوارهاش، 9سالگی را پشت سر گذاشته، مبینا دختر 14سالهاش 22 سال را تمام کرده و پای سفره عقد نشسته و پسرش امیرحسین 7ساله در آستانه جوانی قرار دارد. همه این «بالیدنها» و «قد کشیدنها» و «رقم زدنها» در شرایطی شکل گرفته که در جمع این خانواده، یک جای خالی بزرگ وجود داشت. جای خالی پدری که برای پیگیری مطالبات همکارانش، در یک روز گرم تابستانی در تیرماه 94 راهی زندان شد و هنوز بازنگشته است… .
این گفتوگو اما دو پاره است. بخش نخست به سیر حقوقی پرونده و اسناد و مدارک مستند مندرج در پرونده اشاره دارد و بخش دوم به تبعاتی میپردازد که زندان در زندگی خانوادگی اسماعیل عبدی، شامل همسر، 3فرزند و پدر و مادرش به جای گذاشته است. تبعاتی که باعث شده اسماعیل در هیچ کدام از بزنگاههای مهم سرنوشت فرزندانش حاضر نباشد. نه قد کشیدن دختر شیرخوارهاش را دیده است، نه با امیرحسین پسر جوانش خیابانهای شهر را گز کرده و نه چهره زیبای دخترش را پای سفره عقد مشاهده کرده است. غیبت دور و درازی که باعث شده، اسماعیل در هنگام گفتوگو با «اعتماد» از زندان کچویی گاهی اوقات آه بکشد، لحظهای بغض و زمانی هم از خشم سکوت کند. حیرتانگیز اینکه وقتی از اسماعیل پرسیدم آیا در خلوت تنهایی خودش و به خاطر همه این فقدانها و نبودنها و نشدنها، احساس ندامت و پشیمانی نکرده و دلش نخواسته به جای پیگیری مطالبات همکارانش در خانه میماند؟ بدون لحظهای درنگ میگوید: «هرگز حتی لحظهای احساس ندامت نکرده است…» بهانه گفتوگو با اسماعیل عبدی، دبیرکل کانون صنفی معلمان حکم اخیر دیوان عالی و تقریر مستقیم رییس قوه قضاییه در خصوص این پرونده است که معنای همگی آنها بهطور خلاصه یک عبارت است: «اسماعیل عبدی باید آزاد شود.»
آقای عبدی لطفا کمی از خودتان برای مخاطبان «اعتماد» بگویید. چطور شد که سرنوشت شما را از پای تخته سیاه و کلاسهای درس به زندان کشاند؟
اسماعیل عبدی، لیسانس ریاضی دارم و از سال 1373 به عنوان دبیر ریاضی کارمند رسمی آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران هستم، چون با این کانون ارتباط نزدیکی احساس میکردم برای پیگیری مطالبات فرهنگیان به کانون صنفی معلمان پیوستم.معلمان هر چند در مسائل سیاسی متفرق هستند، اما در مسائل صنفی همنظرند. در کانون صنفی معلمان از افراد مذهبی و نمازخوان تا چپ رادیکال حضور دارند . از سال 85 به عضویت این کانون در آمدم. در همان سال 85 برای پیگیری مطالبات فرهنگیان فراخوان کشوری برای حضور مقابل مجلس داده شد. در آن سال محمود فرشیدی در دولت نهم مسوولیت داشت، ما پیگیری لایحه مدیریت خدمات کشوری بودیم و اعتراضمان هم مبتنی بر این استدلال کلی بود که سهم پرداختی دولت به معلمان به نسبت سایر کارکنان مغفول مانده و قانون در مورد معلمان بهطور کامل اجرا نشده است.
