خداحافظی تلخ کیومرث پوراحمد
کیومرث پوراحمد، فیلمساز سرشناس در 74 سالگی به زندگی خود پایان داد
عجب خداحافظی تلخی
تینا جلالی
خبر درگذشت کیومرث پوراحمد تا لحظاتی با بهت و حیرت اهالی سینما همراه بود، با این پرسش در فضای مجازی که واقعا این فیلمساز فوت کرد؟ مگر میشود؟ فوت این هنرمند از این جهت پرسشبرانگیز بود که به نظر میرسید او از لحاظ جسمانی مشکلی نداشته باشد خصوصا اینکه در چند ماه گذشته درگیر ساخت فیلم «پرونده باز است» بود و این فیلم در جشنواره امسال نمایش داشت، اصلا شواهد نشان از اوضاع مطلوب او میداد اما خب دقایقی بعد خبر سهمگینتر و وحشتناکتر شد، ماهنامه سینمایی«فیلم امروز» همان دقایق ابتدایی با انتشار خبر فوت این کارگردان، پرده از روی حقایق برداشت و با تیتر «یک خودکشی غیرقابل باور» نوشت: «کیومرث پوراحمد خودکشی کرد، همین قدر سهمگین و باورنکردنی، وحشتناک و تکاندهنده، از سر افسردگی و ناامیدی، بیآیندگی و بیهودگی، فعلا همین»
بلافاصله در تکمیل این خبر سید مهدی فلاح میری دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان گیلان گفت: به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شد و با بررسیهای اولیه نظر بر خودکشی این کارگردان سینما داشتند که واکاوی جزییات، مستلزم رسیدگی دقیق قضایی است. وی افزود: کیومرث پوراحمد ساعت یک بامداد روز چهارشنبه مورخ ۱6/۱/1402 در یکی از واحدهای دهکده ساحلی انزلی فوت کرده است.»
خبر فوت این کارگردان شناختهشده تلخ و دور از ذهن بود اما چگونگی درگذشت او بسیار ناگوارتر و مثل آواری بود که بر سر خراب میشد. با این پرسش و تعجب در ذهن که چرا؟ مگر چه اتفاقی برای این کارگردان افتاده بود که او را تا سرحد مرگ خودخواسته سوق داد؟
تحمل فشار روانی جشنواره فجر
البته این اواخر فشار روانی و حواشی ناشی از حضور فیلمش در جشنواره امسال در میان التهابات اجتماعی کم نبود و حتی میتوانیم دلیلی بر افسردگی این هنرمند بدانیم اما به هر حال خودکشی برای سن و سال این سینماگر کمی دور از ذهن بود.
اگر خاطرتان باشد به محض اینکه اعلام شد فیلم این هنرمند در بخش سودای سیمرغ جشنواره امسال حضور دارد او در صفحه شخصی خود نوشت: «چندسالی ست که جشنواره فیلم فجر دیگر جشن سینمای ایران نیست که جشن دو سه ارگان خاص است. در این چند ساله جشنواره برای من، هیچ ارزش و اهمیتی نداشته، به خصوص در این سال خونبار و دردناک. اما مالک فیلم، تهیهکننده است. مثل همه جای دنیا فقط او میتواند درخواست حضور یا عدم حضور در جشنواره را داشته باشد. تهیهکننده و بعضی عوامل فیلم مایل بودهاند فیلم «پرونده باز است» در جشنواره باشد، اما من، نویسنده و کارگردان… با این همه داغی که بر دل داریم دیگر چه جشنی، چه جشنوارهای!؟»
ماجرای حمله کیهان به پوراحمد
این واکنش صریح پوراحمد به حضور فیلمش در جشنواره بیپاسخ نماند و با انتقادات تند کیهان همراه شد، این رسانه با جملاتی چون «او فیلمفارسیساز است، فیلم آخرش هم لنگ در هواست، فاتحه سینمای او خوانده شده، نوشت: پوراحمد در شرایطی اینگونه حالت مخالف گرفته و خود را داغدار این روزها معرفی کرده که وی دقیقا در اوج آشوبهای امسال، با حمایت قوه قضاییه امکان تصویربرداری فیلم جدیدش در زندان قزلحصار، کانون اصلاح و تربیت و دادگستری تهران را یافته است. جای سوال است که چطور ممکن است یک فیلمساز، هم از لطف و حمایت قوه قضاییه بهره ببرد و فیلمش را با حمایت نهادهای حاکمیتی چون مرکز رسانهای قوه قضاییه و سازمان زندانها بسازد و به بهانه داغدار بودن در یک رویداد هنری چون جشنواره فیلم فجر حضور نیابد؟
این رسانه در ادامه نوشته خود که در زمان برگزاری جشنواره منتشر شده بود، آورد: «اینکه اقدام پوراحمد را نمایشی مینامیم دقیقا به همین خاطر است که او زمانی که آشوبها در جریان بوده مشغول رایزنی و همکاری با قوه قضاییه بوده است. در آن ایام او تصمیم نمیگیرد که قطع همکاری کند چون منافعی برای خودش در آن زمان متصور نبوده اما در ایام جشنواره، هم به آن دلیل که از حمایت و همکاری با قوه قضاییه نهایت استفاده را کرده و فیلمش را به سرانجام رسانده و هم به این خاطر که در روزهای جشنواره اقدام او مورد توجه واقع میشود و از طرفی چون پس از اتمام کار پیش از هرکس دیگری به ضعفهای فاحش اثرش پیبرده لذا به قول معروف «روغن ریخته را نذر امامزاده» کرده است.»
البته ساختههای آخر این کارگردان چندان به مذاق منتقدان خوش نیامده بود و این نگاه درباره آخرین ساخته او هم جریان داشت، وقتی «پرونده باز است» او در جشنواره به نمایش درآمد فیلم او با واکنشهای منفی بعضی منتقدان همراه بود، به عنوان نمونه یک نویسنده سینمایی نوشت: «بیایید اصلا به این فکر نکنیم که این مجموعه تصاویر را (که ادعا دارند فیلم سینمایی است!) کارگردان «قصههای مجید» و «خواهران غریب» و حتی «اتوبوس شب» ساخته است. اگر بدون این پیشفرض به تحلیل فیلم وارد شویم ممکن است یأس و خشم جایشان را به کلمات نقد بدهند، پس فرض میکنم این فیلم را یک دانشجوی ترم اول سینما ساخته که نامش را هم نمیدانم!»
