تصاحب خیابان و عرصه عمومی توسط مردم
لالهزار، مدنیت نوین ایران
بهروز مرباغی*
لالهزار یک کالبد شهری است. اما کالبد شهری میتواند نتیجه یا موجد حرکتی اجتماعی و جنبشی مدنی شود. به باور من، به وجود آمدن لالهزار از یک سو نتیجه یک رشته اتفاقات و تحولات در جامعه ایران بود، از سوی دیگر بستری شد برای تحولاتی دیگر با درونمایه مدنیت نوین. لالهزار سرآغاز جداشدن سفر حکومت و مردم در حوزه مدنی و روشنفکری است. طبیعی است سازمان فضایی و کالبدی شهر ممکن است عمر مشخصی داشته باشد و در طول زمان تغییر خصلت و کاربری بدهد. به ندرت میتوان فضای شهری مشخصی را نشان داد که از ازل تا ابد یک خصلت و کاربری واحد داشته باشد. بر این اساس است که تلاش برخیها برای بازگرداندن کاربری قدیمی یک فضای شهری به آن، عملا، کوششی عبث است و این در مورد لالهزار هم میتواند صدق کند.
این نوشته، در مسیر شناخت ظهور و افول لالهزار، به اختصار، نگاهی کوتاه به جریان «روشنگری» ایرانی و ادبیات جنبش مشروطه و نتایج آن خواهد داشت، سپس به رادیکالیزه شدن آن و جداشدن جریانهای فکری از هم خواهد پرداخت. سپس به این نکته خواهیم رسید که بازتاب این تفکرات و حرکتهای اجتماعی بر کالبد شهری چیست و این سیما و شالوده جدید شهری چگونه به درونمایههای نوینی میرسد که جوهر اصلی آن «تصاحب خیابان و عرصه عمومی توسط مردم» است. از یک دوره مشخص به این سو، تمام خواست و تلاش مردم این بود و هست که خیابان و عرصه عمومی کشور را به تصاحب و سلطه خود درآورد. امروز نیز چنین است. خواهیم دید چگونه لالهزار مصداق حضور مسلط مردم در خیابان میشود و چگونه راه را برای فضاهای جایگزین با بنمایه مدرنتر باز میکند.
نهضت روشنگری ایران
میپذیریم که در سدههای هجده و نوزده میلادی، ایران در تمام وجوه اجتماعی و اقتصادی با تاخیر زیاد قدم در جهانی گذاشت که قبلا اروپاییان طی کرده بودند. در دهههایی که در اروپا بحثهای علمی دقیق درباره پیدایش حیات در کره زمین مطرح بود و در کنفرانسهای علمی، فرضیههای مختلف مورد کنکاش قرار میگرفت[1]، در ایران اخبار حرمسرای شاه بین مردم میچرخید و به فلک بستن کاسب محل.
در این شرایط برخی از منورالفکرهای ایران در تلاش بودند آگاهیهایی هرچند محدود از اوضاع کشور و راههای نجات از آن را به مردم منتقل کنند. این افراد که به نوعی، متاثر از «جریان روشنگری» اروپا میباشند[2] عموما دو دسته هستند: یا در دل حکومت هستند، یا در خارج از آن. طبیعی است لحن روشنگرانه این دو دسته باهم متفاوت است. دسته اول جرات و فضای لازم برای اظهارنظر صریح را ندارد و اگر بخواهد حرف صریح بزند باید تاوانش را بدهد. به همین خاطر، راس این جریان که مشیرالدوله است رساله «یک کلمه» را با اسم مستعار منتشر میکند و وقتی معلوم میشود نویسنده کیست، تاوانش را با جان خود میدهد.
در آن سو، روشنگرانی چون شیخ احمد روحی، زینالعابدین مراغهای، میرزا فتحعلی آخوندزاده و جلیل محمد قلیزاده قرار دارند که با مطالبه اصلی قانون و عدالت آثاری را خلق میکنند که تحت عنوان کلی «ادبیات مشروطه» دستهبندی میشوند و عصر تازهای را در حیات اجتماعی ایران به وجود میآورند. این نتیجه منتزع از آن است که جنبش مشروطه به ثمر نشست یا نه. مهم آن است که جنبش مشروطه موجب پیدایش ادبیات و فرهنگ جدیدی در ایران شد که فراتر از خواستهای نخستین خود بود. همین که در ادامه جنبش مشروطه به تحزب میرسیم و دو حزب «اعتدالیون» و «اجتماعیون عامیون» نقش موثری در هدایت جنبش پیدا میکنند، نشانه این تغییر بزرگ است. حزب اجتماعیون عامیون ترجمه ایرانی حزب سوسیالدموکرات است با همان آرمانهای جهانی. بروز بیرونی این تفکرات را در تغییرات سیما و شالوده شهر میبینیم.