واکنش دولت احمدینژاد به مطالبات شما چه بود؟
دولت نهم زیر بار مطالبات معلمان نمیرفت، سال 87 که دولت نهم لایحه مدیریت خدمات کشور و نظام هماهنگ را از مجلس پس گرفته بود؛ به دولت احمدینژاد ضربالاجلی داده و اعلام کردیم اگر تا 29بهمن 87 در رسانه ملی رسما اعلام نکند که قانون نظام هماهنگ اجرا میشود در 5اسفند تحصن سراسری برگزار میکنیم. دولت البته این موضوع را پذیرفت و یکی از مطالبات معلمان محقق شد. این روند ادامه داشت تا اینکه در رخدادهای انتخابات سال88، تشکلهای صنفی تصمیم گرفتند به دلیل موضعگیریهای ضد مدنی دولت احمدینژاد به او رای ندهند و خطاب به معلمان اعلام شد بین میرحسین موسوی و مهدی کروبی به هر کدام که تمایل داشتند، رای دهند. این موضوع باعث دستگیری برخی معلمان و فعالان مدنی شد. در اردیبهشت ماه 89 اولین پرونده علیه من تشکیل و سال 90 هم حکمی علیه من صادر شد. حکمی که البته برای 5سال تعلیق شد. پروندهام معلق ماند تا اینکه در انتخابات هیاتمدیره کانون در سال92 به عنوان دبیرکل کانون انتخاب شدم. در این بازه زمانی، دولت حسن روحانی هم روی کار آمده و فضای بازتری در کشور شکل گرفته بود. مجامع ما برگزار شد، ضمن اینکه با صندوق ذخیره فرهنگیان هم دیداری داشتیم.
اگر اشتباه نکنم، در این برهه موضوع تخلفات صندوق ذخیره فرهنگیان هم نخستینبار توسط کانون مطرح شد. این تخلفات چگونه اطلاعرسانی شد؟
ما پس از ارتباط با صندوق ذخیره فرهنگیان، تخلفات آن را احصا کرده و به اطلاع معلمان رساندیم. این یکی از بزرگترین اختلاسهای کشور بود. در ادامه دولت ملزم به پاسخگویی شد و از طرف دیگر کمیته حقیقتیابی هم از مجلس مسوول پیگیری موضوع شد. اعتراضات صنفی ما در سالهای 93 چون مقارن با برجام شد، این تصور ایجاد شد که ما پیاده نظام دولت روحانی هستیم و مرا دستگیر کردند.
یعنی چه؟ منظور شما از اینکه، برخی نهادها تصور کردند ما پیادهنظام دولت روحانی هستیم، چیست. چرا چنین تصوری ایجاد شد؟
در آن زمان امضای برجام در دستور کار دولت یازدهم بود و دولت مجبور بود، جهتگیری خود را مشخص کند. برخی نهادهای امنیتی و نظامی اینطور استدلال کردند که فشارهای کانون صنفی معلمان باعث شده تا آقای روحانی بگوید: «امروز معلمان اعتراض کردهاند، فردا ممکن است کارگران اعتراض کنند و بعد هم نوبت به سایر اقشار میرسد. من نمیتوانم دولت را جمع کنم، بنابراین استعفا میدهم.» در واقع نهادهای امنیتی اعلام میکردند شما اهرم فشار دولت روحانی، برای الزام حاکمیت به پذیرش برجام هستید.
بنابراین با چنین استدلالهایی شما دستگیر شدید، روند دستگیری خودتان را شرح میدهید؟
من در سال 94 انتخاب شده بودم تا به عنوان نماینده معلمان ایران در اجلاس کنگره جهانی معلمان در اتاوای کانادا شرکت کنم. اما در گیت فرودگاه، پاسپورت من ضبط و اعلام شد به خاطر شکایت یک نهاد امنیتی (نام این نهاد در دفتر روزنامه موجود است) باید در شعبه 2بازپرسی اوین حاضر شوم. بعد از حضور در اوین، 6تیر 94 بازداشت شدم. عنوان اتهامی من هم «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور از طریق سرپرستی اعتراضات کشوری معلمان» بود. استدلال مسوولان هم این بود که این اعتراضات کشوری با برجام گره خورده است و ما باعث بُرندهتر شدن تیغ دولت روحانی برای امضای برجام شدهایم! بیش از 40 روز در انفرادی بودم و پس از اتمام دوران انفرادی تا زمان پایان حکم در بند عمومی (بند 8اوین) را سپری کردم.