از همان دقایق ابتدایی فوت پوراحمد در سوگ خالق «قصههای مجید» سینماگران زیادی با انتشار تصویر او ناراحتی خود را نشان دادند.
خودکشی پوراحمد اعتراض به شرایط خودش است
ما با محمد علی سجادی تماس گرفتیم او در حالی که با صدای بلند پشت تلفن گریه میکرد، گفت: «عمل خودکشی کیومرث پوراحمد خودش گواهی است به آنچه هست. در واقع اعتراضی است به آنچه هست، چرا باید کسی که سرشار از زندگی بود و زندگی را دوست میداشت به مرحلهای برسد که خودش را حلقآویز کند. او را بدبینش کردند، تلخش کردند. او کودکی بود با موهای سفید و زندگی را دوست داشت. آدمی که در فیلمهایش زندگی را به بهترین شکل نشان میداد فقط تنگنای شرایط میتواند کاری کند که به طناب پناه ببرد و خودش را حلقآویز کند.
فعل او نشان از شرایطش دارد. نه فلسفه میبافد و نه هیچ او نه به پوچی رسیده بود و نه مایوس بود. مایوس شرایط شد. واقعا از شنیدن خبر فوت پوراحمد شوکه شدم، خیلی تلخ و دردآور است. پوراحمد از رفقای صمیمی من بود. آخرین بار که با او صحبت کردم، میدانم از شرایط بسیار ناراضی و ناراحت و عصبی بود. من چگونگی فوت او را واکنش به شرایط موجود میدانم. او البته همیشه علنی و آشکار صحبتهایش را مطرح میکرد اما میدانم التهابات اجتماعی و شرایط هولناک چندوقت اخیر تاثیر خیلی منفی روی او گذاشت.»
این کارگردان در حالی که بسیار عصبانی بود به صحبتهایش ادامه میدهد: «متاسفانه باید بگویم که ما سینماگران در فضای طبیعی که کار نمیکنیم تا بتوانیم خودمان را پیدا کنیم. پوراحمد هم همینطور. حالا ما جراتش را نداریم بگوییم اما او همیشه میگفت و هیچ ابایی نداشت. من میدانم پدرش درآمد تا فیلم آخرش را بسازد. معتقدم بچههای همنسل ما که به مرگ طبیعی میمیرند همه دقمرگ میشوند و اصلا مرگشان طبیعی نیست. از بس شرایط کاری بر همه ما سخت شده و خودی ناخودی بیداد میکند.»
قلبمان به درد آمد
سعید روستایی کارگردان فیلم بحثبرانگیز برادران لیلا نوشت: «آقای پوراحمد، مرد بزرگ و نازنین، عجب خداحافظی تلخی کردید، قلبمان به درد آمد.»
مهران کاشانی نویسنده سینما اما در متنی مهم نوشت: «خودکشی کیومرث پوراحمد هشداری تلخ و تکاندهنده است. نبود چشماندازی روشن برای زندگی و کار هنرمندان، خستگی و افسردگی صریح و عریان را به دنبال دارد. بازتابی عینی از هزار بیکفایتی آشکار و پنهان در سیاستهای متولیان امر.»
مهدی باقربیگی همان پسربچه معروف سریال «قصههای مجید» به ایرنا گفت: «کیومرث پوراحمد به فرهنگ و سینما و تلویزیون خدمت کرد و مردم ما هنرمند بزرگی را از دست دادند. رابطه من و ایشان رابطه پدر و پسری بود. آقای پوراحمد آدم مسوولیتپذیری بود. در زمان ساخت «قصههای مجید» و حتی پس از آن حواسش به من بود. با هم مدام در ارتباط بودیم و احوالپرسی میکردیم. او در زندگی به من مشاوره میداد. برای من مثل یک پدر بود و با همدیگر رابطه پدر و پسری داشتیم».
هوشنگ مرادی کرمانی خود و «مجید» قصههایش را خوششانس میداند که با کیومرث پوراحمد به تصویر کشیده شده است. او به ایسنا میگوید: بخشی از سریال «قصههای مجید» حاصل خلاقیت و واقعیت ذهنی کیومرث پوراحمد بود. کارگردانهای زیادی برای به تصویر کشیدن «قصههای مجید» سراغم آمدند، اما زمانی که پوراحمد و علاقهاش را به ساخت این داستان دیدم، تصمیم گرفتم کار را به او بسپارم. او واقعا شیفته «قصههای مجید» بود و به آن علاقه داشت. با همه دستاندازیهای کسانی که مجید را دوست نداشتند و با توجه به بودجه اندکی که تلویزیون برای این سریال در نظر گرفته بود، پوراحمد سختیها را تحمل کرد و سریالی ساخت که هرکسی با هر تفکر و عقیدهای آن را دوست داشت، من هم دوستش داشتم. همیشه خوشحال هستم و حالا باید بگویم «بودم» که او این کار را انجام داد و «قصههای مجید» را به تصویر کشید و نسلهای مختلف آن را دیدند تا از دیدنش لذت ببرند و در ذهنشان به یادگار بماند.
مرادی کرمانی که با هق هق گریه میکرد، میگوید: «کیومرث پوراحمد عین بچهها بود، بچهای بود که فقط بزرگ شده بود. او خلاقیت، صداقت و صمیمیت و حس کودکی داشت، خوشحال بود اما گاهی تند و تلخ میشد و خیلی تلخ اما بچهای ساده و صمیمی و مهربان بود و از هیچکس کینهای نداشت. خدا او را رحمت کند.»
آدمیزاد رو میشه نابود کرد ولی نمیشه شکستش داد
حسین معززینیا منتقد سینما هم با عنوان «کیومرث پوراحمد خودش را حلقآویز کرده است» در حساب شخصی خود نوشت: چه جملهای بعد از این باید نوشت؟ چه کلماتی را باید کنار هم قرار داد؟ کلماتی که مشخص کند تا چه اندازه آشفته و آزرده شدم از شنیدن این خبر؟ یا کلماتی که مشخص کند شگفتزده شدهام؟ شگفتی در کار نیست چون بعد از سالها شنیدن شکایتها و کلافگیاش الان چرا باید شگفتزده شوم از تصمیمش؟ بالاخره آدمیزاد میبرد. دست میکشد. یک جایی میگوید دیگر بس است. چه باید نوشت؟ خاطراتمان را مرور کنم؟ به نظرم توهینآمیز میآید. وقتی کسی به اینجا رسیده و چنین تصمیمی گرفته، شرح گذشته مشترک و سوابقمان به یک جور اظهار وجود خودنمایانه میماند.