چهره شهر بازتر میشود
نخستین نماد جهان جدید در شهرهای ایران «خیابان» است. نماد بازشدن چهره شهر و گشودگی به بیرون. وقتی در تبریز مغازههایی از بازار بیرون آمدند و بر لب خیابان صاحبالامر چیده شدند، دوره تازهای در شهر شروع شد. در زنجان هم چنین شد. در قزوین هم خیابان سپه جایگاه شهری معتبری پیدا کرد. به موازات کشیدهشدن خیابانها در شهرها، خانهها هم کوشیدند با خیابان و کوچه یکی شوند. تمام خانههایی که از اواخر قاجار و اوایل پهلوی در خیابانهای ری، سیروس، بهارستان و دیگر خیابانهای مرکزی شهری هنوز پابرجا هستند، بالکن به بیرون دارند. بالکنهایی بسیار زیبا و با تزیینات فاخر. انگار تکهای از اتاق پذیرایی را به خیابان آوردهاند. همینکه خانه «هم با درون کار میکند، هم با بیرون» بزرگترین نشانه عصر جدید در مدنیت و شهر ایران است. در برخی جاها مثل بندر بوشهر که بدهبستان بازرگانی و فرهنگی با جهان داشتند، چنان معماری باز و راحتی را شاهدیم که قطعا اگر تداوم میداشت امروز ما معماری مدرن میداشتیم. در این بندر تاریخی، تقریبا تمام خانههای چهارمحله تاریخی آن پنجره، طارمه و شناشیر به بیرون دارند. اینها نشانههای روشنی است از تحولات جدید در جامعه ایران. کالبد برونگرا تجلی درونِ ملتهب و آزادیخواه است که دیگر نمیخواهد در خفا و بدون ارتباط با بیرون زندگی کند. جامعه در تقلای گشودگی به بیرون و گسترش ارتباط است. این تمایل به گشودگی و خلق مناسبات اجتماعی، کمکم باید بستری شهری و مدنی هم پیدا کند. باید از خانه بیرون آمد و شهر را تصاحب کرد. در تهران، لالهزار این وظیفه را به عهده میگیرد.
پیش از آنکه به اصل موضوع لالهزار برسیم، به یک جریان شهری و مدنی دیگر اشاره میکنم. جریان کتاب و کتابفروشی. کتاب و نشر حوزه فرهنگی و اندیشگی جریان روشنگری ایران را شکل میدهد و سینما و تئاتر و موسیقی هم حوزه مدنی و هنری آن را. مطالعه این دو جریان، انگار دیدن جامعه ایرانی در آیینه تاریخ است.
جهان تازه و فضای تازه
«دارالکتب اسلامیه» را شاید بتوان نخستین کتابفروشی تهران دانست. اول بار در تیمچه حاجبالدوله راه افتاد، سپس به بوذرجمهری آمد و الان در پامنار است. استعاره تلخ تاریخ است که زمینِ تیمچه حاجبالدوله مژدگانی شاه است به عامل و آورنده خبر قتل امیرکبیر به شاه! و نخستین کتابفروشی شهر در این تیمچه باز میشود! اما از زمانی که این کتابفروشی راه افتاد تا به امروز، دگردیسی شگفتآوری در حوزه اندیشه و نشر در ایران به وجود آمده. وقتی جریان روشنگری نضج گرفت، باید میآمدیم به سمت خیابان. در اوان دوره پهلوی کتابفروشهای جدید زیادی هم میآیند و پلههای مسجد شاه و خود خیابان بوذرجمهری و سپس ناصرخسرو تبدیل به گذر کتابفروشی میشود. کوچ از بازار به خیابان، کوچ اندیشگی هم هست. محتوای کتابها هم تغییر میکنند، حال و هوای متنوعی میگیرند و موضوعات جهانی و ادبیات انتقادی هم مطرح میشود. صحبت از سینما و تئاتر میشود و کنسرت و موسیقی. رضا شاه پهلوی هم، حداقل در ابتدای کار، خود را مدرن و پیشرفته نشان میدهد. هنوز به روزهای سرکوب نرسیده است. ولی وقتی کاملا مستقر میشود و موج زیرجلدی ولی توفنده عقاید جدید را حس میکند، دست به کار تاسیس «سازمان پرورش افکار» میشود و همین سازمان پشتوانه میشود برای تاسیس هنرستان هنرپیشگی که اولین در نوع خودش است، در خیابان لالهزار، در سال 1317. این هنرستان را پیشگامانی چون سیفالدین کرمانشاهی، علی دریابیگی و سید علی نصر بنیان میگذارند.