زندان شما 6سال (5سال قطعی) بود. 94 تا 99…آیا الان نباید آزاد باشید؟
در اردیبهشت سال 99، موعد حبس 5ساله من پایان میگرفت.اما به جای اینکه آزاد شوم، اتهام تعلیقی پرونده سال 89 من به جریان افتاد و دوباره راهی زندان شدم. از آن تاریخ تا به امروز حدود 2سال و نیم است که در حبس دوم به سر میبرم. همان حبس 10سالهای که 5سال تعلیق شده بود.
وکلای شما موضوع را دنبال نکردند. به هر حال به نظر میرسد، اتفاق نامتعارفی رخ داده است؟
اخیرا و پس از پیگیریهای وکلای پرونده، ماده 474 توسط شعبه نهم دیوان عالی کشور پذیرفته شده است. دیوان عالی کشور ضمن تجدید اعاده دادرسی در 25آبان 1401 بررسی مجدد پرونده را به شعبه همعرض در دادگاه انقلاب اسلامی تهران محول کرده است. رامین صفرنیا، وکیل من اعلام کرد: «درخواست ما پذیرفته شده و به زودی شما آزاد میشوید.»
چه شد که هنوز در زندان هستید؟
منتظر آزادی بودم که متاسفانه بخش اجرای احکام به جای ارسال پرونده به دفتر کل دادگاه انقلاب برای تعیین شعبه همعرض به شکل عجیبی آن را به معاونت قضاییه ارسال کرد. یعنی پرونده من در حال حاضر در اختیار معاون قضایی رییس کل دادگستری استان تهران است. پیگیریهای مکرر خانواده و وکیلم نتیجه نداده است و من بهرغم حکم قانونی برای آزادی در زندان هستم.
مگر میشود، به هر حال وقتی دستور قضایی در دیوان عالی کشور صادر میشود، لازمالاجراست.
مثلثی شکل گرفته است و پرونده من پاسکاری میشود. دادگاه انقلاب اعلام میکند پرونده را به اجرای احکام ارسال کرده است. اجرای احکام میگوید پرونده را به قوه قضاییه ارسال کرده است. از سوی دیگر قوه قضاییه هم اعلام میکند این حکم به شکل غیرقانونی و غیرشرعی صادر شده است، اما من هنوز در زندانم. ماده 477 در اختیار رییس قوه قضاییه است و ایشان در پرونده من، تشخیص خلاف شرع و قانون دادهاند. قبل از بررسی پرونده توسط رییس قوه قضاییه، پرونده در هیات عالی نظارت و بازرسی قوه قضاییه بازبینی شده و تخلفات آن احصا شده است.پرونده به معاونت قضایی ارسال شده تا سیر قانونی آن طی شود. سیری که بیش از یکسال زمان میبرد. در واقع اجرای احکام به جای اینکه پرونده مرا به دادگاه انقلاب بفرستد و من با یک وثیقه به راحتی آزاد شوم، این کار را نکرده و پرونده را به معاونت قوه قضاییه ارسال کرده است. در نقطه مقابل وکلای من هم میگویند وقتی بر اساس قانون و حکم صادره، موکل ما باید سریعتر آزاد شود، چرا زودتر این کار صورت نمیگیرد؟این روند فرساینده، هم خودم را، هم خانواده مرا و هم معلمان را بلاتکلیف ساخته و آنها را نسبت به روند کلی تصمیمسازیها بدبین کرده است.