آقای پوراحمد زندگی پرافتخاری دارد. کارهای حسابی کرده، فیلمهای خوب ساخته و متنهای درخشان نوشته. چند دقیقه بعد از شنیدن خبر، یاد آن جمله پیرمرد در پیرمرد و دریای ارنست همینگوی افتادم: «آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده. آدمیزاد رو میشه نابود کرد ولی نمیشه شکستش داد.»
چرا با پوراحمد مهربان نبودیم؟
کیومرث پوراحمد همواره نزد سینماگران جایگاه ارزشمند و قابل احترامی داشته، به عنوان مثال آزیتا موگویی سال 98 و در پی اکران نشدن فیلم «تیغ و ترمه» در وصف کیومرث پوراحمد در ایلنا نوشته بود: «عاشق شب یلدا و اتوبوس شب و شرم هستم. کیومرث پور احمد خالق آثار درخشانی در سینمای ایران است و در کنار تعدادی دیگر از همنسلانش از سرمایههای جدی این سینما است. کاش اوضاع سینما اینجوری نبود. کاش با این سرمایهها مهربانتر رفتار میشد. کاش این اساتید دوباره آثار ماندگار میساختند. کاش حالمون بهتر بود.»
زمانی اصغر فرهادی درباره این کارگردان سینما (منتشر شده در صبا) گفته بود «کیومرث پوراحمد از جمله افرادی است که هرچه میگوید روی ماجراست و در پشت آن چیزی نیست. او در همه گونههای سینمایی فیلم ساخت و این از خصوصیات وی محسوب میشود. این کارگردان بعد از «قصههای مجید» خود را به آن نوع سینما محدود نکرد، بلکه سعی داشت فیلمهای دیگری را هم کار کند. او همیشه جزو اولین کسانی بود که بعد از ساخت فیلمهایم به من زنگ میزد و تبریک میگفت.»
وقتی اعلام شد فیلم کیومرث پوراحمد در بخش سودای سیمرغ جشنواره 1401 حضور دارد، او در صفحه شخصی خود نوشت: «چندسالی است که جشنواره فیلم فجر دیگر جشن سینمای ایران نیست که جشن دو، سه ارگان خاص است. در این چند ساله جشنواره برای من، هیچ ارزش و اهمیتی نداشته، به خصوص در این سال خونبار و دردناک. اما مالک فیلم، تهیهکننده است. مثل همه جای دنیا فقط او میتواند درخواست حضور یا عدم حضور در جشنواره را داشته باشد. تهیهکننده و بعضی عوامل فیلم مایل بودهاند فیلم «پرونده باز است» در جشنواره باشد، اما من، نویسنده و کارگردان… با این همه داغی که بر دل داریم دیگر چه جشنی، چه جشنوارهای!؟» این واکنش صریح پوراحمد به حضور فیلمش در جشنواره بیپاسخ نماند و با انتقادات تند کیهان همراه شد. با جملات و عباراتی چون «او فیلمفارسیساز است، فیلم آخرش هم لنگ در هواست، فاتحه سینمای او خوانده شده و…»
در سوگ دوست گرانقدرم، کیومرث پوراحمد
دریغا و دردا!
عزیزالله حاجی مشهدی
شنیدن خبر تلخ درگذشت دوست گرانقدری چون «کیومرث پوراحمد» نویسنده و کارگردان نامآشنای سینما و تلویزیون، به راستی برایم دردناک بود! به ویژه که در این روزگار بیلبخند، شنیدن اینگونه خبرهای تلخ و ناگوار، دل آدم را به درد میآورد. آنهم خبری درباره کسی که هربار با شنیدن نامش یا با دیدن چهرهاش یا تماشای فیلمهای سینمایی و تلویزیونیاش، یاد سالهای جوانی، خاطرات مشترک و همکاریهای به یاد ماندنی در چند تولید تلویزیونی و مستند، زنده میشود.
با «کیومرث پوراحمد» از بهار سال ۱۳۵۳، در ترکمنصحرا، در فضای تولید مجموعه به یاد ماندنی و ارزنده «آتش، بدون دود»- ساخته زندهیاد «نادر ابراهیمی»، در شمال «گنبد کاووس» – آشنا شده بودم. هنوز یکی دو هفته از آغاز کار فیلمبرداری آن مجموعه نگذشته بود که من هم، با شور و شوق فراوان، خودم را به ترکمنصحرا رساندم و به گروه کارگردانی مجموعه تلویزیونی «آتش، بدون دود» پیوستم.
پوراحمد و من و دوستان دیگری از جمله زندهیاد «حمید سهیلی» (که بعدها مجموعه کارهای مستند او در زمینه معماری ایران و تاریخ خوشنویسی و نگارگری، از آثار به یاد ماندنی در عرصه فیلم مستند به شمار میآید) در مجموعه آتش، بدون دود دستیار کارگردان بودیم.
با کیومرث پوراحمد، حمیدسهیلی و پدرام اکبری و زندهیاد شکور لطفی و… بعدها در «موسسه ایران پژوه» – که به ابتکار خود ابراهیمی تاسیس شده بود- در کارهای پژوهشی ایرانشناسی و ایرانگردی و مطالعات مناطق حاشیه کویر ایران نیز همکاریهای نزدیکی داشتیم و قرار بود که با استفاده از همین پژوهشهای ما، «داریوش مهرجویی» مجموعه مستندی با عنوان: «سیاحت ایران» را تولید کند.
بعد از ترکمنصحرا، بعدها با برخی از این دوستان، در دیگر کارهای شادروان نادر ابراهیمی هم، در کنارش بودیم. وجود فیلمبردارهایی چون زندهیادان: مهرداد فخیمی، عظیم جوانروح، مرتضی رستگار و دوستان دیگری به عنوان کارگردان (مثل ابراهیم مختاری، محمدرضا مقدسیان، منوچهر عسکرینسب و….) فرصت مناسبی بود تا کیومرث پوراحمد با حضور در نخستین کارهای تولیدی تلویزیونی، تجربههای ارزندهای کسب کند. شاید به همین دلیل بود که خیلی زود توانست کارهای مستقل خودش را شروع کند و چه در تلویزیون و چه در سینما، خودش را به عنوان نویسنده و کارگردانی خلاق تثبیت نماید.