غرض آن است که جامعه ایرانی تشنه تحولات عمیق فرهنگی و مدنی است و دولت و ملت، هر یک به روش خویش گامهایی برمیدارند. با همین گامها سامان فضایی شهر هم تغییر میکند. بر این اساس، در دوره دوم پهلوی کوچ مجدد کتابفروشیها در شهر را داریم و شاهآباد و مخبرالدوله میشود راسته کتابفروشیهای شهر. این کوچ حاصل حرکت سیاسی ملیشدن نفت و برجستهشدن نقش مجلس و مردم در اداره کشور است. نکته جالب در این کوچ، ارتقای اندیشگی محتوای کتاب هم هست. در این کوچ در شاهآباد شاهد انتشاراتیهایی چون «نشر اندیشه» و «نیل» هستیم. جالب آنکه وقتی مجلس از نقش موثر خود در جامعه فروافتاد و مرجعیت اجتماعی در دستان دانشگاه قرار گرفت، راسته کتابفروشان به مقابل دانشگاه رفت. جنس کتاب و نشری که در راسته مقابل دانشگاه تهران مستقر میشود، بسیار متفاوتتر از آنی است که در شاهآباد بود. آخرین نکته در خصوص اطلس کتابفروشی تهران آن که، در سالهای اخیر شاهد جانمایی دموکراتیک کتابفروشها در سطح شهر هستیم. کتابفروشها به مثابه شمعهای روشن آگاهی، دیگر اصراری به حضور در یک راسته ندارند و در محلات و خیابانهای شهر پراکنده شدهاند.
لالهزار، بازار نوین تهران
در شهرهای تاریخی ما، بازار در حکم شالوده و نخ تسبیح شهر است. بازار نه فقط مکانی برای مبادله کالا و پول، بلکه مرکز تعاملات اجتماعی و سیاسی هم هست. سیاستورزی بازار گاه به صورت اعتراضهای صنفی و سیاسی و بستنشینی است، گاه در قالب احتکار و گرانفروشی. وقتی شهر تاریخی متحول میشود، باید شالوده (جدید) برای خود داشتهباشد. با این نگاه، به باور من، لالهزار شکل متحول و پیشرفته بازار سنتی ایران است. بازاری که برای عصر خودرو ساختهشده، تناسبات تردد سواره در آن رعایت شده و سقف ندارد. از نظر کالبدی، ساختار مشابه با بازار سنتی شهرهای تاریخی را دارد. ظرفیت تازهای که لالهزار نسبت به بازار پیدا میکند آن است که در تحول خود از بازار سنتی به یک عرصه شهری، محتوای تازهای به مناسبات مدنی ایران میدهد و با این محتوای تازه است که خود را از بازار جدا میکند. بنابراین، لالهزار را باید با نگاهی تازه ببینیم. این نگاه نوستالژیک نیست.
از سوی دیگر، اگر در شهرهای تاریخی رابطه کالبدی نسبتا مشابهی بین بازار و شهر وجود دارد، این رابطه در تهران کمی خاصتر میشود. در این شهر، به خاطر پایتخت بودن، عناصری چون مسجد سلطانی، دربار، بازار و محلات شهر مورفولوژی خاص خود را پیدا میکنند. در بازار بزرگ امیر طلافروشان را در ابتدای بازار و در جوار دربار داریم و کاهفروشان و مارفروشان را در انتهای بازار. مسجد سلطانی در مجاورت دربار ولی جدا از آن ساخته میشود که ضمن نشاندادن تعلق دربار به اعتقادات مردم، نیاز به رفتن به دل جماعات و مردم نباشد. هر آنگاه در اثر بزرگشدن شهر خانهها و زندگی مردم به دم در دربار میرسید، دربار جابهجا میشد. اشارهام به خط سیر کاخهای سلطنتی از گلستان به مرمر و از آنجا به سعدآباد و نیاوران است.