اما جدا از ابعاد حقوقی پرونده، این سالهای طول زندان، برای زندگی خانوادگی شما هم مشکلاتی را ایجاد کرده است. درباره مشکلاتی که خانواده شما با آن دست به گریبان هستند، توضیح میدهید؟
ببینید، حول و حوش 8سال است که من در زندانم، اما تنها 3نوبت از امکان مرخصی اعطایی استفاده کردهام. مرخصیهایی هم که رفتهام بعد از اعتصاب غذا و درگیریها و ناراحتیهای فراوان بوده است. مثلا فرض کنید، 2سال به من مرخصی ندادهاند، اعتصاب غذا کردهام. یک ماه مرخصی به من دادهاند و بعد همه آن یک ماه را هم برای من غیبت رد کردهاند. از عید سال 95 که به من مرخصی ندادهاند، همه اعیاد را در زندان سپری کردهام. یعنی سفرههای هفتسین در تمام این سالها در خانه ما پهن شده است، اما پدر خانواده حضور نداشته است. ماندانا دختر کوچکم زمانی که من راهی زندان شدم، 10ماهه بود، الان کلاس سومش تمام شده من هنوز در زندانم. مبینا دختر بزرگم 15-14ساله بود که من زندانی شدم، نه برای دیپلمش، نه برای کنکورش، نه برای مراسم اخذ لیسانسش و…حضور نداشتم. دل همه ما خوش بود که برای عقد و ازدواج دخترم یک مرخصی به من بدهند، اما آن هم از من دریغ شد. ناراحتکننده این بود که مسوولان قضایی استان البرز قول همکاری داده و خانواده را امیدوار کردند، اما زیر قولشان زدند. خانواده ما با مدیرکل زندانهای استان البرز دیدار کردند، گواهیهای رسمی عقد دخترم را ارایه کردند، مسوولان هم گفتند مشکلی برای اعطای مرخصی وجود ندارد. ضمن اینکه بالاترین نهاد قضایی کشور که دیوان عالی است، آبان ماه امسال حکم داده که این پرونده نقض شده است. عقد دختر من یک ماه بعد (آذر) بوده است. یعنی یک ماه فاصله. ما مکاتبه کردیم و گفتیم با توجه به اینکه این حکم نقض شده، چند روز مرخصی به من بدهید تا بتوانم در بزرگترین رویداد زندگی دخترم حضور پیدا کنم. اما هیچ پاسخی به من ندادند؛ پس از پیگیری خانواده قول دادند اما در روز عقد اجازه ندادند. نهایتا مجبور شدم از زندان و به صورت تلفنی موافقتم را برای عقد دخترم اعلام کنم.
وقتی با مبینا تلفنی صحبت میکنید درباره روز ازدواجش چه میگوید؟ ما را در جریان صحبتهای دختری و پدری که با هم دارید، میگذارید؟
اتفاقا چند دقیقه پیش با مبینا صحبت کردم، میگفت: «بابا در تمام لحظات زندگیام که به تو نیاز داشتم، نبودی. در مدرسه همه بچهها از ارتباطی که با پدرشان داشتند، میگفتند، اما من ناچار بودم از جای خالی تو صحبت کنم. وقتی دیپلم گرفتم، امتحان کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم؛ لیسانس گرفتم و …هم تو نبودی. همه امیدم این بود که در جشن عقد من حضور داشته باشی، دستم را بگیری و کنارم بنشینی… مراسم عقدم هم برگزار شد، اما تو نیامدی… (بغض اسماعیل در هنگام بیان این حرفها میشکند) البته مبینا معتقد است این سختیها باعث میشود تا بهتر بتواند زندگیاش را اداره کند. بچهها به هدف و آرمان پدرشان افتخار میکنند.
درباره حس و حال دختر دومتان ماندانا هم بگویید…
زمانی که من زندانی شدم، ماندانا 10ماه داشت و شیرخواره بود. من اصرار داشتم که در 2 الی 3مرخصی که داشتم حتما با بچهها مسافرت بروم و خاطرات خوبی ثبت کنیم. مثلا به شمال رفتیم. این در ذهن ماندانا نقش بسته و هر زمان که میخواهد از بابا صحبت کند، از همان لحظاتی صحبت میکند که من حضور داشتم و شمال رفتیم و شادی را تجربه کردیم. دیده بودم که افرادی که در زندان هستند، روابط عاطفیشان با بچههاشان دچار اخلال میشود. من خیلی تلاش کردم تا این خلأ را پر کنم، اما ماندانا همواره این سوال را که پدر کی میآید؟ را دارد. یکبار ضیا نبوی همراه با مصطفی تاجزاده به خانه ما رفته بودند. ماندانا دختر کوچکم برای آنها با اسباببازی لِگو چیزی درست کرده بود. ضیا از این لِگو، عکس گرفته و در صفحهاش منتشر کرده بود. پست گذاشته بود که دختر اسماعیل عبدی با اسباببازیاش، سازهای به شکل تابوت درست کرده بود و میگفت: «این زندان باباست»، این تابوت یک دریچه داشت، وقتی از ماندانا پرسیده بودند، این دریچه چیست؟ گفته بود: «این درِ زندان باباست.»