در چهار دهه گذشته، درباره بیشتر فیلمهای او در جاهای مختلف نقدهایی نوشتهام و بدون توجه به سابقه این دوستی و همکاری و آشناییهای چندین ساله، همواره نسبت به مجموعه آثارش، نگاهی مثبت داشتهام. در این سالها، اگرچه مثل دوستانی که با هم مراوده منظمی دارند، فرصتی برای باهم بودن نداشتیم، با این همه، هر جا و به هر مناسبتی، در جشنوارهای یا در نشستی و در جریان نمایش فیلمی، دیداری پیش میآمد، یکی از اصلیترین حرفهای ما باهم، یادآوری و مرور خاطرات شیرین همکاری در دورهای به نسبت طولانی در جریان تولید «آتش، بدون دود» بود!
روانش شاد و یادش گرامی باد!
برای درگذشت کیومرث پوراحمد
پایان تلخ قصههای شیرین کیومرث
امید جوانبخت
«کیومرث پوراحمد» هم رفت… حیف از آنهمه احساس و ذوق که خودخواسته پرونده زندگیاش در هفتادوچهار سالگی بسته شد درحالی که هنوز پرونده آخرین فیلمش باز است، همچنان که پرونده خاطرات بسیاری را که با آثار دلپذیر و صمیمیاش همچون بیبی چلچله، گاویار، آلبوم تمبر، قصههای مجید، به خاطر هانیه، سرنخ و.. برای بینندگان آن سالها رقم زد در گذر سالیان بازاست. گیرم که کارهای اخیرش آنچنانی نبود که انتظار میرفت همچنان که آثار بسیاری از همنسلانش نیست. تغییر دغدغهها بر مبنای شرایط اجتماعی و سنی، تغییر توقعات و انتظارات نسل جوان، وضعیت آشفته تولید فیلم، تهیه سرمایه، هفت خوان مجوزها، نحوه اکران و توزیع، تاثیرات پیدا و پنهان دوران کرونا و تلاطمات اجتماعی کنونی نه فقط برای پوراحمد بلکه تقریبا برای همه فیلمسازان کاربلد، دغدغهمند و مستقل، دل و دماغ و مجالی نگذاشته تا بتوانند با خیالی آسوده برمبنای تجربیات و ذوقشان آثاری بیافرینند که اثرگذار باشد و بلاتکلیفی و احساس حضور در محیطی که دیگر فرهنگی نیست، میتواند در خلوت و تنهایی همچون خوره هنرمندان حساس و مستقل را از پا درآورد. و افسوس و صد دریغ برای محیطی که زمینه انزوا، افسردگی و بیثمری هنرمندان و فرهیختگانش را مهیا میکند. نبودِ کیومرث پوراحمد که هنرمندی متین، نویسندهای باذوق و شیریننویس و فیلمسازی کاربلد و بیحاشیه بود بسیار به چشم خواهد آمد.
سبکیِ تحملناپذیر وجود٭
بهنام ناصری
خودکشی کیومرث پوراحمد چه پیامی برای ما دارد؟
پایان دادن به زندگی زیاد دیدهایم؛ پایان دادن هنرمند و نویسنده به زندگی خود نیز. به بعضیهایشان بیشتر فکر کردهایم؛ مثل من که صورت نامکشوف خیلی از این مرگها مثل پروندهای تا همیشه باز، برایم ادامه دارد؛ شاید تا روز آخر؛ از ارنست همینگوی و ویرجینیا وولف تا مرلین مونرو و تونی اسکات؛ از صادق هدایت و غزاله علیزاده تا آن مرگِ پیشتر و غریبتر، اسلام کاظمیه. اینها و تعداد دیگری از همتایانشان کسانیاند که سالهاست به مرگشان فکر میکنم. خیلیهایشان نویسندگان و هنرمندان محبوبم هستند؛ شاید خیلی بیشتر از کیومرث پوراحمد با همه خاطرات ناگزیری که از او دارم. با این همه بیهیچ پیرایه و مبالغهای مینویسم که خودکشی هیچ کدامشان – حتی نویسنده مهم و عزیز و جوانمرگی چون کورش اسدی- به اندازه فیلمساز خندهروی 74 ساله نجفآبادی برایم بهتانگیز نبود.
سالها از آندره ژید نقل کردهایم که «سعی کن اهمیت در نگاه تو باشد، نه آنچه در آن مینگری» و حالا میبینیم که خیلی وقتها تنها با تصوری از نگریستن عبور کردهایم از کنار آنچه باید میدیدیم. شگفتی نه در این است که کسی در دهه هشتم زندگیاش تصمیم میگیرد به زندگی خود پایان دهد. شگفتی در این نیست که جامعهای، مردمی، مخاطبانی از آثار بعدی هنرمندی بیبهره شوند. شگفتی برای من حتی در این هم نیست که میان این خودکشی و رفتارهایی که در این سالها با پوراحمد شد، رابطهای دال و مدلولی میبینم: از واکنشهای استهزاآمیز خیلی از «ما»ی کثیر مثلا اهل فرهنگ در واکنش به فلان فیلمِ گیرم «بد» پوراحمد تا حمله جرایدی که سرپیچی او از حضور در مراسم اختتامیه فلان رویداد سینمایی را به اتهامهایی که میدانیم نواختند؛ آن هم در سال سوگواری یک ملت. میخواهم قدری فراتر بروم و بگویم شگفتی برای من در خود سوژه نیست که در مغفول ماندن سوژه است.
در نگاهِ غافل من و مایی که فکر میکنیم دردآلودگی هستی و به قول میلان کوندرا «سبکی تحملناپذیر وجود» در بطون آدمها لزوما علایم آشکاری را در برونشان نشانمند میکند. فکر میکنیم همیشه چیزی در ظاهر آدمها و رفتارهایشان باید باشد تا به خودمان بیاورد که بیاعتنا از کنارشان عبور نکنیم؛ تا نشانهای داشته باشیم از ناگواری احتمالهای بعدی. تا به گواه سطرهای «بامداد» دریابیم «انسان» را که «با نخستین درد آغاز میشود» همچون «کوه [که] با نخستین سنگ» که بدانیم «رنگ رخساره» همیشه هم «از سِر درون» خبر نمیدهد.
ابراهیم گلستان جایی درباره خودکشی صادق هدایت گفته: «آدم به جایی میرسه که میبینه همه اون چیزایی که دوست داره، داره کم میشه؛ همه اون چیزایی که دوست نداره، داره زیاد میشه. میگه خب، من دیگه چرا هستم! …خیلی بهتر از اینه که یکی دیگر و بکشه.»