دوم: لالهزار و عرصه شهری
اگر لالهزار را متناظر مدرنِ بازار قلمداد کردیم، ناظر به وجه مدنی و اجتماعی بازار است نه کسبوکار رایج آن. بازار کاملتر و مهمتر از این کاربری تکساحتی است. این ویژگی است که آن را تبدیل به «عرصه» شهری میکند. مفهوم «عرصه» شهری را یانگِل شهرساز و شهرشناس اروپایی، به خوبی تبیین کرده. از دید او اگر رفتن به سرِ کار و مدرسه رفتاری اجباری است، رفتن به پارک و قدم زدن در خیابان رفتاری ارادی است که نبودش سبب مشکل در زیست مردم نمیشود. ولی در جامعه امروز، برای این رفتارها فضا تعریف میشود. اینها «فضاهای شهری» هستند. اما فراتر از فضای شهری، «عرصه» شهری داریم که پذیرای رفتارهای مدنی مردم است. مثل کلوبها و مراکز فرهنگی، هنری و سیاسی [3].
آیا لالهزار وجهی متفاوت از این داشت؟ اصغر بیچاره، عکاس خاطرهانگیز سینمای ایران میگوید «آن زمان در لالهزار یک کافه لالهزار داشتیم که مثل کشورهای اروپایی که کافههایی دارند که فقط نسکافه و قهوه و چای سرو میکنند و غذا ندارند (خب تهران هم نگین یک ملت و نگین این تهران هم لالهزار بود). آقایان هنرمندان از صبح ساعت 9 در این کافه جمع میشدند. از ساعت 10 و 10.5 مطبوعاتیها میآمدند و جلسهای داشتند و گپ و گفت و اینها؛ بعد از یکی دو ساعت تایمشان تمام میشد، میرفتند و شعرا میآمدند. شعرا میرفتند و هنرمندان تئاتر پیدایشان میشد. بعضی از اینها اکثرا کارشان در کافه که تمام میشد، میآمدند به عکاسخانه من».[4]
تصویر بهخوبی نشان میدهد لالهزار مکانی برای صرف اوقات فراغت با بنمایه فرهنگی و اجتماعی بود. این را گردشگران خارجی هم به کرات گفتهاند. «جهودها در جلوی مغازههای عتیقهفروشی کوچک خود خیابانهای لالهزار و شاه نشسته بودند، آفتاب میخوردند و مواظب دیپلماتها و خارجیهایی بودند که از آنجا رد میشدند. آنها به محل رنگ دیگری داده بودند و اشیای قدیمی و بعضی عتیقهجات محل را جالب و تماشایی کرده بود. این کاسبها کمک میکردند مسافرین خارجی مقداری وقتگذرانی کنند و هیاتهای دیپلماسی مقیم تهران و خارجیها که تنها با خانوادههای ایرانی محدودی رفتوآمد داشتند، میتوانستند با سرکشی به این مغازهها کمی تفریح کنند و درد دوری از وطن را فراموش نمایند».[5] لالهزار موطن فعالیتهای سیاسی هم بود. نصرتالله کریمی اشارهای دارد به کوچه سیرک «یک کوچه بنبست… که سابقا ته آن سیرک بود و در روبروی آن هم خانهای هست که سابقا طرفداران احمد کسروی (کسرویون) آن را اجاره کرده بودند. اینها معروف بودند به «پاکدینان» و بعدها در سالهای بیست و قبل از کودتای 28 مرداد هم «خانه صلح» بود و لنکرانی و دوستانش ادارهاش میکردند که وابسته به حزب توده شد و بعد از 28 مرداد آتشش زدند[6]».
از این مثالها زیاد است. غرض آن است که لالهزار نه یک فضای شهری بلکه یک عرصه شهری است. نقشی در تاریخ معاصر ایران بازی کرده که قبل از آن بازار به عهده داشت. اما آنچه وجه تمایز لالهزار را با بازار برجسته میکند، درونمایه مدنی و جنس تفکر پشت آن است. اگر غالب تشکلهای بازار صنفی و مذهبی هستند، تشکلها و تفکرات رایج در لالهزار هنری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسیاند، آنهم با بنمایه نوین. ما در لالهزار تئاترها و تماشاخانهها و سینماها را در تناظر با هیاتها و نمایشهای سیاهبازی بازار داریم. اگر در بازار و دوره شکوه بازار درویشخان و نیداوود باید هویت شخصی و دینی خود را انکار و ساز را زیر عبا جابهجا میکردند، در لالهزار رفتن به کنسرت و نمایش جزو تشخصهای اجتماعی افراد بود.
اینجا، یک پرسش کناری ولی مهم مطرح است: آیا کالبد شهری و معماری لالهزار سبب این فرهنگ جدید شد یا فرهنگ جدید بود که این فضاها را خلق کرد.