آیا از شما دلخور نیستند که آنها را تنها گذاشتهاید. هرگز احساس پشیمانی کردهاید؟
هرگز پشیمان نیستم. دلیل زندان رفتن من برای بچهها بسیار مهم است. خدا را شکر، همکاران معلم من برای بچهها روشن کردهاند که پدرشان برای یک هدف متعالی زندان رفته است. آنها به شکل عملی دیدند که هر جا میروند از آنها به شکل خانواده یک قهرمان استقبال میشود.
آیا آموزش و پرورش شما را اخراج کرده است؟
حقوق و بیمه من کامل قطع شده است. من بیش از 20سال سابقه کاری دارم، اما آموزش و پرورش مرا بازنشسته نمیکند. به دیوان عدالت اداری شکایت کردهام، اما نتیجهای نداشته است. نه مرا اخراج میکنند و نه بازنشستهام میکنند. من 22سال و 8ماه سابقه کار دارم، اما مرا بلاتکلیف گذاشتهاند.
مطالبه شما از دستگاه قضایی چیست؟
قانون باید به صورت کامل اجرا شود؛ دیوان عالی کشور پرونده مرا نقض کرده، اما برخی نهادها اجازه نمیدهند سیر قانونی پرونده من طی شود. درخواست من اجرای مُر قانون است. 8وکیل در 2پرونده من فعال بودند که باید از آنها تشکر کنم. محمود علیزادهطباطبایی، حسین تاج، امیر سالار داوودی، سمانه اسدخانی، پیمان حاج محمود عطار، کیمیا کوروس و رامین صفرنیا وکلای من بودند. باید مر قانون اجرا و زمینه آزادی من فراهم شود. دومین درخواست من هم از وزارت آموزش و پرورش و صندوق بازنشستگی است که اجازه دهند باقیمانده من پذیرفته و بازنشستگی من اعلام شود تا خانواده از حقوقشان محروم نشوند.
محمود علیزاده طباطبایی، حسین تاج، امیر سالار داوودی، سمانه اسدخانی، پیمان حاج محمود عطار، کیمیا کوروس و رامین صفرنیا وکلای من بودند.
نه مرا اخراج می کنند و نه بازنشسته ام می کنند. حقوق و بیمه من کامل قطع شده است. من بیش از 20سال سابقه کاری دارم اما آموزش و پرورش مرا بازنشسته نمی کند.
زمانی که من زندانی شدم، ماندانا 10ماه داشت و شیرخواره بود . امروز او 9ساله است و تمام این سالها را بدون حضور پدر سپری کرده است.
پرونده من بین اجرای احکام، دادگاه انقلاب و قوه قضاییه پاسکاری میشود
ماده 477 در اختیار رییس قوه قضاییه است و ایشان در پرونده من، تشخیص خلاف شرع و قانون دادهاند
از عید سال 95 که به من مرخصی ندادهاند، همه اعیاد را در زندان سپری کردهام
دل همه ما خوش بود که برای عقد و ازدواج دخترم یک مرخصی به من بدهند، اما آن هم از من دریغ شد
در رخدادهای انتخابات سال88، تشکلهای صنفی تصمیم گرفتند به دلیل موضعگیریهای ضد مدنی دولت احمدینژاد به او رای ندهند و خطاب به معلمان اعلام شد بین میرحسین موسوی و مهدی کروبی به هر کدام که تمایل داشتند، رای دهند. این موضوع باعث دستگیری برخی معلمان و فعالان مدنی شد.
منبع: روزنامه اعتماد 14 اسفند 1401 خورشیدی