به آثار پوراحمد فکر میکنم. به نامهایشان. از «گاویار» در سالهای کودکیام تا «صبح روز بعد»، از «خواهران غریب» تا «اتوبوس شب»… به مرگش فکر میکنم؛ در بندر انزلی: «شکار خاموش»اش در «لنگرگاه».
٭ نام اصلی رمانی از میلان کوندرا که پرویز همایونپور با نام «بار هستی» به فارسی برگردانده است.
مرگ در صبح بهاری بندر انزلی
نازنین متیننیا
مردی که دل شیر داشت و خودش را نفروخت
توی هوای بهاری پارک روبهروی دفتر مجلهای که مصاحبه ما در آن انجام شد، سبز و خوش بود. من و طناز طباطبایی، مشغول شوخی و خنده و پیدا کردن زاویههای مناسب برای عکس جلد بودیم و کیومرث پوراحمد، با لبخند و دست در جیب نگاهمان میکرد. مصاحبه خوبی بود، آنقدر که بعد از ۱۲ سال، وقتی در همان سبزی و خوشی هوا، خبر درگذشت پوراحمد را خواندم، دستی من را پرتاب کرد به همان خاطره. از شوک خبر، درست نفهمیدم که چه شده. یادم آمد بارهای آخر، در مکالمات تلفنی آخر حالش خوش نبود و سعی کردم کمتر مزاحم شوم و از یک جایی به بعد دیگر مزاحم هم نشدم. کمی بعد دوباره خبر را خواندم. سیاهیاش پررنگتر شد. مرگ خود خواسته یا هر چیز دیگری که اسمش باشد در ظهر بهاری، در هوایی خوش مثل هوای بهاری بندر انزلی، چراییهای بسیاری میآورد. ذهن، از موضوع از دست دادن و غیبت خالی میشود و میرود سمت «چرا»ها. یک نفر نوشته بود که کیومرث پوراحمد آدم دقیق و حساس به جزییاتی بوده. آنقدر که یکباری یک نفر را فقط به خاطر بریدن نامنظم چسب برای حضور در فیلمش قبول نکرده و حالا امیدوار بود آن هشت صفحه نامه خداحافظی، دقیق و واضح بگوید که چرا اینطور شده. دنبال جوابم برمیگردم به مصاحبه 12 سال پیش. کتابخانه را به هم میریزم تا نسخه قدیمی را پیدا کنم. پیدا میشود. مجله خاک گرفته و تیتر به شکل عجیبی به امروز طعنه میزند: «پوست کلفت باش و خودت را نفروش». توی روایتهای اولیه، پوراحمد میگوید که همیشه گوشهگیر بوده و حساس. بعد تعریف میکند که دنبال شعر و رمان و فیلم بوده، در جوانی از بخت خوبش به نادر ابراهیمی میرسد و ابراهیمی بدون بخل و حسد دستش را میگیرد و کمکش میکند تا راه بیفتد و بشود نامی که میشناسیم. توی روایتهایش از جوانی، ادبیات، سینما و آنچه نسبت به جوانهای امروز میداند، غرق میشوم.
میبینم ۱۲ سال پیش امیدوار و آگاه به نسل جوان بوده، میخوانم که سختی در سینما زیاد کشیده و با صراحت میگوید: «ما هم اوضاعمان خوب نیست، در سینما از صبح تا شب دنده یهغاز عوض میکنیم، کارگردان سرعمله است و بقیه هم عمله». خطهای بعدی درباره زندگی در این زمانه است و اینکه برای زندگی در این زمانه باید پوست کرگدن داشت و دل شیر و فقط جلو رفت. آخرین حرفها درباره امید به جوانان ایرانی است و آیندهای که خوب نیست، اما این جوانها او را به آن امیدوار میکنند. مصاحبه تمام شده و من، هنوز جواب سوالم را نگرفتم. دلم میخواهد دستی من را برگرداند به ۱۲ سال پیش و بپرسم حالا اگر دل شیر لرزید، باید چه کنیم؟ بپرسم این کدام سیاهی است که کیومرث پوراحمد را در یک روز بهاری میبلعد و همه قدرتش را در گره زدن یک طناب جمع میکند؟ حیف که نمیشود؛ هیچ دستی آدمیزاد را برای پیدا کردن پاسخ بعضی از سوالها توی زندگی کمک نمیکند. خیلی چیزها باید گنگ و مبهم در طول زمان باقی بمانند و پاسخی هم نباشد. اما اجازه دهید که شهادت دهم؛ مردی که نزدیک به پنج دهه در سینما و تلویزیون ایران کار کرد و سریال و فیلم ساخت، قطعا پوست کرگدن داشته و دل شیر. شهادت دهم مردی که وقتی نام آخرین فیلمش در فهرست فیلمهای جشنواره فیلم فجری که گذشت آمد، نامه نوشت و گفت که راضی به اکران فیلمش نیست و با این همه داغی که بر دل داریم، چه جشنی و چه جشنوارهای، قطعا خودش را نفروخته است. حالا دیگر چرایی و چطوری مرگ مهم نیست. تمام شدن نفس هم. ما در تاریخ سینمای ایران کارگردان بلند بالایی داریم که یک روز بهاری در ساحل انزلی با ما خداحافظی کرد و میراثی به دوستداشتنی «قصههای مجید»، «شب یلدا»، «اتوبوس شب» و…باقی گذاشت. مردی که دل شیر داشت و هیچ وقت خودش را نفروخت.
زمانهای که میکشد!