سرنوشت دو بال مدنیت
دیدیم که بال کتاب و اندیشگی مدنیت تهران، چگونه در طول تاریخ معاصر مکان استقرار خود در تهران را متناسب با تحولات اجتماعی و سیاسی تغییر داد و در کوچهای پیدرپی نه تنها مکان بلکه محتوای خود را ارتقا داد و متحول شد. ولی چرا در لالهزار راسته یا حتی خوشه کتابفروشی نداریم؟ مگر لالهزار یک عرصه شهری نبود؟ گویی در یک برنامهریزی نانوشته، وظایف دو بال مدنیت تهران در دو پهنه متفاوت تعریف شده. در لالهزار چاپخانه داشتیم و داریم ولی کتابفروشی نداریم. لالهزار پهنه تفرج و تفریح فرهنگی و هنری است. سینماها، تئاترها و سالنهای رقص و مد و آرایش در آن مستقر هستند. اوج این تکاپو در سالهای سی و چهل خورشیدی است. از آن سالها به بعد ستاره اقبال لالهزار رو به افول میگذارد. نیازهای شهر شکل تازهای پیدا میکند. این تحول جدید نیاز به بررسی و مطالعهای جدی و عمیق دارد که در حوصله این نوشته نیست. از دید این نوشته، دو عامل مهم سبب دگرگونی در سرنوشت لالهزار شد. نخستین عامل، تغییر نظام سیاسی حاکم بر کشور است و عامل دوم که تاثیرش کمتر از عامل اول نیست، تغییر محتوایی رابطه مردم با شهر است. قبل از اینکه انقلاب شود، شکل متعالی حضور مردم در شهر مطرح شده بود. مردم به حقی متفاوت از حق بر لالهزار رسیدهبودند. بروز این نیاز در کشیدهشدن بلوار الیزابت در سال 1346 بود. یازده سال قبل از انقلاب. بلواری روی شالوده نهر کرج. وقتی این بلوار ساختهشد، هیچ عمارت و ساختمانی در اطرافش نبود. فقط همین بلوار بود با کانال آب در وسط و درختانی در کنار. چه نیازی سبب ساختهشدن این بلوار شد؟ توجه داشتهباشیم اینجا فقط برای قدم زدن شهروندان بود. بیایند در بخشی از شهر قدم بزنند و گپ بزنند. نه چیزی برای خریدن ارایه میشد و نه جایی برای نشستن و نوشیدن و خوردن. بلوار الیزابت نشانه دوره تازهای از مدنیت شهر تهران است. دورهای پالودهتر از دوره لالهزار. در ادبیات شهرسازی میتوان فضای خالی از دکان و کاباره را هم فضایی برای همنوایی و تعامل دانست. لازم نیست برای باهم بودن حتما سراغ کافه و سینما رفت. از این جهت، بلوار الیزابت، هرچند که از نظر فضاها و عرصههای شهری در ادامه لالهزار قرار دارد، سرفصل تازهای در شهرسازی تهران است.
*معمار و مدرس دانشگاه -عضو انجمن مفاخر معماری ایران
پینوشت:
[1]- مطالعه کتاب«حیات؛ منشأ و تکامل آن» اثر برجسته اوپارین، ترجمه هاشم بنیطرف در زمینه فعالیتهای علمی جهان بسیار آموزنده است. در زمینه عقبماندگیهای عمومی هم کافی است مثلا سفرنامه ناصرالدینشاه به اروپا را مطالعه و تصویرهای شهرها و راههای مواصلاتی اروپا را با ایران مقایسه کرد. اینکه شاه ایران دوربینی آورده و عکس میگرفته، نشانه ترقی و پیشرفت نیست.
[2] – Enlightinment Movements
[3] – خوشبختانه آثار زیادی از یانگل، شهرساز و برنامهریز شهری اروپایی، در ایران ترجمه شده. نظریه «آمیختگی رفتاری» او میتواند در برنامهریزی و طراحی شهری ما بسیار مفید و موثر واقع شود.
[4] – سرگذشت طهران، محمد مهاجر، مرکز ارتباطات و امور بینالملل شهرداری تهران، چاپ اول، 1396، ص 53
[5] – سفری به دور ایران، کنتس مادفون روژن ترجمه علیمحمد عبادی، انتشارات پاژنگ، چاپ اول، 1369، ص 237
[6] سرگذشت طهران، محمد مهاجر، مرکز ارتباطات و امور بینالملل شهرداری تهران، چاپ اول، 1396، ص 306
منبع: روزنامه اعتماد 31 تیر 1402 خورشیدی