مهردادحجتی
پوراحمد، با اینکه در زمره فیلمسازان مورد علاقه من نبود اما شخصیت قابل احترامی داشت
… این زمانه است که میکشد. چه در رختخواب و چه آویخته از طنابی متصل به سقف، فرقی نمیکند. این غم و افسردگی است که جان به لب میکند. وقتی افقی در پیش رو نباشد، انتهای راه یکی است، بنبست! و او به بنبست رسیده بود. پوراحمد، با اینکه در زمره فیلمسازان مورد علاقه من نبود اما شخصیت بسیار قابل احترامی داشت. به گمان من، او در مقام کارگردان، هیچگاه به قله مورد نظر خود نرسید. از آنچه در سر داشت تا آنچه بر پرده میآورد، فرسنگها فاصله بود. به همین خاطر مدام ناراضی بود. شاید بیشتر از خودش تا از روزگار. هر چند که روز به روز تلختر هم شد. مثل این سالها. شادترین روزهای زندگیاش، شاید دورانی بود که با «قصههای مجید» سر میکرد. دورانی خاطرهساز برای نسلی که با «مجید» او و نه مجید «مرادی کرمانی» بزرگ شدند. او انتظار از خودش را بسیار فراتر از توانش برده بود؛ انتظاری که توان برآورده شدنش را نداشت. شاهکار او نه آثاری که خود ساخت بلکه اثری است که در مقام دستیار در پدید آوردنش نقش داشت. «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی که در زمانه خود، سریالی قابل تامل بود. بعدها البته، او در مقام کارگردان، هیچ اتفاق بزرگی را رقم نزد. با این حال حضورش، در آن دوران پر آشوب دهه شصت، دلگرمکننده بود. اوجگیری سینمای کودک و اتفاقهایی که منجر به احیای نوعی از سینما در آن روزگار شد. پیدایش نسلی از سینماگران که مدام فیلمهایی با رویکرد اخلاقی میساختند. دوم خرداد ۷۶، اما همهچیز را در هم ریخت. نسل تازه، فیلمسازان همان سالها را به چالش کشید. فیلمسازانی که فیلمهای گلخانهای میساختند و در همان گلخانه هم به نمایش میگذاشتند. حالا اما نه پوراحمد که همه آنها که به آن فضا خو کرده بودند، خود را در برابر نسلی میدیدند که جستوجوگر و ستیزهجو بود.
نسلی که همهچیز را به چالش میکشید و تابوهای تحمیلی را در هم میشکست. دهه هشتاد و نود هم به سرعت از راه رسید و نگاهها بسیار دگرگون شد. جهان با همه فراخی و تنوعش کوچک شده بود و نسل پیشین سینما، از این قافله بسیار عقب مانده بود. نسلی که گاه در سالنهای جشنواره «هو» میشد. مثل روزی که بیضایی در سینما فلسطین به خاطر فیلم «ما همه خوابیم» هو شد. یا حتی کیارستمی در فستیوال ونیز به هنگام نمایش فیلم «شیرین»… زمانه بیرحمی است.
تهدید معنا در زندگی ایرانیان
علی میرزامحمدی
چرا درک ایرانیان از مفهوم آینده دچار خدشه شده است؟
انسانها در اعصار گوناگون کوشیدهاند تا با اتکا به سرچشمههای عمدهای چون فرهنگ، دین و دانش وجود خود و جهان پیرامون خود را معنادار سازند. بر این اساس نظامهای معنابخش، در جهت هدفمندسازی زندگی انسانها شکل گرفتهاند. این نظامها، روحیات آدمها (آهنگ، خصلت و کیفیت زندگی، سبک اخلاقی و زیباییشناختی و حالت زندگی) را با جهانبینی آنها (تلقی از واقعیت عملکرد و نظم موجود در اشیا و پدیدهها) هماهنگ میکنند. اما اگر آستانه تغییرات اجتماعی به حدی برسد که تطابق محتوای جهانبینی بیشتر افراد جامعه را با روحیات آنها به هم بریزد در آن صورت ما با پدیده اجتماعی به نام «تهدید معنا» مواجه خواهیم شد. در این نوشتار با الهام از تحلیل کلیفورد گیرتس (Geertz, C) درباره «عوامل تهدیدکننده معنا در زندگی و نقش دین به عنوان یک نظام فرهنگی در غلبه بر این تهدیدها» به عواملی خواهیم پرداخت که در دهه اخیر «پدیده تهدید معنا» را در زندگی ایرانیان تشدید کرده است. عوامل تهدیدکننده معنا در زندگی ایرانیان در دهه اخیر را به طور کلی میتوان در چهار دسته قرار داد:
عامل اول، ظهور پدیدههای غیرعادی در زندگی است که شیوع بیماری کرونا نمونه عینی آن بود. این پدیده غیرعادی، نه تنها نظم زندگی ایرانیان بلکه کل جهانیان را به هم ریخت. کرونا، نظامهای معنابخش زندگی را به چالش کشید؛ اما این نظامها نتوانستند به تجربه سردرگمی افراد پاسخ مناسبی بدهند. این چالش از آنجا شدت گرفت که اصولا نظامهای معنابخش (دینی، علمی و شبهعلمی) به رقابتی سوق داده شده بودند که به تجربه سردرگمی انسانها در این بیماری پایان بدهند. این رقابتها با اظهارنظرهای عجیب و غریب برخی افراد درباره منشأ یا کنترل و درمان بیماری نه تنها به سردرگمیها پایان نمیداد بلکه به تجربه سردرگمیها میافزود. عامل دوم، تجربه رنج ناشی از کاهش کیفیت زندگی بیشتر ایرانیان است. رابطه بین رنج انسانها و تهدید معنا را به صریحترین بیان میتوان در حدیثی یافت که بر مبنای آن «از دری که فقر وارد شود، از در دیگر ایمان بیرون میرود.» با این همه برخی سخنوران و خطیبان مطرح کشور تلاش کردهاند این نوع رنجها را در یک زمینه معنادار دینی و ملی برای عامه مردم قابل فهم کنند، اما توفیق چندانی در اینکار نداشتهاند. پرداختن به دلایل این عدم توفیق، خود نوشتاری دیگر میطلبد، اما عامه مردم شباهتهای تاریخی- دینی را که این سخنوران و خطیبان با وضعیت کنونی کشور در تحمل این رنجها متصور میشوند به چالش میکشند.
عامل سوم، تجربه ناعدالتی و نابرابری است. در نظامهای معنابخش دینی، شیوه رایج در توجیه این واقعیتها، این ادعا است که بیعدالتیها در این جهان با دادگری در جهان دیگر جبران خواهد شد. با اینهمه بیشتر نظامهای معنابخش، افراد جامعه را به خشکاندن ریشههای ناعدالتی و نابرابری تشویق و ترغیب میکنند. در این میان، مشکل زمانی پدیدار میشود که برخی کارگزاران نظامهای معنابخش و منسوبین آنها، خود به عامل ناعدالتی و نابرابری در جامعه تبدیل میشوند و برخلاف آنچه ادعا میکنند و دیگران را به آن دعوت یا از آن نهی میکنند عامل به این توصیهها و آموزههای ادعایی نیستند.
پدیده آقازادگی یکی از نمودهای عینی تناقض در ادعاها و عمل کارگزاران نظامهای معنابخش است که تهدید معنا در زندگی ایرانیان را تشدید کرده است. علاوه بر این نسل کنونی، تفاسیر متفاوتی از جلوههای دیگر نابرابریهای اجتماعی چون نابرابری جنسیتی، قومی، زبانی و مذهبی دارد که با تبیینهای نظامهای معنابخش رسمی شکاف دارد.
عامل چهارم و آخر، درک ایرانیان از مفهوم آینده است. وقتی آینده، مبهم و دست یافتن به ارزشهای مادی و معنوی جامعه برای بیشتر افراد آن، بسیار دشوار و حتی غیرممکن باشد، تجربه سردرگمی تشدید یافته و با تهدید معنا، مولودی جز آسیبهای اجتماعی و گسترش پوچگرایی شکل نخواهد گرفت.
تعدیل و ترمیم اثرات عوامل تهدید معنا در زندگی ایرانیان، با اتکا به توصیههای اخلاقی انجامپذیر نیست؛ بلکه این مهم زمانی محقق میشود که نخست، تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در راستای کاهش نابرابریهای اجتماعی و افزایش احساس عدالت اجتماعی و بهبود کیفیت زندگی فردی و اجتماعی باشد؛ دوم آنکه، سازوکاری اندیشه شود که کارگزاران نظامهای معنابخش، معانی مورد ادعایی این نظامها را به راحتی نقض نکنند؛ چرا که اثرات اجتماعی این نقض کردنها، بسیار مهلک است.
یک منبع مطلع در اداره آگاهی در گفتوگو با «اعتماد»: کیومرث پوراحمد در ویلای یکی از دوستانش در بندرانزلی خودکشی کرده است
پرونده باز است
گروه حادثه| هیچکس نمیدانست بامداد شانزدهم فروردین خبر فوت مشکوک فردی سالخورده در دهکده ساحلی بندرانزلی به مرکز فوریتهای پلیسی مربوط به «کیومرث پوراحمد» کارگردان معروف 74 ساله ایرانی بود تا ناگهان ظهر دیروز رسانهها و خبرگزاریها در عین ناباوری اعلام کردند: «کیومرث پوراحمد بامداد شانزدهم فروردین ماه با مرگ خود خواسته به زندگی خود پایان داده است.» این خبر افکار عمومی را در بهت و حیرت فرو برد. «سید علی قائم مقامی» تهیهکننده کارهای کیومرث پوراحمد به خبرگزاری تسنیم گفت که مرگ پوراحمد بر اثر سکته قلبی بوده است اما یک منبع مطلع در اداره آگاهی ظهر دیروز به «اعتماد» در مورد خبر خودکشی این کارگردان گفت: «متاسفانه ایشان در ویلای یکی از دوستانش در بندرانزلی خودکشی کرده است.» کیومرث پوراحمد در سفر به بندرانزلی و ویلایی در این شهر ساکن بود که 16 فروردین خبرگزاریها و برخی از افراد نزدیک او در فضای مجازی نوشتند که این کارگردان در بندرانزلی خود را حلقآویز کرده است. همچنین پلیس از کشف دستنوشتههایی مربوط به او خبر داده که حکایت از اقدام به خودکشی او داشته است. برخی از افراد نیز در فضای مجازی مدعی شدند که این کارگردان مشهور حدود هشت صفحه دستنوشته از خود بهجا گذاشته است. ظهر روز گذشته نیز «هوشنگ گلمکانی» سردبیر ماهنامه سینمایی «فیلم امروز» درباره خبر خودکشی این کارگردان نوشت: «کیومرث پوراحمد از سر افسردگی، ناامیدی، بیآیندگی و بیهودگی خودکشی کرده و به زندگی خود پایان داده است. همین قدر سهمگین و باورنکردنی، وحشتناک و تکاندهنده.» «مهران پوراحمد» برادر کیومرث پوراحمد هم دیروز در واکنش به این خبر به رسانهها گفت: «شب گذشته کیومرث همراه دوستانش در بندرانزلی بود و در تماسی که شب گذشته با او داشتم از وضعیت مناسبی برخوردار بود و هیچگونه افسردگی نداشت و همهچیز خوب پیش میرفت. اینکه گفته میشود کیومرث خودکشی کرده است هنوز برای من مبهم بوده، چراکه هیچ آثار افسردگی یا تفکری که بخواهد دست به چنین کاری بزند در او وجود نداشت و باید به آنجا بروم تا در خصوص چگونگی فوت برادرم مطلع شوم.» «مهدی فلاح میری» دادستان عمومی و انقلاب مرکز گیلان نیز در واکنش به خبر خودکشی این کارگردان گفت: «بررسیهای اولیه بازپرس حکایت از خودکشی کیومرت پوراحمد دارد. به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شدند و با بررسیهای اولیه نظر بر خودکشی این کارگردان سینما داشتند که واکاوی جزییات، مستلزم رسیدگی دقیق قضایی است. کیومرث پوراحمد ساعت یک بامداد روز چهارشنبه 16 فروردین ماه 1402در یکی از واحدهای دهکده ساحلی انزلی فوت کرده است. در زمان حاضر جسد به پزشکی قانونی انتقال داده شد تا علت تامه مرگ بررسی شود که خبر تکمیلی متعاقبا اطلاعرسانی میشود.» همچنین مرکز اطلاعرسانی فرماندهی انتظامی استان گیلان نیز از درگذشت کیومرث پوراحمد، کارگردان، فیلمنامهنویس و بازیگر عرصه سینما، تئاتر و تلویزیون در بندرانزلی خبر داد و اعلام کرد: «در پی اعلام یک فقره خبر فوت مشکوک فردی سالخورده در دهکده ساحلی بندرانزلی به مرکز فوریتهای پلیسی 110، موضوع در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی شهرستان بندرانزلی قرار گرفت. با توجه به اهمیت رخ داد بلافاصله اکیپ پلیس آگاهی برای بررسی صحت و سقم موضوع در محل حادثه حضور پیدا کردند که با جسد بیجان کارگردان نام آشنای کشورمان آقای کیومرث پور احمد مواجه شدند. یافتههای پلیس حاکی است کنار جسد مرحوم پوراحمد دستنوشتهای کشف شده است که متاسفانه حکایت از اقدام به خودکشی او دارد. تلاش کارآگاهان پلیس برای بررسی دقیق علت انگیزه احتمالی متوفی در اقدام به خودکشی، ادامه دارد. پس از بررسی کارگاهان پلیس، نتیجه به اطلاع همگان خواهد رسید.»
«اعتماد» یادآور میشود خودکشی جزو مرگهایی است که جسد باید به پزشکی قانونی منتقل شود. «محمدجواد هدایت شده» رییس تالار تشریح مرکز تشخیصی و آزمایشگاهی پزشکی قانونی استان تهران در مورد افرادی که خودکشی میکنند به «اعتماد» گفت: «اجسادی که به پزشکی قانونی ارجاع میشوند به عنوان مرگهای 19 گانه میتوان از آنها نام برد. مرگهایی که علت طبیعی نداشته و مشکوک یا با شکایت روبرو شده باشند به پزشکی قانونی منتقل میشوند. خودکشی یکی از این موارد است که جسد به پزشکی قانونی منتقل میشود. البته برای تعیین علت فوت و معاینه جسد زمانی پزشکی قانونی ورود پیدا میکند که دستور مقام قضایی باشد. یعنی پزشکی قانونی بدون دستور مقام قضایی به هیچوجه نمیتواند معاینه، کالبدشکافی و… را انجام دهد.»
«پرونده باز است» آخرین فیلم کیومرث پوراحمد است. این فیلم داستان یک نوجوان 15 ساله است که مرتکب قتل شده و در انتظار حکم دادگاه به سر میبرد… حالا با خودکشی کیومرث پوراحمد همچنان «پرونده او هم باز است» و افکار عمومی در انتظار بررسی پلیس و کارآگاهان از انگیزه خودکشی او هستند.
زندگی نیمه تمام
حسن لطفی
اینکه یک نفر بخواهد مرگ خودش را جلو بیندازد و به دنیا بگوید نگهدار میخواهم پیاده شوم، به خودش مربوط است. اما این ربط به خود نمیتواند باعث شود تا ما (مایی که بیرون گود و کنار این اتفاق ایستادهایم!) با خیال راحت سر بر بالین بگذاریم. البته به شرط آنکه وجدان داشته باشیم و خودمان در صف کسانی نایستاده باشیم که آن فرد را آرام آرام به مرز عبور از دلبستگی به زندگی پیش میبرند. خصوصا وقتی آن فرد یکی مثل صادق هدایت باشد که در زندگیاش زخمهایی بود که روحش را در انزوا میخورد و… یا یکی مثل کیومرث پوراحمد که …. که … که چی ؟ باورش هم سخت است! با آنکه بیش از انگشتان دو دست هم از نزدیک او را ندیدهام و با آنکه در این دیدنها او نقطه تماشا بود و من بیننده و شنوندهای که به چشم او نمیآمد، اما وقتی خبر نیمهتمام ماندن زندگیاش را شنیدم مات ماندم. اینکه میگویم زندگی نیمهتمام یک بخشش برمیگردد به مرگی که طبیعی نبود (مگر بقیه مرگها طبیعی است؟ لابد هست! اگر نبود که نمیگفتند فلانی به مرگ طبیعی مرد) دیگرش به کارنامه سینمایی و هنری فیلمسازی مربوط است که در کتاب خواندنی کودکی نیمه تمام، در کنار آشنایی با روند زندگیاش درمییابیم، کیومرث پوراحمد سرشار از شوخطبعی، دلبستگی به زندگی و پرهیزش از بدگویی دیگران است. از مجموعه قصههای مجید که با آن مجید با لهجه اصفهانیش تبدیل به شخص زنده و ماندگاری در زندگی ما شد هم بگذریم فیلمهای خانه خلوت، شب یلدا، اتوبوس شب، خواهران غریب در ردیف فیلمهایی هستند که میتوانند برایش اعتباری ابدی در تاریخ سینمای ایران درست کنند (اعتبار ابدی برایش؟) چه میگویم؟ یعنی این اعتبار به چشم خودش نمیآمد؟ راضیش نمیکرد؟ نمیدانست خیلیها دوست دارند سالهای زیادی بیاید و برود و روی پرده سینما فیلم تازهای از کیومرث پوراحمد ببینند؟ میدانست! شاید هم نمیدانست! مهم هم نیست. (نیست؟) مهم این است که خالق فیلمهای ماندگاری خودش زمان مرگش را تعین کرد! (تعیین کرد؟ باورش کمی نه، خیلی سخت است!) مرگی که اگر خود خواسته باشد (به هر دلیلی) با این کارش خواسته بگوید زیاده عرضی نیست و زیرش امضا کرده باشد کیومرث پوراحمد.
پرونده باز است
ابراهیم عمران
آخرین ساخته خالق «شب یلدا» قصه رضایت گرفتن نوجوانی است که در درگیری ناخواسته، رفیقش را کشته است. داستان فیلمی (پرونده باز است) که در جشنواره پر حرف و حدیث سال قبل، به نمایش درآمد. قصه آدمهایی که امید به بخشش دارند. و پدری که در فکر گذشت نیست. صحبت اما درباره این اثر آفریدگار «قصههای مجید» نیست که به زندگیاش پایان داد. «سرنخ» این پایان دادن حیات هرچه باشد، «نان و شعر» برای مخاطب نمیشود. چه میشود که فردی در اندازه ایشان چنین دست از فیهمافیههای دنیا میکشد، هم نیست؛ صحبت اما بر سر پیامدهای چنین کرداری در جامعه افسرده کنونی است و شاید طرفداران نوعی ایشان.
به راستی حق حیات و پایان دادن بدان جدا از مباحث فقهی و شرعی، چگونه میتواند برای دیگران تفسیر شود؟ همان اندازه که بیماری و رنج، در برخی سبب نمیشود تا تارک دنیا شوند و تازه به دیگران هم امید میدهند؛ چنین از دست شستنهایی هم میتواند بسامدهای پر مخاطرهای داشته باشد.
نمیدانم نویسنده و کارگردان دغدغهمند ما، چه در فکر میپروراند و به کدامین نقطه پوچی رسید که اینگونه مرگی را خواست و نیازش را پاسخ داد. هرچه بود و هرچه گذشت، آدمی (در اینجا فیلمساز) را نمیتوان در بستری همیشگی قضاوت کرد و توقع هم نمیتوان داشت، آنی باشند که در نوشتهها و پشت دوربینهایشان
هستند.
کنشگر فرهنگی و اجتماعی بودن و شدن هم به حتم شرایط خاصی میطلبد. و رنج بردن و دم نیاسودن هم کاری است طاقتفرسا. تلخی زندگی برای هنرمند رنگی دیگر دارد. به راحتی با شرایط کنار نمیآید. دنیایش از لونی دیگر است. فراموشیاش هم همینطور. یاد دیالوگ شب یلدا در اینجا جولان میدهد. آنجایی که فروتن میگوید «مهمونیه ولی مهمون نداریم.»
منبع: روزنامه اعتماد 17 فروردین 1402 خورشیدی